سبز و بنفش و نارنجی

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

در آستانه سال جدید، که همین الآن دم دروازه اش ایستادید، یا از آن رد شدید، یا به هر حال دارید به سیزدهمین روز نوروز می رسید، چند پیشنهاد دارم که به نظرم می رسد مردم عادی، مسئولان کشور، مخالفان حکومت، روشنفکران و متفکران ایرانی، لس آنجلسی ها و تهرانجلسی ها، ایرانیانی مقیم رم و قم و سران کشورهای جهان که تا امروز برکنار نشده اند، بهترست در سال جدید به آن توجه کنند.

 

کودتا کودتاست نه انتخابات

یعنی چه که هر کسی از هر کاری خوشش نمی آید اسمش را می گذارد کودتا. بابا جان! این میوه طولانی اسمش خیار است، حالا قبلا هندوانه بوده گن پوشیده و شده خیار مسئله شخصی خودش است، ولی شما حق ندارید چون با خیار خوردن سردی تان می کند اسمش را بگذارید گیلاس یا چون با سبزها مشکل دارید اسمش را بگذارید گوجه فرنگی. نمی شود که نماینده مجلس چون از دولت آبادی خوشش نمی آید وقتی زوال کلنل مجوز گرفت، اعلام کند کودتای فرهنگی شده. یا وقتی ده تا روزنامه نگار دو تا روزنامه منتشر کردند اسمش را بگذارد شبیخون فرهنگی.

شبیخون یک عمل نظامی است که در آن عده ای از سربازان دشمن عملیات غافلگیرانه ای در جبهه انجام می دهند. کودتا هم یعنی اینکه صد نفر یا ده نفر فرمانده نظامی ارتش را بیاورند به خیابان و رئیس جمهور را برکنار کنند و یک رئیس جمهور نظامی را به جایش نصب کنند. وقتی در اوکراین پانصد هزار نفر به یورومیدان می روند و رئیس جمهور را تهدید می کنند که باید استعفا بدهی وگرنه حمله می کنیم به کاخ ریاست جمهوری، این کار اسمش انقلاب است، یعنی چه که آقای پوتین اسمش را می گذارد کودتا؟

مثلا همین مادورو که باید مادورو اش را برد زیارت بخاطر کشتار مردم ونزوئلا که به سیاست هایش معترض اند، برداشته سخنرانی کرده که کودتا را خنثی کردیم. چطوری خنثی کردید؟ می گوید: جلوی تظاهرات را گرفتیم. می گوئیم: آیا هزار تانک تظاهرات کرده بودند؟ می گوید: نه، صد هزار نفر در خیابان آمدند کودتا کنند، ما با دویست تانک و تعدادی مسلسل جلویش را گرفتیم. حالا درست است که نوروز عید حسین باستانی ما ایرانیان است، ولی حالا که ونزوئلا و روسیه یک زمانی چشم شان کف پای محمود بود و ولادیمیرشان امام زمان را در تهران زیارت کرده بود و هوگوشان رفته بود مشهد امام رضا به پابوس حضرت و علم الهدی خودش او را ختنه کرده بود، به جایش هم تراکتور و سمند گرفته بود.

 

مجسمه ها و انسان های اولیه

در سال آینده بیایید قبول کنیم که آدمها باید جای خودشان باشند، مجسمه ها هم جای خودشان. مجسمه ها را باید بگذاریم در پارک و محوطه دانشگاه و میادین شهر، آدمها هم یا توی خانه شان باشند یا بروند سر کار و زندگی شان را بکنند. در طول سال گذشته ما دهها موجود داشتیم که اینها مثل مجسمه های سخنگو در تمام هفته باطری شان شارژ می شود و کلا شش روز و ۲۲ ساعت در هفته به حالت سکوت در خانه به سر می برند. مثلا آقای امامی کاشانی که هر وقت نماز جمعه می خواند من تازه یادم می آید که آن کسی که فوت کرده بود اسمش آیت الله مشکینی بود. نه اینکه خدای ناکرده دلم بخواهد کسی بمیرد یا آرزو کنم کسی را گل بگیرند و کلا از صحنه روزگار حذف شود. ولی آدم باید خودش احترام خودش را نگه دارد.

یعنی چه که آدمی مفید و فعال و اهل فکر که بر تفکر مردم تاثیر دارد، در خانه اش حصر شود و کسی که در خانه اش نشسته و ماستش را می خورد هر جمعه با جرثقیل بیاوریم نصب کنیم پشت تریبون و یک اسلحه بدهیم دستش و به مدت دو ساعت حرف هایی را که 35 سال تکرار کرده پخش کند و بعد هم دو تا پرچم آمریکا و اسرائیل آتش بزنیم خیال مان راحت شود که پیروزی از آن ماست. بعد برویم مجسمه ستارخان و باقرخان و سعدی و شهریار را که بیچاره ها بعد از سیصد سال یا صد سال نشستند روی سکو و دارند ماست شان را می خورند، و اصلا ضرری به حال مردم ندارند برداریم و ببریم توی انبار. حالا اینکه مجسمه های پرویز تناولی را از خانه اش ببریم که دیگر واقعا کار زشتی است. با مجسمه چکار دارید؟ این که اصلا کاری نمی تواند بکند. بیایید در سال جدید به جای دزدیدن و مصادره مجسمه ها همان کار سابق مان یعنی دزدی اموال مردم را ادامه بدهیم. حداقل خلاف هم می کنیم برایمان یک سودی داشته باشد.

 

نارنجی، سبز و بنفش

بیایید در سال آینده این همه دشمن برای خودمان الکی الکی درست نکنیم و این همه دوستان مان را به دشمن تبدیل نکنیم. قبول دارید که ایرانی ها ۹۹ درصدشان مثل خودمان مخالف این حکومت اند، اگر واقعا همین طور است، چرا فکر می کنیم ۹۸ درصد ایرانی ها جاسوس و مزدور رژیم هستند؟ چطور می شود آدمی شش سال زندان رفته باشد، یا سی سال در تبعید باشد، یا همین امروز کتک خورده باشد و صورتش پر از خون باشد، بعد عامل رژیم باشد؟ اصلا اگر این رژیم این همه طرفدار دارد که همه مخالفانش عامل آن هستند، پس ما حرف حساب مان چیست؟

عقل حکم می کند، البته اگر بخواهیم از آن استفاده کنیم و اصولا چیزی به نام عقل را قبول داشته باشیم که آدم باید کاری کند که دشمنانش کم شود و دوستانش زیاد. به این اعضای انجمن همبستگی چل های مجلس نگاه نکنید که پنج نفرشان یعنی حسینیان و رسائی و کوچک زاده و میرکاظمی و کریمی قدوسی از صبح تا شب دارند نامه می نویسند برای ناتو و پنتاگون که بیا مملکت ما را بمباران کن و جر بده برویم پی کارمان. البته ممکن است کسی تنش بخارد، بعد خودش را بخاراند، این طبیعی است، ولی کسی با لوله مسلسل که خودش را نمی خاراند، حالا سوهان ناخن و سمباده را هم می شود قبول کرد، ولی مسلسل به نظرم زیادی برای خاراندن خشن است.

حالا جماعتی زیادی در این هشت سال خوش گذراندند و مثل آقای رسائی هی بیت را مالاندند و بودجه بیت المال گرفتند، دلیل نمی شود که آن یکی تنش خارش هشت ساله دارد، ما خودمان را بخارانیم. به نظرم اگر کسی از آنهایی که هشت سال به مردم بدوبیراه گفتند و خواستار اعدام موسوی و کروبی بودند و حالا دنبال بهانه می گردند که آنها را بی سروصدا آزاد کنند، ما هم جیغ و داد نکنیم. لازم نیست اینقدر شلوغ کنیم که اگر دشمنی هم می خواهد دشمنی را کنار بگذارد بدتر لج کند و هی ادامه بدهد، آدم که چانه اش را با دماغ کوچک زاده در نمی اندازد.

همیشه یک دشمن زیاد است و هزار دوست کم است. بدبختی را ببین، طرف توی فضای مجازی چنان با من دشمنی می کند که می خواهم خودم را بکشم، بعد زنگ می زند تو رو خدا مواظب خودت باش. می خواهم بگویم عزیزم شما توی تلفن به من فحش بده، ولی وقتی خودت می دانی من رفیق ات هستم، بیخودی مرا دشمن خودت ندان. جالب است که همه مان در زنگ تفریح همدیگر را ماچ می کنیم، بعد که زنگ تاریخ و سیاست می خورد همدیگر را جر می دهیم. دروغ می گویم؟

هفته نامه ۹ دی توقیف شد، نه اینکه از توقیف نشریه ای خوشحال باشم، منتهی بحث در چرخش است. رسائی اعلام کرد که سخنرانی اش که بنا بود همزمان با حضور اشتون در اصفهان باشد، لغو شده بود، استانداری تهران یک مجلس علیه مردم بهائی کشورمان را لغو کرد. سکینه محمدی هم عفو شد. جواد لاریجانی که ماهها بود همیشه غیرمحترمانه درباره میرحسین و کروبی حرف می زد خیلی محترمانه حرف زده و لحنش بکلی تغییر کرده، رئیس قوه قضائیه گفته قضات از صدور احکامی که اجرایشان موجب وهن نظام است خودداری کنند، حالا کاری ندارم که اکثر این قضات حضورشان به عنوان قاضی توهین به کشور است، ولی به هر حال به نظر می رسد که اللهم بیر بیر.

اصولگرایان با همین فرمان بیایند احتمالا به جاهای خوبی می رسیم، حالا اصراری هم نداشته باشند با چراغ خاموش بیایند، خیلی رانندگی شان خوب است، دوباره از روی ده تا آدم رد می شوند و می زنند سی تا آدم را لت و پار می کنند. چراغ ها را روشن کنید، کسی برخلاف گفته حسینیان ایران را اوکراینی نمی کند، ما اصولا رنگ نارنجی به پوست مان نمی آید، همین ترکیب سبز و بنفش هم به ما می آید هم به هم. راستی یادم رفت، ابطحی چی می گفت؟

 

لطفا گذشته را اصلاح نکنید

اصلاح طلبی را در سال آینده خیلی جدی بگیریم. البته اصلاحات را برای آینده جدی بگیریم، نه برای گذشته. در این دو سه ماه تلاش های زیادی از سوی آقایان علی مطهری، بجنوردی و حسن آقا خمینی و غیره صورت گرفت که اوضاع ایران در دهه شصت اصلاح شود، البته آن کار هم خوب است، ولی سی سال دیر شده، با توجه به محدودیت منابع و توانایی های رجل سیاسی ما، بهتر است برای بهتر شدن آینده تلاش کنیم. در همین سال بسیاری از برادران انقلابی سعی کردند در سال ۱۳۵۷ جلوی انقلاب را بگیرند، برادران دانشجوی پیرو خط امام تلاش کردند که بقیه را از حمله به سفارت آمریکا در سال ۱۳۵۸ منصرف کنند، حتی تلاش هایی هم برای جلوگیری از حمله عراق به ایران شد، یا حتی عده ای مثل برادر مطهری سعی کرد مانع حذف آقای منتظری در دهه شصت شود و عده ای هم تلاش کردند جلوی کشتار ۶۷ را بگیرند که من در پاک بودن نیت شان هیچ شکی ندارم، ولی به نظرم آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. سعی کنیم اگر نیرویی داریم برای آینده مصرف کنیم. چون به نظر می رسد برخلاف تصور خیلی از ماها آینده بعد از گذشته باشد. من با تبریک مجدد سال جدید و ضمن اینکه هنوز یادم نیامده ابطحی چی می گفت عرض می کنیم بیایید به فکر فردا باشیم.

 

قرص های مان را بخوریم

یک نوع واقع بینی این است که آدم واقعا فقط نوک بینی اش را می بیند، یک نوع دیگر این است که این قدر نوک بینی اش را دیده که عادت کرده و حالا جاهای دیگر را هم می بیند. توهم اصولا چیز جالبی است. من هم خیلی دوست دارم که ما باهوش ترین و نابغه ترین و بافرهنگ ترین مردم دنیا باشیم، ولی وقتی از خواب بیدار می شوم متوجه می شوم که این طوری نیست. البته این تصور که برخی از ائمه جمعه دارند که رهبر ایران رهبر همه جهان است و ایران باید الگوی جهان بشود و تنها حکومتی که مردم جهان دوست دارند، حکومت ایران است، خیلی تصور جالبی است. یعنی توهم جالبی است. حتی خیلی ها فکر می کنند ناپلئون هستند. یا مثلا در سال حداقل دویست تا پانصد امام زمان در ایران دستگیر می شوند. من خودم تا به حال چند خدا دیدم که از من انتظار داشتند که پیام شان را به مردم برسانم، ولی من چون طنزنویس هستم به نظرم نمی توانست دین آن خدا دین موفقی بشود.

ما حتی افرادی مثل آقای احمدی نژاد را دیدیم که همین عید پارسال رئیس جمهور ایران بود و الآن مثل همان چیزهایی که لولو برد، ایشان را هم برد همان جا، ایشان می خواست جهان را مدیریت کند، اقتصاد اول جهان بشود، معجزه هزاره سوم بود، حتی شوخی شوخی داشت ظهور می کرد و اگر افتاده بود توی داروی…. نظافت که ربطی به او نداشت، داروی ثبوت را می گویم، شاید ظهور کرده بود. الآن آن آدم دارد اندازه واقعی خودش می شود، یک آقایی که در نارمک گاهی به مسجد محل می رود و بعضی از بچه های محل با او عکس می گیرند. این خیلی خوب است که هر کس اندازه خودش بشود. کوچک زاده که یکی داریم برای هفت پشت مان و هفتاد جلو مان کافی است، بزرگ زاده هم الی ماشاء الله، یکی که اندازه طبیعی باشد لازم داریم که امیدوارم همگی به اندازه واقعی برگردیم.

 

شامی در کار نبود که لغو شود

چراغ دروغ بی فروغ است، حالا چه با چراغ روشن رانندگی کنیم یا با چراغ خاموش. کورش هم که دوهزار و پانصد و خورده ای شال قبل از خداوند که نمی دانم آن موقع کدام شان سرکار بود، خواسته بود که خداوند ایران را از دروغ و خشکسالی و یک چیز دیگر حفظ کند. البته خداوند هم در مورد خشکسالی امکانات زیادی داشت، ولی جلوگیری از دروغ گفتن ایرانیان واقعا کار سختی بود. ضمن اینکه برای خداوند هم خیلی خوب نبود که ایرانیانی که خلق کرده خودش بزند توی سرشان و بگوید ماست من ترش است. یعنی هیچ کس این کار را نمی کند. یعنی واقعا خیلی از ایرانی ها آن موقع هم تفریح دیگری نداشتند. برای همین بود که از همان اول تاریخ وقتی می گفتند که حالت چطور است؟ اول می گفت خوبم، بعد یادش می افتاد که اصلا خوب نیست.

من فکر می کنم که حالا که ۲۵۷۳ سال تلاش ما به نتیجه نرسیده و دعای کورش مستجاب نشده، شاید همین امسال که کلا همه حال مان خوب است، بتوانیم دروغ نگوئیم. نه که خودم دروغ نمی گویم، اتفاقا من نگاه به آئینه می کنم و بعد از رویت خودم از شما می خواهم که ما دروغ کمتر بگوئیم. خدای ناکرده منظورم این نیست که اصلا دروغ نگوئیم. من که نمی خواهم کل تاریخ این مملکت را زیر سئوال ببرم، ولی تلاش خودمان را بکنیم. جای دوری نمی رود. مثلا در مورد همین خانم کاترین اشتون عروس تازه ایرانی ها، قرار است کمیته حقیقت یاب تشکیل شود. آن هم در جامعه ای که همه به هم دروغ می گویند. یعنی رهبر کشور می خواهد با آمریکا توافق بکند اسمش را می گذارد نرمش قهرمانانه، دولت غنی سازی را متوقف کرده می گوید ما خوردیم شما بگید زد.

نمایندگان مجلس هشت سال لالمونی گرفته بودند و وقتی باید در خانه ملت که فکر می کردند خانه باباشان است، با رئیس جمهور بی عرضه نزدیک نمی شدند، هر چه داشتند دادند رفت، حالا که طرف آمده کلید بیاندازد در بسته را باز کند، می خواهند گربه را دم حجله بکشند و چنان جیغ و داد راه انداختند، انگار نه انگار هشت سال هر وقت طرف چیزی می خواست می گفتند “بده بره”. قوه قضائیه هم که اظهر من الشمس است، هم از لنگه کفش مرتضوی هم از قندان و دندان محسنی اژه ای. این وسط کار همه اینها گیر دادند که خانم کاترین خانم در ایران چه کرد؟ و اصلا چرا ملاقات کرد؟ اشتون که گفته ما از قبل برنامه نداشتیم، وزارت خارجه هم که می گوید ما از قبل برنامه نداشتیم، خانم گوهر عشقی و نرگس محمدی هم که می گویند ما از قبل نمی دانستیم، یعنی این وسط چه کسی برای چی مقصر است؟

خبر اعلام می شود که جواد ظریف برنامه شام را لغو کرده. خانم اشتون هم می گوید اصلا قرار نبود شام بخوریم. در مملکت چپ و راست و پوزیسیون و اپوزیسیون سی و پنج سال است همه زور می زنند که حقیقت را پنهان کنند بعد مجلس می خواهد برای چیزی که معلوم است کمیته حقیقت یاب تشکیل بدهد. برادر من! شش تا ششلول بند مجلس حالا مجلس شان شده باغ های آتن و اسپارت و خودشان شدند افلاطون و سقراط و می خواهند حقیقت را کشف کنند. انگار نه انگار که سه میلیاررررررد را جیک ثانیه کشششش ندادند و رفت پی کارش. حالا کاری نداریم به صد میلیارد که اصلا به کش هم نرسید که بیاید یا نیاید. بقول ابطحی والا به مولا.

 

روسیاهی ذغال، آمدن بهار

پارسال عید هیچ امیدی به هیچ چیز نداشتم. اصلا هوا دلگیر بود و درها بسته و سرها در گریبان و خلاصه کنم که بد زمستانی بود. سال سختی بود، ولی این زمستان وقتی می خواهد برود واقعا جان می کند تا برود. هر سال هم می رود و عادت نمی کند. می داند که باید برود، هنوز از این هزار هزار سال رفتن درس نگرفته. چنان پاسفت می کند انگار حقیقتی دارد که باید بماند. بعد هم که می خواهد برود دروغگو اسم خودش را بهار می گذارد. هشت سال بهارمان را دزدید و اسم خودش را هم گذاشت بهار و انگار عهد کرده بود تپه گلکاری نشده باقی نگذارد. رفت و با جان کندن رفت. رفت و تا ثانیه آخر دزدید و رفت، رفت و زمین مملکت را سوزاند و ثروت ملی را بی ارزش کرد و رفت. اما رفت.

بیرونش کردیم. شاید بزرگترین هوشمندی سیاسی تمام تاریخ ملت ایران در همین سالی که رفت دیده شد. بیرونش کردیم و چنان که انگار هیچ وقت نبود. با هوشمندی و امید. امیدی که در تاریخ این کشور همیشه گرانترین کالا در بازار سیاست ایران بوده و اصولا تولیدش دشوارترین کار است. من به تغییر بزرگ در سالی که می آید و سالهایی که می آیند ایمان دارم. من می دانم که باید ایستاد، باید تلاش کرد، باید سختی کشید و باید برای مردمانی که عمری به عزا و سیاهی و گریه و نومیدی عادت دارند، خنده و سپیدی و شادی و امید هدیه کرد. امید بزرگترین ثروت ماست برای تغییر.

 

فصل بهارتان مبارک

من، ابراهیم نبوی، سالهاست که برای تو طنز می نویسم، در سخت ترین روزها که تلخی تنها مزه دهانم بود، سعی کردم همه تلخ کامی را برای خودم نگه دارم و شیرین سخن بگویم. زمانی که سخت خشمگین بودم تلاش کردم نرمخویانه بنویسم و زمانی که سخت نومید بودم تلاش کردم نومیدی را بگذارم برای خودم و رنج هایم را برای تو نیاورم. امسال برای من سالی خوش بود. خوش بخاطر سرزمینم و سالی تلخ بود برای خود خود خودم. هر چه بود رفت. گذشت و معتقدم که سالی که می آید سالی خوشتر خواهد بود. سالی که می آید و فصل بهار و نوروز را به همه هموطنان تبریک می گویم و سالی سرشار از شادی و زیبایی و آزادی برای همه آرزو می کنم.