حکایت

نویسنده

حکایاتی از مشاغل روزمره ی شهر…

جعفر قهرمان پشت کوه…

نام: مهرداد

 نام خانوادگی: بشکه چی
مدرک:دکترای علوم اجتماعی
شغل: زور گو


در پشت کوه زورگویی نه تنها جرم نیست، بلکه یک شغل آبرومند و پول ساز است.

پشت کوهی ها بعد از آن که انواع و اقسام سیستم های حکومتی را تجربه کردند به این نتیجه رسیدند که مهم نیست چه سیستمی حاکم باشد. عده ای زور گو هستند و عده ای تن به زور می دهند.

 از این رو طی رفراندومی زورگویی را آزاد اعلام کردند و اشخاص می توانند بعد از طی دوره های مقدماتی و پیشرفته به زورگو تبدیل شوند.
اما در بین زورگوهای پشت کوه مهرداد سرشناس است.

او در مدرسه بسیار فعال بود و بعد از آنکه دیپلم گرفت و به دانشگاه رفت موفق شد دکترای علوم اجتماعی بگیرد. ولی بعد از  سالها تحقیق و تفحص و تدریس فهمید که راه را اشتباه آمده و دکترای علوم اجتماعی به پشیزی نمی ارزد چرا که فرمان هیچ اجتماعی در دست کارشناسان امور اجتماعی نیست و چرخ اجتماع به شکلی دیگر به جز آنکه در کتابها آمده می چرخد. مهرداد کارش را رها کرد و به زورگویی رو آورد. در آغاز چون مدرک دانشگاهی اش همخوانی با کارش نداشت دادگاهی شد ولی بعدتر دوره های زورگویی را گذراند و اکنون یکی از موفق ترین زورگوهای پشت کوه است که الگوی رفتاری بسیاری از جوانتر ها شده و مورد احترام همه است.

 

 

نام: آهنگ

نام فامیل: عشقی

 مدرک: بالا

شغل: اتم شناس

آهنگ دختر زیبایی است که متاسفانه به واسطه یک بیماری مرموز، در دو سالگی به کلی کچل شده است.

 پوست سر او در برابر مو واکنش نشان می دهد و حتی کلاه گیس هم نمی پذیرد. آهنگ در مهد کودک و مدرسه همیشه مورد تمسخر بچه های دیگر قرار می گرفت ودر نوجوانی نمی توانست دوست پسر پیدا کند چون جرات نداشت که با سر کچل به هیچ پسری نزدیک شود. آهنگ از همه دور و بری هایش نفرت داشت و به همین دلیل هم چندین بار خودکشی کرد که خوشبختانه عمرش به دنیا باقی بود و نمرد. ولی او از حدود بیست سالگی سر عقل آمد و پذیرفت که برای خوشبخت شدن نیازی به داشتن مو ندارد.

 از آن به بعد خیلی خوب درس خواند و دکترای فیزیک اتمی گرفت. کمی بعد هم به آمریکا مهاجرت کرد و حالا در بزرگترین نیروگاه اتمی این کشور مشغول ساخت بمب اتم است 

البته او در تمام مصاحبه هایش عنوان کرده که این بمب ها را فقط برای مقاصد صلح آمیز و انسان دوستانه می سازد.

 

 

نام: شکور

نام خانوادگی: سرشار

مدرک: دیپلم

شغل: خیره شو

شکور از کودکی عادت دارد که به نقطه ای خیره شود و ساعت ها در همان حالت بماند.    هیچ کس، هیچ وقت نمی فهمد که او دارد به چه چیزی فکر می کند و خود شکور هم هر گز چیزی نمی گوید چون که  لال به دنیا آمده است.

ابتدا این رفتار شکور غیر طبیعی به نظر می رسید و نگران کننده بود تا اینکه یک روز، رئیس یک کمپانی بزرگ تولید شکولات و خوراکی های خوشمزه به توانایی مادرزادی شکور در تبلیغات پی برد و او را استخدام کرد.

 از آن به بعد شکور  پشت شیشه مغازه هایی که خوراکی های این کمپانی را می فروشند    می ایستد و با حالتی افسون شده به شکلات ها خیره می شود، اینجوری توجه مردم جلب می شود و آمار فروش کارخانه بالا می رود.

گفته می شود که از زمان استخدام شکورتاکنون گردش مالی کارخانه پنج برابر شده . ولی هنوز هم کسی نمی داند که شکور در هنگام خیره شدن به خوراکی ها به چه چیزی فکر  می کند.

 

 

 

نام: عبدالله
نام خانوادگی: باقی مانده
مدرک: نامعلوم
شغل: مخترع

عبدالله یک مخترع ذاتی و بالفطره است.

 جمله معروف او این است:

اختراع برای اختراع.


او معتقد است که استعداد برای اختراع یک موهبت الهی است که به هر کسی داده نمی شود.
اولین اختراعات  عبدالله چیزهای ساده ای بودند که مصرف چندانی نداشتند مثل دستمال توالتی که جنس اش از سمباده بود، ساعتی که عقربه نداشت و چتر سیگار.  ولی او به مرور با تکنولوژی بیشتر آشنا شد و این روزها سرگرم تکمیل کردن آخرین پروژه خود تابوت هوشیار است. تابوتی که به انواع سیستم های آگاهی دهنده در بعد چهارم و پنجم مجهز است و به مرده کمک می کند که در آن دنیا از پس امتحانات الهی بر بیاید و راه بهشت را بیابد  . 
عبدالله اکنون فقط منتظر یک سرمایه گذار بزرگ است و به زودی تابوت هوشیارش را وارد چرخه تولید می کند.

 

نام: بهرام

نام خانوادگی: گورانی

مدرک: نامعلوم

شغل: گرم کننده

بهرام خانواده درستی نداشت و از همان کودکی مجبور به انجام کارهای سخت و سنگین شد. مدتی شاگر د قهوچی بود و سماور جوش می آورد وچند سالی هم دستیار شوفاژی  بود.

 روزی بهرام به آگهی  استخدامی برخورد که نوشته بود به گرم کن مرد نیازمندیم!

بهرام بلافاسله به شماره ای که زیر آگهی بود زنگ زد و گفت که ده سالی سابقه گرم کردن دارد و فوت و فن کار را به خوبی می شناسد.

حالا مدتی است که او به عنوان گرم کننده در یک باشگاه ورزشی  کار می کند و از صبح تا شب در باشگاه می چرخد و هر ورزشکاری را که سرد باشد گرم می کند.

 

 

 

نام: عسل

نام خانوادگی:سبلانی

مدرک: لیسانس زبان فرانسه

شغل: نامعلوم

عسل از کودکی و از زمانی که برای اولین بار عکس هایی از پاریس دید عاشق فرانسه شد. او تصمیم گرفت که به هر قیمتی شده برج ایفل و کلیسای نتردام و محله مون مارت و از همه مهمتر شانزه لیزه را از نزدیک ببیند. عسل در مدرسه نمره های خوب گرفت و در کنکور قبول شد و رشته زبان فرانسه رو انتخاب کرد.

او بعد از گرفتن لیسانس زبان فرانسه مدتی کار کرد و پول جمع کرد و در یک دوشنبه شب بهاری به سمت پاریس پرواز کرد.

سه شنبه صبح زود رسید و به محض خروج از فرودگاه بوی تند آمونیاک که از شاش معروف صبحگاهی در پاریس برمی خیزد- دماغش را آزرده کرد. کمی بعد کفشش در مدفوع سگ بزرگی که در پیاده رو قضای حاجت کرده بود فرو رفت و

جلوی در مسافرخانه ای که قرار بود در آن ساکن شود کیف پول و پاسپورتش را دزدیدند.

مسافرخانه دار یک فرانسوی بداخلاق  بود که به خارجی ها بدجوری به چشم خارجی نگاه می کرد و بدترین اتاق مسافرخانه را به عسل داد

عسل در باقی ایام اقامتش در پاریس درگیر ادارجات مختلف برای یافتن دزد بازپس گرفتن پاسپورت و باقی مشکلات دیگر بود.

والبته موفق شد در همان ایام سگ دو زدن در شهر پاریس چند عکس یادگاری هم با در و دیوارهای معروف شهر بگیرد که حالا با آنها پز می دهد و غبطه دیگران را بر می انگیزد