نگاه روز

نویسنده
پریا سامان پور

وقتی همه خوابیم…

برای رامین پرچمی

 

“بچه های آسمان” درکویر خستگی که تفته تر و تشنه تر از همیشه است، انتظار “بارانی”  را می کشند که شوری این ریگزار را بشوید. در این بین، کدامین نیرو است که  اندیشه ی “سفر” را،  در زمان  “رگبار” آتش و خون، بر دل “باشو” مستولی می سازد؟ او می رود تا “شاید وقتی دیگر” سرنوشت  “غریبه ی کوچک” دیگری را تصویر کند. از آن سو عنکبوت فراموشی چنان در ذهن “مسافر” تنیده است که حتی به یاد نمی آورد،” خانه ی دوست کجاست؟” کمی بعد “نیمه ی پنهان”ِ صورت “فرشته ” ،که حالا به ظواهر پوشانده شده ، نمایان می شود تا از “تسویه حساب” بر سر حقوق پایمال شده بگوید، ولی افسوس، مادامی که برد صدایش، به شعاع بخار دهان خودش محدود است، محاط اســـــت به همان “ افسانه آه” . در این میان دریچه ی دلهای “ مشرقی” ها که به گرهی کور بسته شده، “مرگ تدریجی رویا” ی اعتلای سینمای ایران را رقم سرنوشت می زند.  حکم تخلیه برای  ”اجاره نشین ها” ی  تماشاخانه ی ایرانشهر گرفته  می شود، اما آنچه از “ درخت گلابی” بر جای مانده، شاخه ای است دعا آلوده و یتیم مانده. این روزها “درس” را باید از اشتیاق چرخهای صندلی “ آخرین امپراتور”، از گرمای امضای هفده هزار نفره و از استواری تصمیم جشنواره کن آموخت. 

درحالی که، گوشهای گروهی چنان آماج آواهای تشویق جایزه های جشنواره “فجر” قرار گرفته است که “فریاد” “اعتراض” “قیصر” را نمی شنوند، کام  ”سمیح کاپلان اوغلو”، با “عسل ” هم شیرین نمی شود،  “ گیلانه ” و “ بانوی اردیبهشت”، در”زیر پوست شهر” غم زده و بغض آلودند  و در همان حال برای گروهی دیگر، سکوت، آسایش “صورتی” رنگ را با آبیِ “آسمان محبوب” می آمیزد و آرامشی “ به رنگ ارغوان” می آفریند. “آتش در خرمن” است، “مرد عوضی”، به سخن می آید وکشته شدن بحرینیان  در “قدمگاه” را بر نمی تابد. “ به همین سادگی” جوانان “زیر تیغ” در”خاک سرخ” خود را “موج مرده” می پندارند. کاش می شد” گاهی به آسمان نگاه… “ کرد؛ ولی نه،  فقط نگاه کنید به “آینه” هایی که می درخشند و تصویر “جعفر پناهی” را با تلالویی درخشان در انعکاس شب می چکانند. آینه هایی که شب را باور ندارند و حضور “رامین پرچمی” را در “ضیافت” ستارگان تابنده نور، مکرر می کنند.