مطلب داور خان مرا متقاعد کرد که گریزهای گهگاهی او به انتخابات ریاست جمهوری نهم نه به علت دلخوریهای شخصی، بلکه به علت دغدغه او نسبت به سرنوشت جامعه ایرانی است. بنابراین از اینکه مساله را به مسائل شخصی او ربط داده بودم، پوزش میخواهم.
با این حال، همانطور که پرسشهای من تاثیری در نگاه او به انتخابات نهم نداشته است، نوشته او هم دیدگاه مرا نسبت به آن موضوع عوض نکرد.
به نظرم میرسد که مسائلی مانند آنچه مورد بحث ماست، جدلیالطرفین است و میتواند تا بی نهایت و بدون هر گونه نتیجه منطقی ادامه یابد. این فقط نه بدان علت است که مفروضات و بنیانهای تحلیلی من و داور در باره وضعیت ایران و مسائل تاثیرگذار بر آن متفاوت است، بلکه از ماهیت بحث مایه میگیرد.
اگر تاریخ میتوانست به طور موازی در دو حالت یا بیشتر جریان یابد، در آن صورت میشد در باره اینکه کدامیک از آن حالت ها بهتر یا بدتر است تا اندازه زیادی به تفاهم رسید، اما در حالی که تاریخ فقط به یک صورت اتفاق میافتد، بحث در باره صورتهای دیگر آن، صرفا بحثی مربوط به تصورات منطقی ذهنی است و هرگز نتیجه نمیدهد.
برای مثال، من به جد معتقدم که اگر زنده یاد دکتر محمد مصدق به جای پذیرش پست نخست وزیری در سنگر مجلس میماند و به نقادی دولتهای وقت ادامه میداد، روند تحولات سیاسی و اجتماعی در ایران با هزینه کمتر و در قالبی بسیار معتدلتر و ملایمتر پیش میرفت. طبیعی است که مخالف این نظر، آن را نپذیرد و با طرح این پرسش بی پاسخ که چه تضمینی وجود داشت که در صورت خودداری مرحوم مصدق از پذیرش نخست وزیری اوضاع ملایمتر پیش رود؟ بحث را عقیم بگذارد.
مسلما برای مسائلی که هرگز اتفاق نیفتاده و هرگز هم اتفاق نخواهد افتاد، سخن از تضمین مضحک و خنده دار است.
در باره وقایع تاریخی فقط میتوان صورتهای منطقی بدیلی را تصور و در باره آن استدلال کرد حال اگر کسی آن را پذیرفت که فبها و اگر نپذیرفت نیز فبها!
به هر حال، همانطور که من در جریان انتخابات در پاسخ به آقای دکتر زیبا کلام نوشتم «پس از ناکامی اصلاحات، جامعه ایران آبستن نوزادی عجیبالخلقه شد که زایمان آن فقط از راه یک سزارین پردرد ممکن خواهد بود.»
از این منظر، اینکه چه کسی رئیس جمهور میشد در اصل مساله تغییری حاصل نمیکرد بلکه فقط جای نقطه درد را تغییر میداد و چه بهتر که این نقطه درد به اصلاح طلبان بی رمق منتقل نشد.
بنابراین، رای ندادن من در انتخابات، به علت گرفتار شدن در آرزوهای دور و دراز نبود، بلکه با یک تحلیل مشخص پیوند داشت.
از این گذشته، من معتقدم که «رای» در ذات خود حرمتی دارد که باید آن را پاس داشت. به تصور من پاسداشت رای آن است که رای دهنده قادر به مقابله با نادیده گرفتن رای خود از سوی مجریان انتخابات باشد، بدان معنی که بتواند در برابر تقلب احتمالی، واکنش موثری نشان دهد.
افزون بر این، رای دهنده باید این آمادگی را داشته باشد که اگر فرد مورد نظر او از صندوقها در آمد، در سر بزنگاهها به حمایت از نماینده مورد انتخاب خود برخیزد و در همان حال، بتواند او را در برابر وعدههایی که داده به پاسخگویی وادارد.
مسئولیت شهروندی در عین حال حکم میکند که رای دهنده، حریم فرد منتخبی را که خلاف میل او در انتخابات پیروز شده است، نگه میدارد زیرا نمیتوان رقابت با یک فرد در یک میدان را پذیرفت، اما در مقال پیروزیاش بی تحملی نشان داد.
به گمان من، رعایت نسبی موارد فوق در انتخابات دور نهم ریاست جمهوری سخت و شاید محال بود و از همین رو، من به احترام تک رای خود، از انداختن آن به صندوق خودداری کردم.
از اینها گذشته، به نظرم میرسد که کم توجهی به عوامل تاریخی و پایدار تکوین شرایطی که در آن به سر میبریم، سبب شده است که از سوی منتقدان و مخالفان حکومت ایران در باره نقش آقای احمدی نژاد در پدید آمدن وضع فعلی اغراق شود.
من البته در پی کم رنگ نشان دادن نقش آقای احمدی نژاد در وضع فعلی نیستم، بخصوص اینکه نقاط ضعف او آشکارتر از آن است که نیاز به بحث داشته باشد. اما در عین حال معتقدم که او نتیجه وضع گریزناپذیری است که در بیست یا سی سال گذشته به تدریج تکوین یافته است.
از آنجا که من عادت به نوشتن مقالات طولانی ندارم، با اجازه داور خان موضوع را در شمارهای دیگر ادامه میدهم.