روزی که “ای ایران” میهنیترین سرود ملی جهان شد درست ۵۶ سال پیش در چنین روزهایی، سرود “ایایران”، میهنیترین و مهیجترین سرود ملی، اعلام شد. ۲۹ بهمنماه ۱۳۳۲ خورشیدی، در چهارمین روز از نشست فراملی(:بینالمللی) کارشناسان سرودهای ملی در وین (پایتخت اتریش)، پس از گفتوگوهای بسیار، کارشناسان و متخصصان، در بیانیهی پایانی خود، سرود “ای ایران” را از نظردرونمایه و آهنگ، میهنیترین و مهیجترین سرود ملی، اعلام کردند. ناخودآگاه دست بر سینه میگذارم، میایستم و بلند بلند ایایران را همراه با همه می خوانم، از تلوزیون و رادیو پخش شود یا در همایش و سمینار باشد و یا حتا اگر بر تکهای کاغذ باشد که در دست گرفتهام، تفاوتی ندارد، میایستم و با همان احساسی آنرا زمزمه میکنم، که نخستینبار پس از شنیدنش، تکرارش کردم. میدانم که شما هم همین احساس را دارید، همانگونه که کارشناسانی که سال ۳۲ از سراسر جهان در وین گرد هم آمده بودند و سرودهای بسیاری را از جایجای این جهان پهناور، گوش داده بودند، چنین احساسی داشتند، نمیدانم شاید آنها هم دست بر سینه گذاشته و ایستاده بودند، شاید هم تلاش کرده بودند که آنرا به زبان فارسی زمزمه کنند. به هر روی این داستان هنوز هم ادامه دارد، حسین گلگلاب، سرایندهی این سرود است و «روحالله خالقی» آهنگسازش. زمانی که این سرود، سروده شد و آهنگگذاری شد، ایرانی دلش از دست بیگانگان پر بود. به زبان آنروزها، ایران پر از اجنبی بود، جنگ جهانی دوم بود و سربازان ریز و درشت انگلیسی و روسی نه تنها حرمت زنان و مردان ایرانی را شکسته بودند، که حرمت خاک ایران را نیز، زیر پا گذاشته بودند. هما گلگلاب، دختر حسین گلگلاب است، تنها کسی که از خانوادهی گلگلاب در دسترس بود تا از او دربارهی حسینگلگلاب بپرسیم و او گفت: “پدر عاشق ایران بود.” هما گفت: “همهی اینها به ژنتیک افراد بازمیگردد، او با همهی وجودش با تکتک سلولهای بدنش، ایران را دوست داشت و غم و اندوه این خاک و مردمانش، غصه و اندوه او هم بود.“ هما گل گلاب، پزشک داروساز است، دورهی درس و کتابش را در ژنو و در آمریکا گذرانده، اما ایران آن جایی است که او از کودکی دوست داشته به آن خدمت کند و البته که این کار راهم کرده است. او یکی از ۱۵ تن از نخستین هموندان هیات علمی دانشگاه تهران است. هما گفت: پدر عاشق ایران، گل و گیاهانش و کوه و در و دشتش بود. همهی روزهای تعطیل را کت و کلاه میکردیم و میزدیم به کوه. از بالای کوه آدم عاشقتر است. حتما همهی آنهایی که جایجای ایران را از فرای کوههای کوتاه و بلندش دیدهاند، میدانند که عاشقی که از بلندیها به عشقش نگاه میکند، چه حسی دارد. هما گلگلاب روبهرویم نشسته بود و داشت از پدرش میگفت و من شیفتهی خانهای بودم که پر بود از گل و گلدان. همه جای این خانه سبز بود و هما گلگلاب، همچون سیبی بود که از میانه به دو نیم کرده باشند، هما خیلی شبیه پدرش بود. حسین گلگلاب، استاد گیاهشناسی دارالفنون، دبیرستان نظام و دانشکدهی پزشکی بود. تا سال ۱۳۰۷ خورشیدی دوازده جلد کتاب در رشتهی علوم طبیعی نوشت بنابراین به نظرم پر بیراه نیست که خانهی دخترش هم همچون خانهی قدیمیخودش پر از گل و گلدان باشد. هما گفت: خانهمان یک خانهی قدیمیمان، به تمام معنا، ایرانی بود با یک حیاط بزرگ که پر از گل بود و درخت، آنهم از گونههای نایابش، از گونههایی که بیشترشان تنها ویژهی ایران است و این آب و خاک. آپارتمان هما خیلی بزرگ نبود اما گلدانهای سبزی که از در و دیوار آویزان بود، آنچنان بودند که آپارتمان بودن این خانه، به چشم نمیآمد. هما گفته بود که عشق به ایران ژنتیکی است و من با وجود اینهمه سبزینه، فهمیدم که عشق به گیاهان هم ژنتیکی است. این آپارتمان کوچک یک بالکن کوچک هم داشت پر از گلدان و گیاه و البته یکعالمه سیدی که از نخ آویزان بود و به هر جنبش بادی تکان میخورد و برق میزد. از همان آغاز میخواستم بدانم داستان این سیدیها چیست اما تا پایان گفتوگو دندان روی جگر گذاشتم تا اینکه سرانجام فهمیدم که اینها آنجا آویزان شدهاند تا پرندهها کاری به سبزیهای ترهو شاهی و گلدانهای گل هما خانم نداشته باشند. هما گفت: من ایران را دوست دارم و همچون همهی ایرانیها این هوا و جو را دوست دارم. اینها باعث زندگی من است. هما گفت: پدرم گیاه “پرسیاوشان” را فرای همهی گیاهانی که پرورش میداد، دوست داشت. همیشه در دفتر کارش، روی میزش، همانجایی که پر بود از دفتر و کتاب و نوشته، یک گلدان پر سیاوشان داشت، سبز سبز.ما خودش هم دو سه تا گلدان پرسیاوشان دارد. یکی را درون آشپزخانه گذاشته. از او خواستیم تا به گلدان آب بدهد تا از او و این گلدان سبز، عکس بگیریم. هنگامی که داشت به گلدان آب میداد، آنچنان با احساس بود که یک لحظه خواستم تا به جای پرسیاوشان توی آن گلدان باشم. هما گفت: بابا در دارالفنون درس خواندهبود، دیپلم گرفته بود و در دارالفنون تدریس میکرد. لیسانس حقوق و علوم سیاسی هم داشت و همچنان در دارالفنون آموزگار بود. بعدها دکترای علوم گرفت، معاون دانشکدهی پزشکی بود، هموند انجمن موسیقی ایران و در کنار همهی اینها یک ایرانی بود که ایران را بیچون و چرا دوست داشت. هما گلگلاب گفت: همیشه سر خاک بابا که میرویم پیش از هرکاری سرود ای ایران را میخوانیم. بابا با ایایران تا همیشه زنده و ماندگار است. هما، لحظهای سکوت کرد و گفت: گفتم که بابا عاشق ایران بود و همین عشق او و سرودهاش را جاوید کرده است همچون روحالله خالقی که آهنگساز ای ایران بود و استاد بنان که خوانندهی این سرود بود. هما سرودهی ای ایران به خط حسین گلگلاب نشانمان داد، دستنوشتهای که از نگاه من یک گوهر است. سرودهی آذرآبادگان هم بود. هما،برایمان از حسین گلگلاب عکسی را آورد که خودش خیلی دوست داشت و آن را در کنار دستنوشتههای پدرش گذاشت، دستنوشتههایی که حسین گلگلاب در آن، با سال و روز تولدش آغاز کرده و چنین نوشته است: “تولدم در ۱۷ربیعالاول ۱۳۱۴ هجری قمری در تهران اتفاق افتاد ولی در سجلاحوالم که چندسالی بعد گرفته شده، ۱۲۷۴ هجری شمسی نوشته شده که مقارن ۱۳۱۲ قمری میشود یعنی دو سال اضافه نوشتهاند.” این دستنوشتهها ادامه داشت و حسین گلگلاب در این چند رویه(:صفحه)، کم و بیش کارهایش را نوشته بود. حسین گلگلاب با موسیقی آشنا بود و آشنایی بیشترش با بنیاد مدرسهی موسیقی وزیری که کلنل علینقی وزیری، بنیانگذارش بود، آغاز شد. استاد روحالله خالقی که ساخت آهنگ بسیاری از سرودههای گلگلاب را انجام میداد، در خاطراتش مینویسد: “تصور نمیشد یک مرد عالم فیزیکدان و شیمی و ریاضیدان و نباتشناس و سنگشناس، شعر هم بگوید! استعداد فوقالعادهای داشت.” هما ما را به درون اتاقی برد که پر بود از کتاب. اشاره ای کرد و گفت: “بسیاری از این کتابها مال پدر است. هنوز هم چیزهایزیادی از پدر میشود از لابهلای این کتابها بیرون آورد.” هما گفت: “بابا، هموند و زمانی سردبیر فرهنگستان زبان بود و واژههای بسیاری را جایگزین واژههای وارداتی علوم طبیعی کرد. لابهلای کتابهای کتابخانه، پر است از برگههایی که واژههای فارسی جایگزین واژههای بیگانه شدهاست.، بابا عاشق ایران بود و میخواست ایرانی تا همیشه ایرانی بماند با فرهنگ، زبان و سنتهای ویژهی ایرانی. عکس سمت راست، عکسی از مهدی مصور الملک است، پدر حسین گلگلاب. در عکس دومی نیز حسین گلگلاب را میتوانید در نوجوانی ببینید، سمت چپ و در کنار خواهرش نشسته است. هما گلگلاب، درون همان اتاقی که پر از کتاب بود، یک رایانه داشت، روشن کرد، پشتش نشست و یکسری چیزها را نشانمان داد. هما عکسی از آرامگاه حسین گلگلاب را نشان داد و گفت: “پیدا کردن آرامگاه بابا چندان سخت نیست، روی آرامگاهش نوشتهایم: ای ایران ای مرز پر گهر. ساعت ۳ پسین رفتهبودیم به خانهی دختر حسین گلگلاب. نزدیک به ۳ساعت و نیم دربارهی خودش و پدرش به گفتوگو نشستیم، هنگامی که داشت بدرقهمان میکرد، همان لبخندی را بر لب داشت که به هنگام ورود با آن، روبهرو شده بودیم. سرمان را به زیر انداختیم و راهی شدیم ولی امروز که این مطلب را نوشتم به یاد آن گفتوگو که همهاش پیرامون ایران و منش ایرانی و سرود ایایران بود، با خودم گفتم امروز چه روز خجستهای است، امروز روز ایایران است، روزی که باید بایستیم، دست بر سینه بگذاریم و بخوانیم: ای ایران، ای مرز پرگهر/ای خاکت سرچشمهی هنر/ دور از تو اندیشهی بدان/ پاینده مانی و جاودان/ ای دشمن ار تو سنگ خارهای من آهنم/جان من فدای خاک پاک میهنم/ مهر تو چون شد پیشهام/ دور از تو نیست اندیشهام/ در راه تو کی ارزشی دارد این جان ما/ پاینده باد خاک ایران ما/ سنگ کوهت در و گوهر است/خاک دشتت بهتر از زر است/ مهرت از دل کی برون کنم/برگو بیمهر تو چون کنم/ تا گردش زمین و دور آسمان به پاست/نور ایزدی همیشه رهنمای ماست/ مهر تو چون شد پیشهام/ دور از تو نیست اندیشهام/ در راه تو کی ارزشی دارد این جان ما/ پاینده باد خاک ایران ما/ |
درست ۵۶ سال پیش در چنین روزهایی، سرود “ایایران”، میهنیترین و مهیجترین سرود ملی، اعلام شد. ۲۹ بهمنماه ۱۳۳۲ خورشیدی، در چهارمین روز از نشست فراملی(:بینالمللی) کارشناسان سرودهای ملی در وین (پایتخت اتریش)، پس از گفتوگوهای بسیار، کارشناسان و متخصصان، در بیانیهی پایانی خود، سرود “ای ایران” را از نظردرونمایه و آهنگ، میهنیترین و مهیجترین سرود ملی، اعلام کردند.
ناخودآگاه دست بر سینه میگذارم، میایستم و بلند بلند ایایران را همراه با همه می خوانم، از تلوزیون و رادیو پخش شود یا در همایش و سمینار باشد و یا حتا اگر بر تکهای کاغذ باشد که در دست گرفتهام، تفاوتی ندارد، میایستم و با همان احساسی آنرا زمزمه میکنم، که نخستینبار پس از شنیدنش، تکرارش کردم.
میدانم که شما هم همین احساس را دارید، همانگونه که کارشناسانی که سال ۳۲ از سراسر جهان در وین گرد هم آمده بودند و سرودهای بسیاری را از جایجای این جهان پهناور، گوش داده بودند، چنین احساسی داشتند، نمیدانم شاید آنها هم دست بر سینه گذاشته و ایستاده بودند، شاید هم تلاش کرده بودند که آنرا به زبان فارسی زمزمه کنند.
حسین گلگلاب، استاد گیاهشناسی دارالفنون، دبیرستان نظام و دانشکدهی پزشکی بود. تا سال ۱۳۰۷ خورشیدی دوازده جلد کتاب در رشتهی علوم طبیعی نوشت بنابراین به نظرم پر بیراه نیست که خانهی دخترش هم همچون خانهی قدیمیخودش پر از گل و گلدان باشد.
آپارتمان هما خیلی بزرگ نبود اما گلدانهای سبزی که از در و دیوار آویزان بود، آنچنان بودند که آپارتمان بودن این خانه، به چشم نمیآمد. هما گفته بود که عشق به ایران ژنتیکی است و من با وجود اینهمه سبزینه، فهمیدم که عشق به گیاهان هم ژنتیکی است.
هما گفت: من ایران را دوست دارم و همچون همهی ایرانیها این هوا و جو را دوست دارم. اینها باعث زندگی من است.
هما گفت: بابا در دارالفنون درس خواندهبود، دیپلم گرفته بود و در دارالفنون تدریس میکرد. لیسانس حقوق و علوم سیاسی هم داشت و همچنان در دارالفنون آموزگار بود. بعدها دکترای علوم گرفت، معاون دانشکدهی پزشکی بود، هموند انجمن موسیقی ایران و در کنار همهی اینها یک ایرانی بود که ایران را بیچون و چرا دوست داشت.
هما گلگلاب گفت: همیشه سر خاک بابا که میرویم پیش از هرکاری سرود ای ایران را میخوانیم. بابا با ایایران تا همیشه زنده و ماندگار است.
هما،برایمان از حسین گلگلاب عکسی را آورد که خودش خیلی دوست داشت و آن را در کنار دستنوشتههای پدرش گذاشت، دستنوشتههایی که حسین گلگلاب در آن، با سال و روز تولدش آغاز کرده و چنین نوشته است: “تولدم در ۱۷ربیعالاول ۱۳۱۴ هجری قمری در تهران اتفاق افتاد ولی در سجلاحوالم که چندسالی بعد گرفته شده، ۱۲۷۴ هجری شمسی نوشته شده که مقارن ۱۳۱۲ قمری میشود یعنی دو سال اضافه نوشتهاند.”
هما ما را به درون اتاقی برد که پر بود از کتاب. اشاره ای کرد و گفت: “بسیاری از این کتابها مال پدر است. هنوز هم چیزهایزیادی از پدر میشود از لابهلای این کتابها بیرون آورد.”
هما گفت: “بابا، هموند و زمانی سردبیر فرهنگستان زبان بود و واژههای بسیاری را جایگزین واژههای وارداتی علوم طبیعی کرد. لابهلای کتابهای کتابخانه، پر است از برگههایی که واژههای فارسی جایگزین واژههای بیگانه شدهاست.، بابا عاشق ایران بود و میخواست ایرانی تا همیشه ایرانی بماند با فرهنگ، زبان و سنتهای ویژهی ایرانی.
ساعت ۳ پسین رفتهبودیم به خانهی دختر حسین گلگلاب. نزدیک به ۳ساعت و نیم دربارهی خودش و پدرش به گفتوگو نشستیم، هنگامی که داشت بدرقهمان میکرد، همان لبخندی را بر لب داشت که به هنگام ورود با آن، روبهرو شده بودیم.
ای ایران، ای مرز پرگهر/ای خاکت سرچشمهی هنر/
دور از تو اندیشهی بدان/ پاینده مانی و جاودان/
ای دشمن ار تو سنگ خارهای من آهنم/جان من فدای خاک پاک میهنم/
مهر تو چون شد پیشهام/ دور از تو نیست اندیشهام/
در راه تو کی ارزشی دارد این جان ما/ پاینده باد خاک ایران ما/
سنگ کوهت در و گوهر است/خاک دشتت بهتر از زر است/
مهرت از دل کی برون کنم/برگو بیمهر تو چون کنم/
تا گردش زمین و دور آسمان به پاست/نور ایزدی همیشه رهنمای ماست/
مهر تو چون شد پیشهام/ دور از تو نیست اندیشهام/
در راه تو کی ارزشی دارد این جان ما/ پاینده باد خاک ایران ما/