صدای فریادهای زنده باد و مرده باد، صدای تیرهای هوایی، شعارهای جذاب آزادی و استقلال، سرودهای انقلابی شورانگیز، صحنههای زیبای وحدت و دوستی و ایثار، زنان بیحجاب و با حجاب در کنار هم و دستهای گره کرده و رو به آسمان تنها خاطراتی است که از انقلاب و در پس ذهن، به یادگار برایم باقی مانده است.
در زمان انقلاب من کودکی بودم که تازه رفتن به مدرسه را شروع کرده بودم، و انقلابی بودن کودکانی چون من نیز به ترکاندن پاکتهای شیری خلاصه میشد که در مدرسه دریافت میکردیم. پاکتهایی که اکنون ارزشی درخور یافتهاند و یقیناً اگر امروز بودند به سرنوشت آن سالها گرفتار نمیشدند. خاطرات من نیز خلاصه میشود به همین موارد جزئی و اندک و یادآوری مخالفتهای پدر در برابر برادران انقلابی و پرشور که در عنفوان جوانی گرفتار سیل انقلاب بودند و مشتاق تغییر و تحول در اوضاع و احوال کشور.
چرا که صحبت از آزادی بود و داشتن کشوری همانند رژیم فرانسه که در آن حتی کمونیستها نیز آزاد خواهند بود. صحبت از رهانیدن ایران و ایرانی از بند استبداد دیرپای 2500 ساله و رسیدن به آرمانهایی که از زمان انقلاب مشروطیت، همواره برای ایرانیان آرزویی دیرینه بود. و میتوانم بگویم، که اگر من نیز در همان زمان بودم، بدون این تجربه و اندوخته چند دهه اخیر، به یقین در کنار انقلابیون، و شاید پرشورتر و رادیکالتر از آنان در صحنه انقلاب حاضر میشدم. ولی پس از این همه سال و انباشت تجربه به واسطه حضور و ظهور دولتی دینی برآمده از دل انقلاب، وقتی به گذشته مینگرم، بسیاری از آن آرمانها را به نظاره مینشینم که کنار گذاشته شده و مورد بیمهری و بیاعتنایی قرار گرفتهاند، و نه تنها محقق نشده و پایدار نگشتهاند، بلکه گاه حتی کم رمقتر از گذشته نیز گشته، و اگر کسی هم در این میان انتقاد و اعتراضی نماید به ضد انقلاب بودن و آلت دست امریکا واقع شدن متهم میگردد.
با انقلاب 57، دولتی که ریشه در مدرنیسم داشت و آبشخور آن تفکرات روشنفکران متجدد و فرنگ دیده عصر پهلوی اول بود و یا حداقل در ظاهر تن به مدرنیسم میسائید و در بسیاری از زمینهها ویژگیها و مختصات جامعه مدرن را پذیرفته بود، به کناری نهاده شد، و رژیمی برآمده از دل انقلاب جایگزین آن گشت. رژیمی رفت که توانسته بود در بسیاری از زمینههای اقتصادی و سیاست خارجی موفقیتهایی درخور و قابل قبول کسب نماید. بخش خصوصیای شکل گرفته بود که در حد و اندازه زمان خود توانی قابل توجه داشت. آزادیهای اجتماعی مردم در سطحی قابل قبول و مطلوب، محترم بود و پذیرفته شده بود. بسیاری از نهادهای جامعه مدرن در آن تاسیس گشته بود. قوانین آن در جهت عرفی شدن و اتکای بیشتر به قواعد و اصول حقوقی جوامع پیشرفته و متمدن حرکت کرده بود. جلوههایی از هنر مدرن، ادبیات مدرن، سینمای مدرن و در کل رفتارها و الگوهای مدرن به وفور حداقل در ظاهر وجود داشت و مانعی از سوی حکومت در برابرشان نبود. حقوق زنان و کودکان و سایر گروههای اجتماعی محترمتر از امروز مورد عنایت بود. حاکمانش روابطی مطلوب با دولتها و قدرتهای جهانی داشته و توانسته بودند به واسطه همین پشتوانه در منطقه نیز از خود چهرهای مطلوب و مقتدر ارائه نمایند.
ولی بزرگترین عیب و ایراد آن، استبدادی دیرپا بود که چون موریانهای حاکمیت را از درون میخورد و درخت حکومت را به سستی و زوال میکشید. استبدادی که ریشههایش زمینی بود، هرچند فرهایزدی یک پای دیگر توجیهگر آن بود.
حکومتی که دمکراسی و آزادی شهروندان در حوزه سیاسی، برای حاکمانش قابل تحمل نبود و فرمانروا با غرور و تکبری زایدالوصف، لیبرال دمکراسی غرب را به سخره میگرفت و جهانیان را به آموختن شیوه کشورداری از خود فرا میخواند و از رسیدن به دروازههای تمدن بزرگ داد سخن سرمیداد.
با رفتن نظام پادشاهی 2500 ساله رژیمی مستقر گشت که از یک سوی ریشه در سنت داشت، و از سوی دیگر این ریشه در آسمانها و عالم قدسی بود. دور از دسترس انسانها و شهروندان، و اعتبار خود را از جایی میگرفت که دست بشر از آن کوتاه بود و نمایندگان و حاملان آن نیز بخشی از طبقه روحانیت بودند که تجلی به تمام معنای سنت تلقی میشدند. اقتصاد در ابتدای استقرار آن جهتگیری دولتی داشت و هرچه متعلق به فردیت و آزادی فردی بود توسط انقلابیون پرشور، از هر قشر و گروهی منکوب میشد و به عنوان فرهنگ غربی و لیبرالیسم و ضدانقلابی مورد طعن و لعن قرار میگرفت. تک صداهایی نیز که در این میان برای دفاع از انسان و حقوق او و فردیتاش بلند بود، آنچنان توانا نبود که در آن فضای پر از هیجان و احساس و آکنده از شور انقلابی شنیده شود، و حاملانش نیز به خودباختگی در برابر تمدن غرب متهم گشته و به عنوان جاده صافکنان امپریالیسم توسط انقلابیون جوان و پرشور به حاشیه رانده میشدند. استبداد نیز به جز سالهای آغازین رژیم جدید انقلابی، هر روز با چهرهای جدید رخ برمیکشید و آرام آرام به خانه سابق خود بازمیگشت. استبدادی که بنا به گفته علامه نائینی بدترین نوع استبداد بود. و چه طنز تلخی که پس از گذشت 29 سال از انقلاب برخی حاکمانش جهانیان را به یادگیری دمکراسی و حقوق بشر و شیوه حکمرانی از خود فرا میخوانند، و در حالی که گاه از حل ابتداییترین مشکلات خود درماندهاند مدعی حل مشکلات و معضلات جهانی میشوند.
میشود گفت که شعار استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی، تجلی خواستههای اکثریت مردم در آن زمان بود، هرچند شاید در ذهن بسیاری از آنها مفهومی درست از این الفاظ وجود نداشت و تفاوتهای بسیاری در تلقی و برداشت افراد با توجه به جایگاه و دیدگاهشان از این کلمات موجود بود.
ولی حال پس از گذشت این همه سال وقتی به آن سالها و آرمانها میاندیشم، بسیاری را محققنشده و فراموش گشته مییابم. آزادی، این نابترین و اصیلترین گوهر هستی و خواسته ابتدایی هر انسانی، کماکان مورد بیمهری و انکار است. آزادی نه تنها در سطح حداقلی آن وجود ندارد بلکه رئیسجمهور محترم که باید وفق قانون اساسی مدافع آن باشد به خود این حق را میدهد که به شهروندان این سرزمین تکلیف نماید که از ابتداییترین حقوق خود که همان حق انتخابشدن است چشم بپوشند. استقلال که در آغاز انقلاب تلقی افراطیای از آن مورد توجه بود و دوری گزیدن از همه و تنها اتکا به خود حتی در کوچکترین اشکال آن ترویج و تبلیغ میشد، کم کم با گذشت زمان رنگ باخته و امروز نیز با جهانی شدن و گسترش تجارت آزاد جهانی، بیشتر رنگ میبازد و دور نیست در سالهای پیشرو، که شاید اساساً مرزی نباشد تا بتوان از استقلال به مفهوم سابق آن سخن گفت. جمهوری نیز که تبدیل به ابزاری در دست عدهای قلیل گشته، تا با تمسک به آن برای مردم تصمیمگیری و تصمیمسازی نمایند و اندک جمع خود را جمهور مردم انگارند. از اسلام نیز سنتیترین و بنیادگرایانهترین قرائت آن ترویج و تبلیغ میشود و بسیاری از اصول اساسی و انسانی آن نه تنها زیر پا گذارده شده بلکه حتی مورد انکار نیز قرار میگیرد، تا جایی که فقیه محترم شورای نگهبان اصل برائت را که از مسلمترین اصول فقهی و اسلامی است و تردیدی در آن وجود ندارد، انکار مینماید. بر سر انسان این اشرف مخلوقات و والاترین آفریده خدا در زندانها بلاهایی میآورند که انسان گاه از گفتنش شرم دارد. حق حیات، که خدا ستاندن آن از انسانی را مترادف هلاک جامعهای میداند، با تحویل دادن جسد جوان زندانی مردم به خانوادهاش به سخره گرفته میشود. و سخنان امام اول شیعیان که درآوردن خلالی را از پای دخترکی یهودی دلیلی لاحق بر هلاک مومن میداند با آزارهای جسمی و روحی زندانییان زیر پا نهاده میشود.
ولی حال که میخواهند از ثمرات انقلاب داد سخن سر دهند آمار ریز و درشت اقتصادی را ارائه میدهند و کارهایی را که جزو وظایف اولیه هر دولتی است و شاید اگر دولت سابق نیز باقی بود بسیار بهتر و بیشتر در این موارد عمل میکرد به رخ مردم میکشند و در این هنگام است که این افکار در ذهن من جولان میدهند و تنها به این میاندیشم که: برای چه انقلاب کردیم؟
منبع: ادوار نیوز