برای چه انقلاب کردیم؟

نویسنده

amirhosseinalavi.jpg

صدای فریادهای زنده باد و مرده باد، صدای تیرهای هوایی، شعارهای جذاب آزادی و استقلال، سرودهای ‏انقلابی شورانگیز، صحنه‌های زیبای وحدت و دوستی و ایثار، زنان بی‌حجاب و با حجاب در کنار هم و ‏دستهای گره کرده و رو به آسمان تنها خاطراتی است که از انقلاب و در پس ذهن، به یادگار برایم باقی مانده ‏است. ‏


در زمان انقلاب من کودکی بودم که تازه رفتن به مدرسه را شروع کرده بودم، و انقلابی بودن کودکانی چون ‏من نیز به ترکاندن پاکت‌های شیری خلاصه می‌شد که در مدرسه دریافت می‌کردیم. پاکت‌هایی که اکنون ‏ارزشی درخور یافته‌اند و یقیناً اگر امروز بودند به سرنوشت آن سالها گرفتار نمی‌شدند. خاطرات من نیز ‏خلاصه می‌شود به همین موارد جزئی و اندک و یادآوری مخالفت‌های پدر در برابر برادران انقلابی و پرشور ‏که در عنفوان جوانی گرفتار سیل انقلاب بودند و مشتاق تغییر و تحول در اوضاع و احوال کشور.

چرا که صحبت از آزادی بود و داشتن کشوری همانند رژیم فرانسه که در آن حتی کمونیست‌ها نیز آزاد ‏خواهند بود. صحبت از رهانیدن ایران و ایرانی از بند استبداد دیرپای 2500 ساله و رسیدن به آرمان‌هایی که ‏از زمان انقلاب مشروطیت، همواره برای ایرانیان آرزویی دیرینه بود. و می‌توانم بگویم، که اگر من نیز در ‏همان زمان بودم، بدون این تجربه و اندوخته چند دهه اخیر، به یقین در کنار انقلابیون، و شاید پرشورتر و ‏رادیکال‌تر از آنان در صحنه انقلاب حاضر می‌شدم. ولی پس از این همه سال و انباشت تجربه به واسطه ‏حضور و ظهور دولتی دینی برآمده از دل انقلاب، وقتی به گذشته می‌نگرم، بسیاری از آن آرمانها را به نظاره ‏می‌نشینم که کنار گذاشته شده و مورد بی‌مهری و بی‌اعتنایی قرار گرفته‌اند، و نه تنها محقق نشده و پایدار ‏نگشته‌اند، بلکه گاه حتی کم رمق‌تر از گذشته نیز گشته‌، و اگر کسی هم در این میان انتقاد و اعتراضی نماید به ‏ضد انقلاب بودن و آلت دست امریکا واقع شدن متهم می‌گردد. ‏


با انقلاب 57، دولتی که ریشه در مدرنیسم داشت و آبشخور آن تفکرات روشنفکران متجدد و فرنگ دیده ‏عصر پهلوی اول بود و یا حداقل در ظاهر تن به مدرنیسم می‌سائید و در بسیاری از زمینه‌ها ویژگی‌ها و ‏مختصات جامعه مدرن را پذیرفته بود، به کناری نهاده شد، و رژیمی برآمده از دل انقلاب جایگزین آن گشت. ‏رژیمی رفت که توانسته بود در بسیاری از زمینه‌های اقتصادی و سیاست خارجی موفقیت‌هایی درخور و قابل ‏قبول کسب نماید. بخش خصوصی‌ای شکل گرفته بود که در حد و اندازه زمان خود توانی قابل توجه داشت. ‏آزادی‌های اجتماعی مردم در سطحی قابل قبول‌ و مطلوب، محترم بود و پذیرفته شده بود. بسیاری از نهادهای ‏جامعه مدرن در آن تاسیس گشته بود. قوانین آن در جهت عرفی شدن و اتکای بیشتر به قواعد و اصول حقوقی ‏جوامع پیشرفته و متمدن حرکت کرده بود. جلوه‌هایی از هنر مدرن، ادبیات مدرن، سینمای مدرن و در کل ‏رفتارها و الگوهای مدرن به وفور حداقل در ظاهر وجود داشت و مانعی از سوی حکومت در برابرشان نبود. ‏حقوق زنان و کودکان و سایر گروههای اجتماعی محترم‌تر از امروز مورد عنایت بود. حاکمانش روابطی ‏مطلوب با دولت‌ها و قدرتهای جهانی داشته و توانسته بودند به واسطه همین پشتوانه در منطقه نیز از خود ‏چهره‌ای مطلوب و مقتدر ارائه نمایند. ‏


ولی بزرگترین عیب و ایراد آن، استبدادی دیرپا بود که چون موریانه‌ای حاکمیت را از درون می‌خورد و ‏درخت حکومت را به سستی و زوال می‌کشید. استبدادی که ریشه‌هایش زمینی بود، هرچند فره‌ایزدی یک پای ‏دیگر توجیه‌گر آن بود. ‏


حکومتی که دمکراسی و آزادی شهروندان در حوزه سیاسی، برای حاکمانش قابل تحمل نبود و فرمانروا با ‏غرور و تکبری زایدالوصف، لیبرال دمکراسی غرب را به سخره می‌گرفت و جهانیان را به آموختن شیوه ‏کشورداری از خود فرا می‌خواند و از رسیدن به دروازه‌های تمدن بزرگ داد سخن سرمی‌داد.

با رفتن نظام پادشاهی 2500 ساله رژیمی مستقر گشت که از یک سوی ریشه در سنت داشت، و از سوی ‏دیگر این ریشه در آسمانها و عالم قدسی بود. دور از دسترس انسانها و شهروندان، و اعتبار خود را از جایی ‏می‌گرفت که دست بشر از آن کوتاه بود و نمایندگان و حاملان آن نیز بخشی از طبقه روحانیت بودند که تجلی ‏به تمام معنای سنت تلقی می‌شدند. اقتصاد در ابتدای استقرار آن جهتگیری دولتی داشت و هرچه متعلق به ‏فردیت و آزادی فردی بود توسط انقلابیون پرشور، از هر قشر و گروهی منکوب می‌شد و به عنوان فرهنگ ‏غربی و لیبرالیسم و ضدانقلابی مورد طعن و لعن قرار می‌گرفت. تک صداهایی نیز که در این میان برای ‏دفاع از انسان و حقوق او و فردیت‌اش بلند بود، آنچنان توانا نبود که در آن فضای پر از هیجان و احساس و ‏آکنده از شور انقلابی شنیده شود، و حاملانش نیز به خودباختگی در برابر تمدن غرب متهم گشته و به عنوان ‏جاده صاف‌کنان امپریالیسم توسط انقلابیون جوان و پرشور به حاشیه رانده می‌شدند. استبداد نیز به جز سالهای ‏آغازین رژیم جدید انقلابی، هر روز با چهره‌ای جدید رخ برمی‌کشید و آرام آرام به خانه سابق خود ‏بازمی‌گشت. استبدادی که بنا به گفته علامه نائینی بدترین نوع استبداد بود. و چه طنز تلخی که پس از گذشت ‏‏29 سال از انقلاب برخی حاکمانش جهانیان را به یادگیری دمکراسی و حقوق بشر و شیوه حکمرانی از خود ‏فرا می‌خوانند، و در حالی که گاه از حل ابتدایی‌ترین مشکلات خود درمانده‌اند مدعی حل مشکلات و معضلات ‏جهانی می‌شوند. ‏


می‌شود گفت که شعار استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی، تجلی خواسته‌های اکثریت مردم در آن زمان بود، ‏هرچند شاید در ذهن بسیاری از آنها مفهومی درست از این الفاظ وجود نداشت و تفاوتهای بسیاری در تلقی و ‏برداشت افراد با توجه به جایگاه و دیدگاه‌شان از این کلمات موجود بود. ‏


ولی حال پس از گذشت این همه سال وقتی به آن سالها و آرمانها می‌اندیشم، بسیاری را محقق‌نشده و فراموش ‏گشته می‌یابم. آزادی، این ناب‌ترین و اصیل‌ترین گوهر هستی و خواسته ابتدایی هر انسانی، کماکان مورد ‏بی‌مهری و انکار است. آزادی نه تنها در سطح حداقلی آن وجود ندارد بلکه رئیس‌جمهور محترم که باید وفق ‏قانون اساسی مدافع آن باشد به خود این حق را می‌دهد که به شهروندان این سرزمین تکلیف نماید که از ‏ابتدایی‌ترین حقوق خود که همان حق انتخاب‌شدن است چشم بپوشند. استقلال که در آغاز انقلاب تلقی ‏افراطی‌ای از آن مورد توجه بود و دوری گزیدن از همه و تنها اتکا به خود حتی در کوچک‌ترین اشکال آن ‏ترویج و تبلیغ می‌شد، کم کم با گذشت زمان رنگ باخته و امروز نیز با جهانی شدن و گسترش تجارت آزاد ‏جهانی، بیشتر رنگ می‌بازد و دور نیست در سالهای پیش‌رو، که شاید اساساً مرزی نباشد تا بتوان از استقلال ‏به مفهوم سابق آن سخن گفت. جمهوری نیز که تبدیل به ابزاری در دست عده‌ای قلیل گشته، تا با تمسک به آن ‏برای مردم تصمیم‌گیری و تصمیم‌سازی نمایند و اندک جمع خود را جمهور مردم انگارند. از اسلام نیز ‏سنتی‌ترین و بنیادگرایانه‌ترین قرائت آن ترویج و تبلیغ می‌شود و بسیاری از اصول اساسی و انسانی آن نه تنها ‏زیر پا گذارده شده بلکه حتی مورد انکار نیز قرار می‌گیرد، تا جایی که فقیه محترم شورای نگهبان اصل ‏برائت را که از مسلم‌ترین اصول فقهی و اسلامی است و تردیدی در آن وجود ندارد، انکار می‌نماید. بر سر ‏انسان این اشرف مخلوقات و والاترین آفریده خدا در زندان‌ها بلاهایی می‌آورند که انسان گاه از گفتنش شرم ‏دارد. حق حیات، که خدا ستاندن آن از انسانی را مترادف هلاک جامعه‌ای می‌داند، با تحویل دادن جسد جوان ‏زندانی مردم به خانواده‌اش به سخره گرفته می‌شود. و سخنان امام اول شیعیان که درآوردن خلالی را از پای ‏دخترکی یهودی دلیلی لاحق بر هلاک مومن می‌داند با آزارهای جسمی و روحی زندانی‌یان زیر پا نهاده ‏می‌شود.

ولی حال که می‌خواهند از ثمرات انقلاب داد سخن سر دهند آمار ریز و درشت اقتصادی را ارائه می‌دهند و ‏کارهایی را که جزو وظایف اولیه هر دولتی است و شاید اگر دولت سابق نیز باقی بود بسیار بهتر و بیشتر در ‏این موارد عمل می‌کرد به رخ مردم می‌کشند و در این هنگام است که این افکار در ذهن من جولان می‌دهند و ‏تنها به این می‌اندیشم که: برای چه انقلاب کردیم؟

منبع: ادوار نیوز