نرگس جان، برووووووو

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

البته نارسیسیزم یا به فارسی دری همان “ نرگسمداری” خودمان یک بیماری قدیمی و شایع است که در آن بیمار خودش را بهترین موجود دنیا فرض می کند. تا همین امروز فکر می کردم احمدی نژاد بالاخره مثل هر کسی که یک عیبی دارد، او هم دچار نارسیسیزم است، ولی امروز که نوشته “ پروین” جان خواهرش را خواندم متوجه شدم که این بیماری خانوادگی است. پروین جان، در نامه پرسوزوگدازی که منتشر کرده، نوشته است: “برادرم! تو شهید تهمت شدی” البته من خبرها را دقیق دنبال نکردم، درست است که رسانه های مملکت همه خبرها را نمی نویسند، ولی مطمئنم که اگر احمدی نژاد شهید شده بود حتما خبرش به ما می رسید. پس احتمالا هنوز طرف زنده است. و یکی نیست از خواهر مربوطه بپرسد حالا کی چه تهمتی به کی زده؟

نرخ تورم که ۱۰ درصد بود رسیده به ۳۶ درصد، رشد اقتصادی کشور که دو سال است منفی است، در هشت سال قرار بود برای هشت میلیون نفر شغل ایجاد شود، فقط برای ۱۴ هزار نفر شغل ایجاد شده، دولت که کشور را با ذخیره ارزی تحویل گرفته حالا دارد تمام بودجه تا آخر امسال را هم خرج می کند و کیسه خالی تحویل روحانی می دهد، مجلس هم که اینقدر به دولت علاقه دارد در سال گذشته ۴۱ مصوبه خلاف قانون احمدی نژاد را رد کرده. تمام خانواده اش را هم که گذاشته رئیس و مشاور و معاون، رفقا و همکلاسی ها را هم که وزیر و استاندار کرده، نصف کابینه هم که بدهی های میلیاردی دارند و تحت تعقیب اند. حالا هم که دارد تشریف منحوس اش را می برد، روزی یک مجلس ختم برایش برگزار می شود و بقیه پولهای باقیمانده از بودجه کشور را جایزه می دهد به فامیل و دوست و آشنا. مسوول خفه کردن حنجره همه مطبوعات را که آقای قاضی مرتضوی بود به عنوان شخص سوم دولت نشانده بغل دستش و تازه می گوید « هزاران حنجره علیه ما بسیج شدند.» خب! مرد حسابی هشت سال است با لگد می زنی وسط شکم مردم، یک آخ هم نباید بگویند؟

از اینها گذشته، کابینه و دوستان احمدی نژاد فکر می کنند موضوع اصلی زندگی سیاسی کشور این است که این تحفه بشود رئیس جمهور یا از ریاست جمهوری برود. نصف بودجه مملکت در سال ۱۳۸۸ و ۱۳۸۹ صرف شد که این آدم که با تقلب روی کار آمده بود، بتواند روی صندلی بنشیند. از بودجه های نظامی و انتظامی سرکوب بگیر، تا تغییر نصف حکومت که مخالف این آدم بود و روی کار آوردن تعدادی همکلاسی به جای مدیران کشور، تا هزینه های ناشی از ماندن این آدم بر سر کار مثل تحریم های اقتصادی و سیاسی و مشکلات بانکی و ارزی و دادن انواع پول به عموم و خصوص مردم برای اینکه مردم یادشان بماند که احمدی نژاد رئیس جمهور است. بطور کلی هر ایرانی از سه سال قبل تا حالا در ۲۹ وعده جمعا یک میلیون و نیم یارانه از دولت گرفته و در یک سال دو برابر همین از قدرت خریدش کم شده. این از دو سال اولش.

دو سال آخرش هم یعنی سال ۱۳۹۰ و ۱۳۹۱ تا به همین امروز هم داریم پول خرج می کنیم که این تحفه تشریف ببرد و ول کند مملکت را. از همان سال ۱۳۹۰ حساب کنید این آدم چقدر هزینه کرد و دردسر برای ملت و حکومت خودش ایجاد کرد که چشم اسفندیار کور شده اش بشود رئیس جمهور، از خاصه خرجی برای هنرمند و ورزشکار تا باج دادن به نماینده مجلس و روحانیون و غیره، الآن هم که شش ماه است هر روز مجلس ختم احمدی نژاد برگزار می شود. ۲۶ روز نطق تلویزیونی برای اینکه ثابت کند این زندگی که دارید با بدبختی می گذرانید نهایت خوشبختی است. دو سال خرج کرد تا خانه سینمای قانونی را تعطیل کند، حالا دو سال پول خرج می کند تا یک خانه سینمای غیرقانونی درست کند. حالا هم که دیروز مراسم تقدیر از همسر احمدی نژاد گذاشتند، فردا لابد مراسم تقدیر از ننه احمدی نژاد برگزار می شود، پس فردا مراسم تقدیر از نوه محمود و اسفندیار برگزار می شود، سه روز بعد ننه چاوز را می آورند مجلس تقدیر از مادر چاوز را برگزار می کنند. البته فعلا قرار است که روز قدس خبر مرگش برود. بابا دیگه بسه، بروووووو

 

کودتا در موزه

اولا که من یک زمانی رفیق و یار و غار مخملباف بودم، معتقد هم بودم فیلم دستفروش تا سال ۱۳۶۶ بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران است، بعدش وقتی فیلم سلام سینما را دیدم به نظرم آمد محسن گرفتار قضاوت های جشنواره های اروپایی شده و درست بشو هم نیست. هم خودش فیلم خوب دیگر نساخت هم بچه ها و خانواده شروع کردند فیلم های بی سروته و بی مایه ساختن، ولی اینها ربطی ندارد که فیلم “ دستفروش” و “ عروسی خوبان” و “ بای سیکل ران” و “ هنرپیشه” و “ ناصرالدین شاه آکتور سینما” ی مخملباف شاهکارهای بزرگی نبودند. یک فیلمساز در سن۳۵ سالگی شاهکار می سازد، بعد در سن ۵۵ سالگی فیلم ضعیف می سازد. یکی دیگر مثل بهمن فرمان آرا بعد از یک فیلم خوب در جوانی سی سال فیلم نمی سازد، بعد در سن ۶۰ سالگی فیلم عالی می سازد.

اینکه مخملباف فیلمهای خوبی در سالهای ۱۳۶۴ تا ۱۳۷۲ ساخته مورد تردید نیست. و اینکه فیلمهای پانزده سال اخیرش بی اهمیت یا ضعیف است هم چندان مورد تردید نیست. برای اینکه بگوئیم یک فیلمساز فیلمساز خوبی است نه سیاست فیلمساز را بهتر می کند، نه بدتر. موضوع هم فیلمساز نیست، موضوع فیلم است. مخملباف در سن ۱۷ سالگی تروریست بود، این چه ربطی دارد به اینکه در سی سالگی شاهکار ساخت؟ مخملباف در جنبش سبز فعال بود و در مدت کوتاهی دهها اشتباه کرد و البته دهها کار بزرگ و مفید به نفع جنبش دموکراسی کرد. حالا هم دلش می خواهد برود اسرائیل فیلم بسازد. به بقیه چه ربطی دارد. ده سال است فلسطینی ها اسرائیل را ول کردند، فقط ایرانی ها و چپ های نیویورکی ول نمی کنند. البته اینکه کسی برود برای تبلیغ بهائیت فیلم بسازد به همان اندازه نامربوط است که کسی برود برای تبلیغ شیعه فیلم بسازد. اینکه رفتار حکومت علیه بهائیان غیر انسانی است طبعا رفتار زشتی است و باید حکومت ایران را برای این کار محکوم کنیم. ولی مثلا اگر بودائی ها را کشتند، ما باید همه برویم بودائی بشویم و برای بودائی ها تبلیغ دینی کنیم؟ اگر ترکیه در سال ۱۹۱۵ ارمنی ها را کشت ما باید علیه کشتار ارامنه حرف بزنیم، نه اینکه برویم همه مان ارمنی بشویم و یک فیلم هم برای تبلیغ ارمنی ها بسازیم.

از همه اینها گذشته، زنده باد فریدون جیرانی. در عوض خاک بر سر شمقدری. یعنی چه که آثار و افتخارات محسن مخملباف را از موزه سینما پاک کردیم. بیجا کردید پاک کردید. موزه که روزنامه نیست که اخبار روز را در آن بگذارند. مثل این می ماند که شما امروز فلان کتاب را درباره حمله آغامحمدخان قاجار به کرمان بخوانید، فردا بروید علیه حکومت قاجار در موزه تاریخ ایران کودتا کنید و کل گذشته قاجار را حذف کنید. آدم که علیه گذشته و علیه تاریخ کودتا نمی کند. اگر بنا باشد از کتاب تاریخ هنر و ادبیات جهان افرادی را که اشتباهات بزرگ کردند حذف کنیم که قطر این کتاب به دو میلی متر هم نمی رسد. تازه! چه کسی صلاحیت دارد به مخملباف بگوید که کارش اشتباه است؟ هی برمی دارید نامه می نویسید امضا می کنید برای چی؟

آن طرف قضیه را هم نگاه کنید، در سال ۱۳۷۰ سه نفر با هم شریک شدند و خانه سبز را در تهران راه انداختند. محمد نصراللهی بود و اکبر عبدی بود و محسن مخملباف. این سه نفر با هم جمع شدند تا فیلم های درست و حسابی بسازند. محمد نصراللهی خدابیامرز که مدت کوتاهی بعد از این ماجرا مرحوم شد در حالی که تا آخر عمرش به شریعتی اعتقاد داشت. محسن مخملباف بعد از ۲۲ سال رفته به اسرائیل تا در جشنواره فیلم اسرائیل شرکت کند. شریک مخملباف یعنی اکبر عبدی هم هفته قبل در تقدیر از محمود احمدی نژاد علیه یهودیت و اسرائیل حرف زد. نه فقط علیه یهودیت حرف زد بلکه حرفهایش حسابی نژادپرستانه بود. البته من که اکبر عبدی را می شناسم از او انتظاری ندارم. عقلش همین قدر می رسد. ادعای بیشتری هم ندارد. مشکل این است که این سیاستمدار مملکت ماست که هنرمند را هل می دهد وسط سیاست. البته هنرمند یا متفکر یا روشنفکر هم مسوول است. نمی شود که از چهل سال قبل در مهم ترین حزب سیاسی مملکت عضو بوده باشی و سیاست ندانی. حالا بیخودی دهان من را باز نکن. ولش کن…..

 

متدیوث

آمارهای جهانی و داخلی که مورد تائید دولت فعلی است، گویای این است که ایران سومین کشور مصرف کننده لوازم آرایشی در منطقه بعد از عربستان سعودی و امارات متحده عربی و هفتمین کشور مصرف کننده لوازم آرایشی در جهان است. بر اساس آمارهای مختلف حدود ۱۴ میلیون زن در سال بین دو تا پنج میلیارد دلار لوازم آرایشی را مصرف می کنند. این زنان البته غالبا شوهر دارند و تقریبا اغلب شان برادر و یک تا دو فرزند دارند. البته این زنان خودشان لوازم آرایشی را نمی سازند و این لوازم آرایشی توسط دولت وارد شده و در خیابان ها فروخته می شود. یعنی همین دولتی که بقول آقای مصباح مائده آسمانی و بقول اغلب روحانیون و ائمه جمعه تنها دولت اسلامی و انقلابی و همه چیزهای دیگر بود، خودش همین لوازم آرایشی را نه تنها وارد کرده، بلکه بقول برخی از نمایندگان مجلس لوازم آرایشی را با بودجه دارو از چین هم وارد کرده. یعنی اگر بخواهیم جمعبندی کنیم تقریبا از حدود ۲۵ میلیون زن بین پانزده تا ۵۴ سال کشور که احتمالا لوازم آرایش مصرف می کنند، چهارده میلیون نفر یعنی ۵۶ درصد کل زنان کشور از لوازم آرایشی استفاده می کنند. نکته مهم دیگر هم همین است که از هفت کشور بزرگ و هم که بیشترین مصرف لوازم آرایشی را دارند، سه کشور آن مسلمان هستند. همه این حرف ها را زدم که بگویم آقای حجت الاسلام و المسلمین ابراهیمی امام جمعه انار در خطبه نماز جمعه خودش گفته است که “زنانی که آرایش کنند و به خارج از خانه بروند، اگر به همسران شان گفته شود دیوث حق شان است.” خب! یعنی چی؟ یعنی یک آقایی همین طوری دهانش را بازکرده و به میلیونها نفر فحشی داده است که از نظر قانونی مجازات دارد. حالا آدم چه بگوید و به که بگوید، بی خیال.

 

ما را ندزدید لطفا

بقول فلانی شعر دزد دیده بودیم، شاعر دزد ندیده بودیم. اصلا باور می کنید. من یک صفحه اصلی دارم در فیس بوک که حداقل با صد نفر از دوستان آن صفحه رفت و آمد شخصی دارم و آنها را بطور حقیقی دیده ام، یک صفحه دوم هم داشتم که هفته قبل متوجه شدم یک آقایی صفحه بنده را به سرقت برده و فیس بوک هم به جای اینکه صفحه مرا به من بدهد، بکلی صفحه را حذف کرده و بی خیال شده. از اینها گذشته یک صفحه هواداران دارم که ۵۳ هزار نفر عضو دارد و ادمین آن هم خودم هستم و همه مطالبش را هم خودم می گذارم. اما عجیب ترین چیز این است که یک صفحه را دو سه سال است که یک موجودی که نمی دانم آقاست یا خانم و فقط می دانم یکی از اسامی مستعارش یک چیزی مثل سپیده دم است، به اسم صفحه هواداران ابراهیم نبوی درست کرده که حدود ۱۸۳۰۰ نفر هم عضو دارد. البته طبیعی است که برای هر کسی می شود صفحه هواداران درست کرد. ولی صفحه هواداران من مطلقا مطالبش به من ربطی ندارد و نظراتش در اغلب موارد متضاد با نظر من است. ادمین این صفحه با عکس خود من و اسم من یعنی ابراهیم نبوی نظر می دهد و با دیگران حرف می زند. حتی یک بار هم بعد از اینکه چند بار در آن صفحه نظرم را نوشتم مرا از صفحه هواداران خودم بیرون کرد. یعنی واقعا مانده ام که ثابت کنم که واقعا من وجود دارم. مشکل اینجاست که ریپورت و این داستانها هم بی فایده است و فعلا فیس بوک است و یک میلیارد عضو و یکی هم در آن شرکت معظم نیست که آدم بتواند بگوید برادر من شعر دزد دیده بودیم ولی شاعر دزد ندیده بودیم. محض رضای خدا لینک این صفحه اصلی خودم را همین جا می گذارم که مطمئن شوید که این یکی دیگر صفحه خودم است.

https://www.facebook.com/ebrahim.nabavi1?ref=tn_tnmn