آیا گفتمان سیاسی در جمهوری اسلامی ایران در حال تغییر است؟ به همین سادگی است که رحیم مشائی بر گفتمان ایرانی تاکید بیشتری داشته باشد و مصباح یزدی و محمد یزدی بر او بخروشند و با گفتمان اسلامی توی دهنش بزنند، اما نتوانند بیش از این او را بنوازند؟ راستی به همین سادگی رحیم مشائی در چنان فضائی که خوب آن را می شناسیم ایران با ستان را بستر فرهنگی پرباری معرفی می کند که اگر اسلام به آن راه نگشوده بود، در فضای بسته ی فرهنگی که بر شبه جزیره ی عربستان غا لب بود، از رشد و تعالی باز می ماند؟ به همین سادگی می شود در محاصره ی باندهائی که سر گردنه نشسته اند و ادعا می کنند ذ وب در ولایت شده اند این حرفها را زد و در مقام مراد و همه کاره ی رئیس جمهور باقی ماند؟
شگفتی ها لحظه به لحظه فزونی می گیرد. کورش آهسته آهسته از زیر قبای آقایان به قلب مهاجمان می زند. رحیم مشائی هرکه هست و بند ناف به هرکجا بسته دارد، جریانی را نمایندگی می کند که به آینده شکل می دهد. اصولگرایان همان نیستند که می نمایانند. اگر بودند تا کنون سر بر تن رحیم مشائی باقی نگذاشته بودند. یک جریان فکری در حال نشو و نماست که می داند در بطن و متن جامعه ی ایران چه می گذرد و می داند تاکید و تمرکز بر اسلام حکومتی تاریخ مصرفش گذشته است و باید جور دیگری بر سر قدرت باقی ماند و برای بقا دست به سوی کورش و داریوش و چه بسا ایراندخت و پوراندخت دراز کرد. پشت این جریان خالی نیست. خالی از نظر سنجی نیست. دقیق و روشن، داده های مردمی را با شیوه های میدانی روی هم ریخته اند و به این نتیجه رسیده اند که دیگر نمادها و اساطیر اسلامی برای حفظ شالوده های حکومتی کار نمی کند و باید چاره ای اندیشید. این چاره اندیشی در قلمرو ذهنی امثال مصباح یزدی نمی گنجد و محمد یزدی که سهل و آسان بر سر سفره ی انقلاب نشسته از آن غافل است.
هاله ی نوری که دور سر احمدی نژاد در سازمان ملل متحد ظاهر شد و هیچکس به جز احمدی نژاد آن را ندید، از قرار ربطی به امام زمان نداشته و بخشی از رویکرد به مکتب ایرانی است که فره ایزدی در مجموعه ی آن جا می گیرد و جائی برای عمامه باقی نمی گذارد. اما این که طرح مکتب ایرانی و پافشاری بر آن از سوی رحیم مشائی چه سودی برای مردم ستمدیده ی ایران در بر دارد، پرسشی جدی است و باید دید : چه کسی می گوید و چرا می گوید؟
آیا دار و دسته ی اصولگرایان که رئیس سیاسی شان زبان دیپلماسی جهان را به زبان جوک های جنسی نزدیک کرده است و مرید رحیم مشائی است چیزی از تمدن و فرهنگ ایرانی می داند و الواح و سنگ نبشته های ایران باستان را خوانده است؟ وقتی پاسخ این پرسش را می دانیم و می دانیم اطلاعات جغرافیائی این رئیس در حدودی است که جزیره ی انگلستان را در آفریقا جست و جو می کند، از تاکید نماینده ای از اصولگرایان بر مکتب ایرانی و بها دادن به آن می ترسیم. مبادا فریب و خدعه ی تازه ای در حال شکلگیری است که جلب و جذب بخش بزرگی از ایرانیان را دنبال می کند. این هدف بزرگتر از برنده شدن در انتخابات بعدی است. خطرناکتر از آن است. استفاده ی ابزاری از دین دیگر جواب نمی دهد، به راه استفاده ی ابزاری از مکتب ایرانی و تمدن باستانی ایران افتاده اند. ترفندی است که با آن می توانند شعارهای روز آمدی بسازند برای ژست ها و بلوف ها و بلند پروازی های تبلیغاتی و جهانی ودل به این بسته اند تا جمعیتی را که از تکرار شعارهای اسلام حکومتی به تنگ آمده اند با خود همراه کنند. رایحه ی خوش خدمت در کار حیله ی تازه ای است. دعوت از ایرانیان مقیم خارج که بی گمان جمعی فرهیخته و ایران دوست و خوش نیت در میان آنها مشاهده می شود، قطعه ای است ازیک پازل سیاسی که به کم قانع نیست و نمی خواهد پازل را فقط با یک رئیس جمهور اصولگرا کامل کند، بلکه در کار آن است تا ایران باستان را برای دخل و تصرف در تمام پازل قدرت سیاسی خرج کند. این فرضیه هرگاه درست از کار در آید، ظرف عوض می شود و مظروف بر جا می ماند. خون تازه به کالبد فرسوده ی استبداد کنونی تزریق می شود.
ترسناک است آن مدرنا سیونی که از شکم اصولگرائی به شیوه ی سزارین بیرون کشیده می شود. گفته باشیم!