اگر آیت الله خمینی درهمان پاریس می ماند و در ایران خبری نمی شد و گروههای مرجع میان داری نمی کردند و بیانیه های شجاعانه وکلا و روشنفکران و احزاب ملی و گروههای مذهبی و تظاهرات و اعتصاب نبود، شاید “آیت الله” نرسیده به دهه شصت در همان “نوفل لوشاتو” به افسردگی جان می داد و شاه هم بیشتر از تابستان 59 عمری داشت.
انقلاب ایران گرچه به گفته مهندس مهدی بازرگان، بعد از پیروزی به تاراجِ نوجوانان و مارکسیست و روحانیت رفت1، اما نمی توان منکر شد که آن حضورعظیم ملت ایران بغضِ شکفته ای بود که سیل شد و شاه را برد، ثمره سالها رزم و زندانِ و جانِ سرخ معترضان و مخالفانِاستبداد در بهمن 57 گُل کرد.
گفتن از آنچه در دو سال ملتهب منتهی به بهمن 57 گذشت، نه از باب تکریم نظام است که نسبتش با انقلاب، نَسب قابیل است به آدم، بلکه عبرتی است از شیوه های مبارزه با استبداد پیشین.
عبرت، عبور و چشم بستن بر گذشته نیست، آنچنان که بیشترینه ایرانیان به فرزندان می آموزند و چنان از گذشته نفرین شده ای می گویند که چراغی روشن نمی ماند برای حال و امروز. جوانِ متحیر از این گذشته منفورِ پدران و مادران، یکباره با دست خالی رها می شود در زمان معاصر؛ بی هیچ میراثی از گذشته.
همین که باید برای عبرتی از سال 57 مقدمه ای نوشت تا خواننده این گفته را بر زمین نگذارد و نرود، نشان می دهد که تا چه حد ستیز با “تاریخِ بودنِ ما”، عرف شده است.
تجربه یک انقلاب
انقلاب ایران گرچه هدفی رادیکال داشت وبرانداختنِ سلطنت. اما شیوه ای مسالمت آمیز پی می گرفت و راهی بی خشونت، نشان می داد.2
راهپیمایان دست به سلاح نمی بردند، آشوب و حمله به مغازه ها رخ نمی داد و از همه جالبتر شعارهای گروههای مسلح مانند مجاهدین خلق که می گفتند “مردم را مسلح کنید” یا “مسلسل مسلسل جواب ضد خلق است”، بازتابی در جمعیت میلیونی پیدا نمی کرد.
روایتگر صادق ما مهندس مهدی بازرگان است و کتاب “انقلاب ایران در دو حرکت”.
پیرِ ما درباره صورتِ تظاهرات و اینکه چه کسانی در جمعیت حضور داشته اند می نویسد: “اکثریت با افراد طبقه متوسط بود، بازاری کاسب کم نبودند، اما اداری زیاد بود.کارگرها و کشاورزها حضور داشتند، بدون تمایز و تشکل که البته در شهرستانها، نسبت آنها بیشتر بود. طلبه و معمم نیز پیدا می شدند ولی به نسبت کمتر از آنچه در جامعه هستند.خانمها، غالبا جوانها مشارکت داشتند، بدون اینکه انحصار را با حجابها و چادر به سرها داشته باشند، خانمهای بدون حجاب با شوق تمام می آمدند. افراد و دستجات چپی که شعارها و ابتکارهایی داشتند، زیاد نبودند و تظاهرات جلوه انقلابی و انتقامی پیدا نمی کرد.“3
با این حال راهپیمایی های میلیونی که در نیمه سال 57 به اوج رسید، خود معلولِ عاملی دیگر بود. آیت الله خمینی رهبرِ انقلاب، در سالهای بعد از تبعید رنگی در حافظه عمومی مردم ایران نداشت و به نا خودآگاه رفته بود. آن شورِ مبارزاتی چپ های اسلامی و مارکسیستی هم نزاعی بود میان این گروهها و ساواک که به جامعه نمی رسید.
به یاد داشته باشیم که رزمندگانِ سیاهکل را مردم روستاها به پاسگاه تحویل دادند و می توان آن خاطره مخملباف را هم خواند که در پی فرار از دست شهربانی و با اینکه زخمی بودبه دست مردم گرفتار آمد و کت بسته به ماموران تحویل داده شد.
فضای عمومی جامعه، آنجا که طبقه متوسط می نشست و آن سوتر که فرودستان و حاشیه نشینان حاضر بودند، عمدتا غیر سیاسی به حساب می آمد و حتی تبلیغ جانانه فدائیان و توده ای ها نیز در میان کارگران به آن نتایج بزرگ و از جنس انقلاب پرولتاریا نرسید. اما در بزنگاه سال 56، چه ماهی بر آمده بود که این چنین دریا مَد گرفت.
میانِ جامعه غیر سیاسی ایران، البته کاتالیزوری موثر و به شدت مقاوم هم بود که راه و رسم مبارزه می رفت و آنها که تشکیلات و سلاح هم نداشتند، زندگی معمول را رها کرده و دل به مقاومت بسته بودند. بازرگان و سحابی ها و منتظری و طالقانی و بسیاری از دانشجویان خارج از کشور و تحت تعقیب ساواک از این زمره بودند.
شاید بتوان گفت که آنچه در سال 55 و 56 اتفاق افتاد و زمینه اش فضای باز اجباری که کارتر ازشاه خواسته بود، تمام مخالفان شاه را به هم پیوند داد. پیش از آنکه آن مقاله خانمان بر انداز رژیم در روزنامه اطلاعات نوشته شود و آشوب در شهر قم به پا کند و آنگاه رشته تسبیح اربعین شهدا در شهر ستانها و عاقبت به میزبانی تهران را شکل دهد، میان روشنفکران و روحانیان و حقوقدانان و حتی احزاب چپ و غیر مذهبی اتحادی پدیدار شد و به واقع انقلابی در اپوزیسیون پهلوی شکل گرفت با یک خواسته مشخص و ملموس و آن رفتنِ شاه.
آیت الله خمینی هم که در مهر سال 57 از عراق اخراج و به پاریس رفته بود، البته خود را همراه انقلاب ندانست و نقش رهبری یک کلام و سر سخت را بازی کرد.
آنچنان که مهندس بازرگان می نویسد، حتی با آمدن دولت متشرعِ شریف امامی هم از بیم آنکه شور ملت فروکش نکند، همه اصلاحاتِ شریف امامی نادیده انگاشته و همان هدف شاه باید برود، پیگیری شد.
شاه پس از راهپیمایی نیم میلیونی 16 شهریور 57، قاطعانه عمل کرد و در 17 شهریور تظاهراتِ نشسته میدان ژاله به گلوله بسته شد و بنابر قول رسمی 78 نفر قربانی شدند. با این حال نه از آن شعار عدول شد، نه رهبران داخل کشور گامی کوتاه آمدند و نه آیت الله خمینی عقب نشست. رمزموفقیت در پیوند همه مخالفان و فریاد خواسته مشخص و راهکار های بعد از تظاهرات و سرکوب بود که سریعا به مردم ارائه می شد.
اعتصابات البته به همین راحتی شکل نگرفت، اولین کسانی که اعتصاب کردند، فرهنگیان و کارمندانِ آموزش وپرورش بودند.پیشرفتِ کند اعتصاب، حتی باعث دل نگرانی نیز می شد، باز هم این رهبرانِ داخلی جسور بودند که خواسته شان را از کارمندان حتی به زبان استغاثه می خواستند، در یکی از اعلامیه ها که به قلم مهندس بازرگان و از سوی نهضت آزادی با عنوان “کارمندان دولت، نوبت شماست”، منتشر شد، می خوانیم: “این بیانیه درد دلی است از طرف ملت و طرف خطاب همه کارمندان دولت هستند، آیاخوب خبر دارید که دولت چه بر سر ملت و مملکت می آورد؟ آیا حساب کرده اید که همه گرفتاری که مردم می کشند از ناحیه دولت است؟… کار به دست شماست، قدرت به دست شماست، مسوولیت هم با شماست، اگر بجنبید دولت ظلم و استبداد را مستاصل خواهید کرد… هر قدر متحد باشید و دسته جمعی عمل کنید، ضرر و خطر کمتر و موفقیت بیشتر خواهد بود. بدانید بیش از آنچه شما از اداره می ترسید، دولت از شما می ترسد.”
اعتصاب ها در گرفت و حکومت کاملا زمینگیر شد، پیوستن ارتش و نیرو های امنیتی به مردم، تیر خلاص بر رژیم بود که در آخرین وهله پیش آمد.
رازی که خیابان می گفت
دو میلیون نفری که در 25 خرداد سال 88 تهران را پیمودند، رازی را فریاد زدند که گویا حکومت شنید اما از یاد ما رفت: “نترسید نترسید ما همه با هم هستیم.”
وحدت آن هم بر سر خواسته ای ملموس، گم کرده جنبش سبز است که در فرسایش این دوسال، همچنان از کف رفته است. منشور جنبش سبز البته بسیار راهگشاست اما نه برای امروز. مردم متوسط ما و فرودستان و حاشیه نشینان که در خاکستری فراموش شده ذهن شان، تلنباری از اعتراض دارند، شعاری مشخص و ملموس می خواهند و خواسته ای کاملا قابل رویت. کاتالیزور اعتراض و آن کبریت که می تواند آتشی بر جان این خرمنِ غیر سیاسی زند، هنوز گرم نیست. بازرگان در بیان روزهای همبستگی سال 57 از اعلامیه هایی ذکر می کند که روشنفکران مذهبی و غیر مذهبی همه با هم امضا می کردند. می گوید که برای اولین بار بعد از رضا خان، بیانیه ای از قم آمد که امضای مشترکِ مراجع آن روزگار، گلپایگانی و شریعتمداری و مرعشی را داشت. با تاسف هنوز از قم و از میان آن چند مرجع اصلاح طلب، اعلامیه ای مشترک و ملموس نیامده است. سنت های اعتراضِ ایرانی مانند تحصن در اماکن مقدسه نیز شاید مجال اجرایی شدن دارد ولی هنوزکسی نیازموده است.
در میان بی باوریهای ما به اتحاد و پیروزی و در همین فاصله های نزدیک، اتفاقاتی افتاده که می توان از آن عبور نکرد و عبرتی گرفت.
تجربه درویشی
گذشته از اعتصاب طلا فروشان بازار تهران بر سر مالیات بر ارزش افزوده که توانست چندباری دولت رابه عقب نشینی و مذاکره بنشاند، تجربه اعتقادی دراویش گنابادی می تواند برای عموم ملت ایران آموزنده باشد.
نظام با هر تشکلی که در آن نفوذی ویرانگر نداشته باشد سر ستیز دارد، از این رو بارها حملات گسترده ای را به دراویش گنابادی تدارک دیده است. تخریب حسینیه دراویش در قم بزرگترین عملیات دستگاههای امنیتی علیه دراویش بود. اما کار به اینجا پایان نگرفت. چندی پیش عزم راسخ سربازان گمنام بر این بود که قطب دراویش، آقای نورعلی تابنده را بازداشت کنند و یا به حصری دچار.
دکتر آزمایش، سخنگوی دراویش در خارج از کشور نسبت به این مساله هشدار داد و جامعه درویشی نیز با تحصن مداوم و چند هزار نفره بر سر مزار سلطانی-مکان مقدس فرقه گنابادی- در گناباد نشان داد که حامیان مجذوب علیشاه_ لقب تابنده میان دروایش- در آماده باش کامل برای دفاع از رهبر معنوی خود هستند.
دکتر آزمایش در مصاحبه ای با جرس از مقاومتِ پیروز دیگری نیز یاد کرده بود، آن هم اینکه یکی از شاخصین دراویش به محض ورود به اصفهان شبانه بازداشت می شود و یکساعتی نگذشته خبر سینه به سینه میان دراویش می پیچد و ثابت قدمان از هر جای ایران به سمت اصفهان راهی می شوند. صبح نشده، زندان اصفهان در محاصره درویشی قرار می گیرد و مسوولان ناگزیر تن به خواستِ گنابادی ها می دهند و درویش محبوس آزاد می شود. انگار که با هم بودن و وحدت، سَمی است برای نظامِ اقلیتی ای که دیگر با اسلحه عریان حکومت می کند.
مهندس بازرگان می گفت در حرکت به سمت پیروزی و انقلاب 57 آنچنان وحدتی شکل گرفته بود که ضد انقلاب معنا نداشت، و این دست خدواندی که از آستین جماعت بر آمده بود، حتی قدرتهای خارجی و آنان که روزگاری 28 مرداد راساخته بودند، لاجرم به سمت مردم متمایل می کشاند. شاید ما خود راهیم که گم شدیم، برکت در حرکت ماست.
ای خدایِ مهربان و پاک ما
دفن کن شمشیر را در خاک ما
ما ز شرک و شمر و شیون خستهایم
ما ز برق کوه آهن خستهایم
ما به تعویق زمان افتادهایم
ما به کنج کهکشان افتادهایم
از تو میجوییم سمت باد را
سایههای سبز بیفریاد را 4
پانوشت
مهندس بازرگان فاتحین انقلاب را سه گروه می دانست، نوجوانان، مارکسیست ها نه به عنوان گروه خاصی بلکه به معنای سیطره تفکر چپ و روحانیت.
باید تاکید کرد که آنچه از مسالمت مردم و انقلابیون می گوییم تا روز 22 بهمن پنجاه و هفت است و نه آنچه بنیانگذار درفردای پیروزی کرد.
انقلاب ایران در دو حرکت نوشته مرحوم بازرگان به سال 62، ص 39.
شاعر از یاد رفته، احمد عزیزی که دو سالی است در کماست.