فریدون رهنما؛چهرهای سایه در رهبری موج نو هنر و ادبیات
از بس که ساده بود برایش فریب مرگ
صابر محمدی
فریدون رهنما پیش از آنکه به عنوان کارگردان، نظریهپرداز و شاعر آن هم بیشتر به زبان فرانسوی مطرح شود، درسالهای دهههای سی و چهل به عنوان چهرهای سایه در پشتیبانی و به نوعی رهبری جریانهای پیشرو ادبیات و هنر شناخته میشد؛ برای مجموعههای شعر مقدمه مینوشت، کارگردانان و نقاشان تازهکار را پشتیبانی میکرد و برای ادبیاتیهای آنسالها از ادبیات روز جهان میگفت؛ هرچند او این پشتیبانیها را انجام وظیفهای ابتدایی و واکنشی طبیعی قلمداد میکرد و در گفتوگویی کهسال ۱۳۵۰ منتشر شد گفته بود: “این حمایتها شاید به نظر شما گفتنی باشد اما به گمان من فقط یک واکنش طبیعی است. حتی میخواهم بگویم یک وظیفه ابتدایی. این کمابیش مثل آن است که در برابرتان چند نفر ناگهان یک کودک را بزنند و شما هیچگونه واکنشی نداشته باشید.”
۳۷سال از مرگ فریدون رهنما میگذرد و چه درسالهای حیات و چه در اینسالها، اهمیت فعالیتهایش مغفول مانده است. شماره۹۲ ماهنامه “آزما” پروندهای نه چندان پرحجم را به زندگی، شعر و سینمای او اختصاص داده؛ این در حالی است که میتوان ادعا کرد این برای نخستین بار است که در مطبوعات “پرونده” یا ویژهنامهای درباره او هرچند بسیار مختصر وگاه شتابزده منتشر میشود. برای اثبات صحت این ادعا از هوشنگ آزادیور، که او نیز از شاعران و سینماگران آن دوران است، در این باره میپرسم. او کهسالهاست کتاب شعری منتشر نکرده و فعالیت سینمایی چندانی نداشته و مدتهاست به پژوهش و ترجمه در حوزه سینما و تئاتر مشغول است، به سختی به یاد میآورد که مجله “تماشا” مدتی پس از مرگ رهنما چندصفحهای درباره او نوشته و بعدها هم جزوه کوچکی درباره او منتشر شده است. آزادیور البته تاکید میکند آن یکی، دو صفحه هم سوگوارههایی بودند و در قالب ویژهنامه منتشر نشدند. شماره ۳۲۹ “تماشا” مربوط بهسال ۱۳۵۶ را پیدا میکنم:
”پیدا که شد پرندهی سیمرغی/ پیدا نشد حکایت عشقش به روزگار/ از قافهای توس، حوالی شد/ از رخشهای چوب همآورد دشمنش/ تا برگزیده شد، از لشکر حباب. / از بس که ساده بود برایش فریب مرگ. / […] از بس که بال شد/ از بس که آسمان، آبی کشیده شد به پرنده/، آبی رسید در نظر برگزیدهاش/توران تیرگی.”
قسمتی از شعری است که بهرام اردبیلی در سوگ رهنما نوشته و یکی، دو یادداشت هم در رثا و سوگ او پس از گذشت دوسال از مرگش. آن جزوه را هم پیدا نمیکنم. با این اوصاف، دست کم میتوان گفت “آزما” از معدود نشریاتی است که در اینسالها به سراغ رهنما رفته است. مطالب شامل اینهاست: “زندگی، نقد جهان است” از محمدرضا اصلانی درباره نگرش نقادانه رهنما به تاریخ، “نگاهی به سینمای رهنما” از سعید نوری، شعرهایی به فارسی و فرانسه از رهنما، قسمتی از مقدمه کتاب “واقعیتگرایی فیلم” نوشته رهنما، بازنشر گفتوگوی رهنما با نصیب نصیبی، سالشمار زندگی و فعالیتها و عکسهایی از او.
نامهایی که به تحسین رهنما پرداختهاند،گاه بسیار دانهدرشتند، مثلا پل الوار، شاعر معاصر فرانسوی که در شعری نوشت: “فریدون رهنما که با صدای بسیار بلند میخواند آوازهای پاک و بلندپایهاش را” (شعر دیگر، کتاب دوم). اهمیت او در سینما نیز تا آنجا بود که پس از مرگش درسال ۱۳۵۴، جایزهای به نام او برای فیلمسازان جوان منطقه آسیا تعیین شد به نام “جایزه طلایی فریدون رهنما.” از این رو، میزان و کیفیت تاثیر فعالیتهای رهنما در شکلگیری موج نو سینما و ادبیات فارسی در دهه چهل بر کمتر کسی پوشیده است و این گزاره بسیار بدیهی مینماید، اما این بدیهیبودن، نه از راه گفتوگوها و جستوجو و حقگذاریهای بسیار، بلکه از راه ادبیات شفاهی و اظهارنظرهای پراکنده حاصل شده است. بر این اساس، رهنما نیز مانند برخی دیگر از نامهای مهجور هنر و ادبیات ایران، در معرض آسیبهای یک سنت منحط در فرهنگ ایرانی است؛ سنتی که ابتدا در مواجهه با چنین کسانی به انکار و طرد متوسل میشود و سپس با مشروعیت پیداکردن آنچهره، به جای حقگذاری و پرداخت منسجم و عالمانه به آثار او، کامنت و پرداخت ژورنالیستی البته در معنای سلبی آن را ترجیح میدهد.
محمدرضا اصلانی، شاعر، منتقد و کارگردان، در یادداشت مفصلی که در این پرونده آمده درباره انکار رهنما در آنسالها مینویسد: “آگاهیِ تلاشمند پیگیر، در کار رهنما که پایه در نظریه شعر مدرن و نقد نقاشی داشت، با همه توجهدادن کسانی مثلهانری لانگلوآ، کربَن و دیگرانی از نقادان پاریسی، همچنان در ایران با لبخند مواجه شد، و بگویم با تحقیر؛ و این نه فقط نفی کار یک شخص بود، که دفنشدن دوباره تاریخ بود […] خاموش کردن رهنما، یکی از نمونههای خاموش کردن تاریخ بود؛ خاموش کردن رویکرد جدید و پیشنهاد داشتن به زبان؛ و به زمان.”
نکتهای که گفتنی است اینکه در خلال این سنت، فعالیت مطالعاتی کسانی که پیجوی ادبیات و هنر غیرتزیینیاند، سخت شده است، چرا که برای دستیابی به منابع و آثار درباره این چهرهها زحمتی بسیار بیشتر از یک جستوجوی ساده را متحمل میشوند. انتشار مطالبی جامع در قالب پروندههایی مبسوط و طبعا بسیار بهتر از نمونه “آزما” میتواند این عده را کمک بیشتری کند. رهنما در یکی از شعرهایش نوشته بود: “جهان را قفل فراگرفته بود”، آیا قفل، هنوز یعنی اینکه کلیدی هست؟
منبع: روزنامه تهران امروز