اشاره:
تاکنون بارها فهرست فیلم های برتر تاریخ سینما منتشر شده است. به واقع کدام فیلم بهترین است: “محله چینی ها” یا “دیوانه از قفس پرید”؟ “جادوگر شهر اوز” یا “آواز در باران”؟ نظر هر کس دراین رابطه متفاوت است، ولی جیل کین و جیم پیازا، از منتقدان برجسته هنر هفتم، فهرستی از ۱۰۱ فیلم برتر تاریخ سینما را تهیه کرده اند. این فهرست در سال ۲۰۰۸ منتشر شد و اکنون نیز مورد بازبینی قرار گرفته است. همکارانمان در بخش ترجمه ی روز، توضیحات و پانوشت های این فهرست را به فارسی برگردانده اند تا مخاطبین فارسی زبان سینمای جهان نیز از این فهرست بهره مند شوند. پیشتر، در نخستین شماره ی سال جدید، پنج فیلم از این فهرست را مرور کرده بودیم. در این نوبت، ده فیلم دیگر از این مجموعه را بازبینی می کنیم. شماره ی دوم و سوم این مجموعه را در ادامه ی این مطلب از پی بگیرید…
۴۵- شکارچی گوزن [محصول ۱۹۷۸ آمریکا و انگلستان]
فیلم “شکارچی گوزن” به کارگردانی “مایکل چامینو” داستان سه دوست را نقل می کند که به جنگ ویتنام اعزام شده اند.
بازیگران: “رابرت دنیرو” در نقش مایک؛ “کریستوفر واکن” در نقش نیک؛ “جان سویج” در نقش استیون؛ “مریل استریپ” در نقش لیندا که اولین حضور مهم او در سینما بود؛ “جان کزیل” در نقش استن.
داستان فیلم: سه دوست که در یک کارخانه ذوب آهن در پنسیلوانیا کار می کنند و در اوقات فراغت به شکار گوزن می روند، پس از اعزام به جنگ ویتنام اسیر ویت کونگ ها می شوند. آنها در اسارت مجبور به انجام بازی مرگ [رولت روسی] می شوند و فشارهای روحی و روانی بسیاری را متحمل می گردند. آنها طی یک فرصت مناسب موفق می شوند فرار کنند و اتفاقاتی در این راه برایشان رخ می دهد. مایک پس از عزیمت به سایگون [نام قبلی شهر هوشی مین، بزرگ ترین شهر ویتنام] حقایق غیرمنتظره ای را کشف می کند. نیک جان خود را ازدست می دهد. دو دوست دیگر درنهایت به آمریکا بازمی گردند. آنها در پایان فیلم به همراه دیگر دوستان خود دور میز می نشینند و سرود “خدا آمریکا را حفظ کند” را می خوانند.
این فیلم که به موضوع جنگ ویتنام و پیامدهای روحی و روانی آن می پردازد، یکی از مهم ترین فیلم هایی است که در این زمینه ساخته شده، ولی بسیاری از منتقدان آن را از ژانر جنگی جدا می دانند. این فیلم با نام “رولت روسی” نیز شناخته می شود، زیرا این بازی شرطی در بخش هایی از فیلم به نمایش گذاشته شده و همین موضوع باعث تناقضاتی گردید؛ درواقع هیچ موردی دراین خصوص در جنگ ویتنام گزارش نشده است. همین نکته متناقض یکی از دلایل موفقیت این فیلم و نامزدی ۹ جایزه اسکار بوده که درنهایت منجر به کسب ۵ جایزه اسکار برای این فیلم شد: بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش دوم مرد برای کریستوفر واکن، بهترین تدوین، و بهترین صداگذاری.
موسیقی و نحوه صداگذاری نقش مهمی در این فیلم ایفا می کند. قطعه کاواتینا ساخته شده توسط استنلی مایرز که به نام “او زیبا بود” نیز شناخته می شود، یکی از قطعات نوستالژیک این فیلم به یاد ماندنی است که زندگی آرام و بی دغدغه در پنسیلوانیا را تداعی می سازد. ترانه “نمی توانم چشمانم را از تو برگردانم” که توسط فرانکی والی اجرا شده نیز یکی دیگر از قطعات به یاد ماندنی این فیلم است. این ترانه در سال ۱۹۶۷ به موفقیت بسیاری دست یافت و در چند بخش از فیلم نیز شنیده می شود.
در سناریوی ابتدایی قرار بر این بود که مایک [رابرت دنیرو] در ویتنام بماند و نیک [کریستوفر واکن] به آمریکا بازگردد، ولی در سناریوی نهایی این نیک است که در ویتنام می ماند و بازی مرگ را برای رفع مشکلات مالی خود انجام می دهد که البته همین نقش جایزه اسکار بازیگر نقش مکمل مرد را برای او به همراه داشت.
صحنه های ویتنام در تایلند برداشت شده و رودخانه ای که در فیلم می بینیم رودخانه معروف کوای است. تصاویر پنسیلوانیا در ایالت اوهایو برداشت شده. صحنه ای که جان سویج در رودخانه فریاد می کشد: “مایکل، اینجا پر موشه!” درواقع خطاب به مایکل چامینو گفته شده، چون به واقع رودخانه پر از موش بوده و مایکل چامینو در نهایت تصمیم می گیرد این صحنه را در فیلم حفظ کند. سیلی هایی که ویت کونگ ها در جریان بازی مرگ به اسرای خود می زنند تماماً واقعی اند. صحنه سقوط رابرت دنیرو و جان سویج از هلیکوپتر به داخل رودخانه توسط خودشان انجام شده.
مایکل چامینو بدون اینکه دنیرو بداند کریستوفر واکن را متقاعد کرد که به صورت دنیرو تف بیندازد و تعجب دنیرو در این صحنه واقعی است به طوری که حتی تهدید به انصراف از ادامه بازی در فیلم داد.
جان کزیل قبل از اینکه فیلم به اکران بیاید جان خود را ازدست داد. در زمان فیلمبرداری مشخص شد که او سرطان دارد و تهیه کننده تصمیم گرفت برای او جایگزینی پیدا کند، ولی مریل استریپ که در آن زمان دوست او بود تهدید کرد که در صورت غیبت جان کزیل او نیز از بازی در این فیلم انصراف خواهد داد و همین مسأله باعث شد تا کزیل تا آخر در فیلم به ایفای نقش بپردازد.
در زمان جشنواره برلین در سال ۱۹۷۹ نمایندگان شوروی و چهار کشور بلوک شرق به دنبال خشم و انتقاد بسیار به دلیل توهین به ملت ویتنام سالن را ترک کردند. کریستوفر واکن تنها عضو گروه بود که به تنهایی به دفاع از فیلم و موضوع آن پرداخت، حتی مایکل چامینو نیز از اتاق خود در هتل خارج نشد.
جیل کین و جیم پیازا در سال ۱۹۷۸ در نقد فیلم نوشتند: “صحنه های رولت روسی استعاره ای برای نشان دادن سبعانیت جنگ بوده است. هیچ چیز دیگری نمی توانست بازگوکننده علاقه این سربازان به یکدیگر و عشق آنها به وطن شان باشد.”
این فیلم برای بار دوم به مدیریت دوبلاژ “خسرو خسروشاهی” و به گویندگی “منوچهر والی زاده” در نقش مایک (رابرت دنیرو)، “سعید مظفری” در نقش نیک (کریستوفر واکن)، “افشین زی نوری” در نقش استیون (جان سویج)، “نگین کیانفر” در نقش لیندا (مریل استریپ) دوبله شد. از دیگر گویندگان این فیلم می توان به امیر قطعه ای و اصغر افضلی اشاره کرد. مرحوم ایرج ناظریان در دوبله اول این فیلم در نقش مایک گویندگی کرده بود.
۴۴- روشنایی های شهر [محصول ۱۹۳۱ آمریکا]
فیلم صامت “روشنایی های شهر” به کارگردانی “چارلی چاپلین“، یک فیلم کمدی و درعین حال درام است.
بازیگران: چارلی چاپلین در نقش ولگرد؛ “ویرجینیا چریل” در نقش دختر گلفروش.
داستان فیلم: چارلی، ولگرد خیابانی، با دختر گلفروش نابینایی آشنا می شود. وضعیت مالی دختر نامساعد است و چارلی که دلباخته او شده برای کمک به او دنبال کار می گردد. او یک روز میلیونری مست را که قصد خودکشی دارد از غرق شدن نجات می دهد و میلیونر با او دوست می شود. مشکل چارلی این است که فرد میلیونر فقط در زمان مستی چارلی را می شناسد. چارلی به کارهای مختلفی از جمله بوکسوری تن می دهد و درنهایت به زندان می افتد. در پایان فیلم دختر بینایی خود را به دست آورده ولی چارلی را نمی شناسد. دختر پس از لمس دستان چارلی به هویت او پی می برد. فیلم با لبخند تلخ چارلی تمام می شود.
ساخت روشنایی های شهر ۳ سال به طول انجامید. تنها یکی از صحنه های فیلم که در آن دختر نابینا فکر می کند چارلی میلیونر است ۳۴۲ بار برداشت شده است و تنها در آخرین روز فیلمبرداری بود که چاپلین به بهترین برداشت رسید.
صحنه های بوکس چارلی در “روشنایی های شهر” از فیلم “قهرمان” [ساخته شده در سال ۱۹۱۵] اقتباس شده، ولی صحنه های خنده دار دیگری توسط چاپلین به این فیلم اضافه شد تا به مانند فیلم “قهرمان” تکراری نباشد.
چاپلین می خواست به جای ویرجینیا چریل که یک بار بسیار دیر سر صحنه آمده بود، نقش دختر گلفروش را به “جورجیا هیل” بازیگر فیلم “جویندگان طلا” بدهد و حتی صحنه آخر فیلم را هم با او بازی کرد، ولی به دلیل اینکه صحنه های بسیاری از قبل برداشت شده بود و برداشت مجدد آنها هزینه ساخت را بسیار بالا می برد، تصمیم گرفت ویرجینیا چریل را به فیلم بازگرداند.
چاپلین در این فیلم نیز به مانند “عصر جدید” با سینمای صامت خداحافظی می کند. این دو فیلم صدادار بدون دیالوگ قبل از فیلم “دیکتاتور بزرگ” که کاملاً صدادار بود ساخته شد. چاپلین در چند بخش از “روشنایی های شهر”، ازجمله سخنرانی های اول فیلم، سینمای صدادار را به سخره می گیرد. او این فیلم را زمانی ساخت که در هالیوود دیگر فیلم صامت ساخته نمی شد. چاپلین همواره معتقد بود که کلام باعث محدودیت در پانتومیم و کاهش حرکات فیزیکی می شود و این درواقع نوعی پسرفت در سینماست.
“اورسون ولز” یک بار گفته بود که این بهترین فیلمی است که تاکنون دیده. این فیلم بارها به عنوان بهترین فیلم تاریخ سینما شناخته شده است.
۴۳- غذاخوری [محصول ۱۹۸۲ فرانسه]
فیلم “غذاخوری” به کارگردانی “بری لوینسون“، کارگردان، بازیگر و فیلمنامه نویس آمریکایی است. نام این فیلم که اولین فیلم کارگردانی شده توسط بری لوینسون است اشاره ای است به یک غذاخوری در “فلزپوینت” در حومه شهر بالتیمور. بازیگران: “استیو گوتنبرگ” در نقش ادی؛ “دانیل استرن” در نقش شروی؛ “میکی رورک” در نقش بوگی؛ “کوین بیکن” در نقش فِن؛ “تیم دالی” در نقش بیلی.
داستان فیلم: یک گروه ۵ نفره از دوستان قدیمی دبیرستان برای جشن عروسی یکی از اعضای گروه گردهم می آیند. کریسمس ۱۹۵۹ است و آنها که دهه دوم زندگی خود را تجربه می کنند، اکثر شراب خواری های خود را در یک غذاخوری در حومه بالتیمور که پاتوق آنهاست انجام می دهند.
این فیلم نشان می دهد که پنج مرد جوان چگونه نسبت به بلوغ خود واکنش نشان می دهند و درنهایت به پاتوق مورد علاقه خود پناه می برند. ولی آنها به تدریج مسؤولیت زندگی را درک و غذاخوری را رها می کنند.
فیلمبرداری زمانی آغاز شد که بازیگران از یک هفته قبل به بالتیمور آمده بودند تا نسبت به یکدیگر شناخت پیدا کنند. زیرا بری لوینسون فیلمنامه را باز گذاشته بود تا بازیگران بتوانند به صورت بداهه دیالوگ بگویند و حس رفاقت را نشان دهند.
کوین بیکن روز تست بازیگری بیمار بود، ولی چون قرار بود نقش فِن در تمام فیلم به صورت نیمه مست باشد، تصمیم گرفت از کسالت خود استفاده کند و تست را بگذارند که در نهایت نیز نقش را به دست آورد.
فیلم بیشتر روی شخصیت افراد متمرکز است تا حرکات آنها، و از این لحاظ فیلم اکشنی محسوب نمی شود.
فیلم “غذاخوری” از آن دست فیلم هایی است که تماشای آن برای اولین بار شاید قدری خسته کننده و تکراری به نظر رسد. ولی تماشای مجدد این فیلم تصویری متفاوت به بیننده خواهد داد. بری لوینسون فیلم های موفق بسیاری دارد [”مرد بارانی“، “صبح بخیر ویتنام”] و “غذاخوری” شخصی ترین فیلم اوست. بازی هر یک از ۵ دوست زوایای مختلفی از زندگی خصوصی او را به تصویر می کشد.
جیل کین و جیم پیازا در نقدی می نویسند: “فیلم بری لوینسون داستان فوق العاده غم انگیز و درعین حال جالب زندگی یک گروه جوان بی هدف را به تصویر می کشد. تعدد شخصیت ها چنان فیلم را را طبیعی جلوه می دهد که بیننده گویی سال هاست شخصیت ها را می شناسد.”
۴۲- زندگی دیگران [محصول ۲۰۰۶ آلمان]
فیلم “زندگی دیگران” به کارگردانی “فلوریان هنکل فون دونرس مارک“، برنده جوایز بسیار از جمله اسکار بهترین فیلم خارجی زبان در سال ۲۰۰۶ است.
بازیگران: “اولریش موئه” در نقش گرد ویسلر، افسر اشتازی؛ “مارتینا گدک” در نقش کریستا ماریا زیلاند؛ “سباستیان کوخ” در نقش گئورگ دریمان.
داستان فیلم: سال ۱۹۸۴ برلین شرقی. یک افسر امنیتی بوسیله دستگاه های جاسوسی زندگی یک نویسنده و معشوقه اش را که بازیگر تئاتر است زیر نظر می گیرد. او به تدریج مجذوب زندگی آنها می شود.
این فیلم یک واقعیت تاریخی است. کارگردان آن به مدت ۴ سال به جمع آوری مدارک و اسناد پرداخت: دیدار با افسران سابق اشتازی، دیدار با پلیس امنیتی سابق در زمان آلمان شرقی، استفاده از تجربیات قربانیان و همچنین خاطرات کودکی، زمانی که به همراه والدین خود از مرز میان دو آلمان می گذشت. او در این رابطه می گوید: “هدف من بازگویی یک داستان در مورد شخصیت های واقعی بود، ولی با تلطیف بخشیدن به این واقعیت و دادن یک دیدگاه احساسی به آن.”
اولریش موئه، بازیگر نقش اول مرد، حدود یک سال پس از اکران فیلم به دلیل سرطان معده درگذشت. این فیلم به عنوان یک فیلم آلمانی رکورد نامزدی جوایز [۱۱ جایزه] را شکسته است.
دستگاه های شنودی که در آپارتمان کار گذاشته شده دقیقاً از نوع همان دستگاه هایی است که مورد استفاده اشتازی بوده است.
فیلمبرداری در مجموع ۳۷ روز به طول انجامید و اکثر لوکیشن ها در برلین است. صحنه اول فیلم که در “زندان هوهن شونهاوزن” می گذرد [امروزه این زندان مکان یادبودی برای قربانیان اشتازی است]، درواقع لوکیشن دیگری است، زیرا هوبرتوس کنابه، رییس این مرکز، مجوز فیلمبرداری در این محل را برای دونرسمارک صادر نکرد. درواقع او با قهرمان سازی از افسر اشتازی مخالف بود و دونرس مارک با اشاره به فیلم “لیست شیندلر” تلاش کرد تا او را متقاعد کند که درنهایت بی نتیجه بود. توجیه هوبرتوس کنابه این بود که: “او شیندلر بود، این ویسلر است.”
کین و پیازا در نقد این فیلم می نویسند: “به نظر می رسد که بازیگران در شخصیت نقش های خود وارد نمی شوند، بلکه خاطرات خود در ۲۰ سال گذشته را مرور می کنند.”
این اولیم فیلم بلند فلوریان هنکل فون دونرسمارک است. او همچنین فیلم “توریست” را با بازیگری “آنجلینا جولی” و “جانی دپ” در سال ۲۰۱۰ ساخته است.
۴۱- لیست شیندلر [محصول ۱۹۹۳ آمریکا]
فیلم “لیست شیندلر” به کارگردانی “استیون اسپیلبرگ” یک فیلم درام تاریخی برنده ۷ جایزه اسکار است که زندگی “اسکار شیندلر“، صنعتگر آلمانی، را به تصویر می کشد.
بازیگران: “لیام نیسون” در نقش اسکار شیندلر؛ “بن کینگزلی” در نقش ایتزاک اشترن، حسابدار شیندلر؛ “ریف فاینز” در نقش آمون گوت، افسر اس اس.
داستان فیلم: درخلال جنگ جهانی دوم در لهستان، اسکار شیندلر، سرمایه گذار و صنعتگر، شاهد تعقیب و جنایت علیه کارگران یهودی خود ازسوی نازی هاست. او به تدریج درصدد برمی آید تا آنها را از این وضعیت نجات دهد و در این راه دشوار تعداد ۱۲۰۰ یهودی را از مرگ قطعی در اردوگاه آوشویتس می رهاند.
پودک ففربرگ، یکی از نجات یافتگان شیندلر، تلاش کرد تا در سال ۱۹۶۳ زندگی منجی خود را با ساخت یک فیلم توسط شرکت “مترو گلدوین مایر” بسازد، ولی این پروژه شکست خورد. سپس “توماس کنیلی” پس از ملاقات با ففربرگ، اقدام به نوشتن کتاب “کشتی شیندلر” [در اشاره به کشتی نوح] کرد که برنده جایزه بوکر شد. استیون اسپیلبرگ پس از خواندن نقدی از این کتاب که در روزنامه نیویورک تایمز منتشر شده بود به داستان آن علاقه مند شد. او در سال ۱۹۸۳ با ففربرگ ملاقات کرد و با توجه به موضوع هولوکاست در فیلم، پیشنهاد کرد که فیلم را “رومن پولانسکی” بسازد. ولی پولانسکی به این دلیل که این داستان بسیار شبیه به داستان زندگی او بود، این پیشنهاد را رد کرد [او مادر خود را در اردوگاه آوشویتس ازدست داده و خود نیز تا ۸ سالگی در گتوهای شهر کراکوف زندگی کرده است]. او سال ها بعد فیلم “پیانیست” را از زندگی خود ساخت.
اسپیلبرگ همچنین به مارتین اسکورسیزی پیشنهاد داد که او نیز رد کرد و گفت که این فیلم باید توسط یک کارگردان یهودی ساخته شود. اسپیلبرگ پس از اینکه قتل عام بوسنی اتفاق افتاد و بسیاری منکر هولوکاست شدند، تصمیم به ساخت فیلم گرفت. او برای ساخت این فیلم درخواست حقوق نکرد، زیرا معتقد بود که چنین حقوقی درواقع پول خون است.
بازیگران بسیاری برای ایفای نقش اسکار شیندلر مورد نظر اسپیلبرگ بودند: کوین کاستنر، مل گیبسون، هریسون فورد و…، ولی درنهایت این نقش به بازیگر ایرلندی لیام نیسون داده شد، زیرا در صورت بازی یک ستاره پرآوازه سینما بجای شیندلر، توجه بیننده به شخصیت واقعی شیندلر معطوف نمی شد. نقش افسر اس اس نیز به ریف فاینز داده شد که به نظر اسپیلبرگ یک سادیسم جنسی در چهره او نمایان بود. او پس از پوشیدن لباس افسر اس اس چنان به سروان آموت گوت شباهت پیدا کرد که میلا ففربرگ، یکی از نجات یافتگان هولوکاست، با دیدن او به یاد خاطرات وحشتناک خود افتاد و از ترس به خود لرزید.
برای این فیلم ۳۰ هزار سیاهی لشکر به کار گرفته شد و در حدود ۴۰ درصد از فیلم با دوربین دستی برداشت شده است.
بن کینگزلی که نقش حسابدار شیندلر را بازی می کرد، همواره یک عکس از “آنه فرانک” در جیب داشت و هر از گاهی به آن نگاه می کرد تا نیروی لازم را برای ایفای هر چه طبیعی تر نقش خود به دست آورد. او سال ها بعد در یک فیلم تلویزیونی در نقش پدر آنه فرانک ظاهر شد. او همچنین در فیلم “خانه ای از شن و مه” در نقش یک ایرانی در مقابل شهره آغداشلو بازی کرده است.
این فیلم در یکی از محله های شهر کراکوف در لهستان برداشت شده. اسپیلبرگ نتوانست مجوز فیلمبرداری در آوشویتس را دریافت کند، ولی لوکیشن فیلمبرداری را در خارج از اردوگاه برپا کرد. صحنه های اردوگاه مرگ تماماً در دکورهایی درست خارج از محوطه اردوگاه واقعی برداشت شده.
به گفته اسپیلبرگ، ساخت این فیلم یکی از وحشتناک ترین تجربه های فیلمسازی او بوده. او دراین خصوص گفته است: “حتی در روزهایی که همه چیز بر وفق مراد بود، همه غمگین بودیم. هیچ کس شوخی نمی کرد. حتی گفتن کلمه «اکشن» برایم سخت بود، چون معادل آلمانی آن در زمان بردن یهودیان به سوی گتوها به کار می رفت. ساخت این فیلم به واقع مرا عوض کرد.”
این فیلم در سال ۱۹۹۳ نامزد دریافت ۱۲ جایزه اسکار شد که درنهایت ۷ اسکار را از آن خود کرد: بهترین فیلم، بهترین کارگردان، بهترین فیلمنامه اقتباسی، بهترین فیلمبرداری، بهترین کارگردان هنری، بهترین تدوین، و بهترین موسیقی فیلم. این اولین فیلم سیاه و سفید است که پس از سال ۱۹۶۰ به دریافت جایزه اسکار نائل آمد. این فیلم همچنین ۷ جایزه بفتا و ۳ جایزه گلدن گلوب را دریافت نمود. اسپیلبرگ اولین جایزه اسکار بهترین کارگردان را بخاطر این فیلم دریافت کرد.
ترانه “اورشلیم طلایی” که در پایان فیلم می شنویم، درواقع در سال ۱۹۶۷، یعنی سال ها پس از جنگ جهانی دوم، ساخته شده است. به همین دلیل، این ترانه بعدها با ترانه “خدای من، خدای من” سروده شده توسط “حنا زنش” جایگزین گردید.
شعار این فیلم، “هر کسی که یک نفر را نجات دهد، کل بشریت را نجات داده”، درواقع از کتاب تلمود، از کتب مذهبی یهودیان اقتباس شده است.
متأسفانه این فیلم به بهانه صهیونیستی بودن در ایران دوبله نشده است.
۵۰ فیلم برتر تاریخ سینما از نظر منتقدان (قسمت اول)
۵۰ فیلم برتر تاریخ سینما از نظر منتقدان (قسمت سوم)
۵۰ فیلم برتر تاریخ سینما از نظر منتقدان (قسمت چهارم)
۵۰ فیلم برتر تاریخ سینما از نظر منتقدان (قسمت پنجم)
۵۰ فیلم برتر تاریخ سینما از نظر منتقدان (قسمت ششم)