من جاودان

نویسنده

mohammadi_gorgani.jpg

علی (ع) چهار سرمستی را شایسته انسان نمی داند: 1- سرمستی ناشی از مال: یعنی آدمی نباید سرمست پول ‏و… باشد. 2- سرمستی ناشی از علم. اینکه آدمی براساس علم اش مورد احترام واقع شده و از این احترام ‏خوشش بیاید. 3- سرمستی ناشی از تعریف و تمجید. شایسته نیست انسان از تعریفی که از او می کنند ‏سرمست شود. 4- سرمستی ناشی از جوانی: در این بخش شایسته نیست انسان سرمست از جوانی اش باشد. ‏وقتی که انسان در همه جا سرمست از این است که به دلیل مالش، علمش و… مورد تعریف وتمجید واقع شود، ‏از مقام وافعی اش محروم می شود. ‏

حال اگر مسئله این است که انسان نباید از این دست از مسایل سرمست شود، سوال اصلی آن است که انسان ‏باید از چه چیزی سرمست شود؟ برای پاسخ به این سوال نمونه ای عرض می کنم. ژوزف ساراماگو کتابی ‏دارد به نام “کوری”. کل کتاب مربوط به این بحث است که انسان درجامعه صنعتی چگونه سرمستی هایی پیدا ‏می کند که شایسته اش نیست؟ سرمستی هایی که آدمی از آن ها خوشش می آید، به او هیچان می دهد ولی این ‏نوع از سرمستی ها شایسته اش نیست. به همین دلیل خانم ساراماگو در کتا ب از یک چیز صحبت می کند و آن ‏این که ای انسان تو درجامعه صنعتی، دائما مشغول هستی؟ چرا تا این اندازه فاقد توانایی برای دیدن هستی، ‏چرا نمی توانی ببینی؟ ‏

در این جا مایلم فیلم “توت فرنگی های وحشی” اینگمار برگمن را یادآوری کنم. اینگمار برگمن ‏روشنفکرفیلمساز مشهور سوئدی است. او در فیلم توت فرنگی های وحشی، پروفسوری را نشان می دهد که ‏می رود کالایی را خریداری کند، خانم فروشنده به او می گوید که شما در بیمارستان پزشک من بودید، به پمپ ‏بنزین می رود، صاحب پمپ بنزین، از او پول دریافت نمی کند زیرا زمانی که بیمار بوده به او کمک کرده ‏است، او با عینکی که برروی چشمانش هست، احترامی که به اومی شود را مشاهده می کند. مستخدم اوخانم ‏پیری است که سال ها پیش او کار کرده است.‌ هر روز صبح پروفسور می گوید صبح بخیر مادمازل، مستخدم ‏هم می گوید صبح بخیر پروفسور. مستخدم صبحانه اش را آماده می کند، پروفسور می گوید متشکرم مادمازل. ‏مستخدم هم می گوید: خواهش می کنم پروفسور. این روال زندگی روزمره آن ها است. این زندگی حاکی از ‏آن است که پروفسور، مستخدم را “نمی بیند.” پروفسور شبی خواب می بیند که به خیابان محله خود رفته ‏است، اما در خیابان کسی نیست. در این فیلم، عینک پروفسور نماینده نگاه و بینش اوست. او درخیابان چند ‏باری عینک را به چشم می زند باز هم می بیند که کسی و آدمی در خیابان نیست. چرا؟ برای اینکه او درزندگی ‏خود هیچگاه دیگران را نمی دید، بلکه همیشه خودش را درچشم دیگران می دید. همیشه مشغول به این بودکه ‏دیگران تا چه اندازه به او احترام می گذارند؟ بنا براین به میزانی که دیگران اورا قبول داشتند، اونیز دیگران ‏را قبول داشت. هر چه بیشتر از او تعریف می کردند، بیشتر با آن ها دوست می شد. درخواب می بیند که ‏درشکه ای دارد به سوی او می آید که تابوتی نیزدر آن است. چرخ های این درشکه لق می زند. تا درشکه به ‏او می رسد، چرخ اش می شکند و تابوت از آن بیرون می افتد. درتابوت کنار می رود و می بیند که جسد ‏درون آن، خودش است. برگمن در این جا به خوبی نشان می دهد که پروفسور، در اصل مرده است. جسد از ‏درون تابوت دست خود را دراز می کند تا پروفسور دست او را ( که دراصل دست خودش است ) بگیرد که ‏ناگهان پروفسوربا ترس از خواب بیدار می شود. او بلند می شود وفکر می کند که موضوع چیست و چرا در ‏خیابان آدم نمی بیند؟ جسد در درون درشکه به چه معنایی است؟ چرا پروفسورخود را به صورت جسد می ‏بیند؟ حرکت درشکه یا قطار درفیلم به معنای حرکت “زمان” است. در این هنگام این سوال به ذهن پروفسور ‏می رسد که دیگران را تا چه اندازه می بیند؟ به عبارت دیگر او تا آن اندازه وجود دارد که دیگران او را می ‏بینند. بعد فکر می کند که این مادمازل 30 سال برایش کار می کند، آیا یک بار به او گفته است که حال اش ‏چطور است؟ هیچوقت از او پرسیده شوهرت کجاست؟ هیچوقت به او گفته است که بچه اش به چه سرنوشتی ‏دچار شده است؟پروفسور متوجه می شود که اصلا به این چیزها فکر نمی کرده. این همه باعث شد که بیشتر ‏به فکر فرو برود. دراین فیلم پروفسور خواب می بیند که دارند از او امتحان می گیرند. ممتحن، پزشک ‏متخصص و استاد او است. در این صحنه دختری افتاده است، ممتحن می گوید این دختر را معاینه کن ببین ‏زنده است یا مرده؟ گوشی را برروی قلب دختر می گذارد و سپس می گوید که دختر خیلی وقت است که مرده. ‏ناگهان دختر شروع می کند به خندیدن و قهقهه زدن. ممتحن به او می گوید که پروفسور تو حتی نمی توانی ‏بفهمی که این دختر زند ه یا مرده است؟ بالاخره پروفسوربا تفکر درباره آنچه روی داده متوجه می شود با هیچ ‏کسی ارتباط ندارد. به عبارت دیگر با خود فرد هیچ ارتباطی ندارد. پروفسور متوجه می شود که دائما در ‏دیگران به دنبال خودش بوده است و افراد را نمی دیده. صبح روز بعد مستخدمش برایش صبحانه می آورد، ‏پروفسور که در این فکر سیر می کرد، می گوید: مادمازل حال شما چطور است؟ خانم مستخدم با تعجب به ‏پروفسور نگاه می کند که دراین سی سال هیچوقت از من نپرسیده حال شما چطور است. بعدمی گوید: ‏خوبم..پروفسور این بار می پرسد که شما چه می کنید؟ مستخدم بازهم تعجب می کند و می گوید پروفسور شما ‏امروز حالتان خوب است؟ پروفسور به پسرخود تلفن می زند و از او حالش را می پرسد. در رابطه قبلی، ‏رابطه تنها براساس آنچه من هستم استوار شده بود. نارسیس زیباترین مرد یونانی است. او آن قدر زیبا بود که ‏همواره در کنار برکه آب می رفت به صورت خود نگاه می کرد.بعدازمدتی آنقدر محو زیبایی خود شد که به ‏آب افتاد ودرآن غرق شد. همانطور که می دانید ادبیات یونان از نظر بیان سمبلیک بسیار عظیم است. می گویند ‏بعد به برکه آب گفتند که برکه، نارسیس بزرگترین مرد و الهه زیبایی بود، توقیافه اش را چگونه دیدی؟ برکه ‏آب می گوید که هروفت من به او نگاه می کردم، درچشمهایش خودم را می دیدم. من اورا ندیدم. نارسیس ‏تمثیل بسیار زیبایی ازاین است که من همه جا به دنبال خودم هستم، آن “منی” که محتاج به این است که ‏همواره احترام بشود، محتاج به این است که قبول اش داشته باشند. به عبارت دیگر موقعیت، شغل و… برای ‏آدمی فضایی می سازد که گمان می کند همواره باید به دنبال آن باشد. اما علی (ع) می فرماید که این جا ‏شایسته آدمی نیست، بلکه انسان اگر به دلیل موقعیت های مختلفی که دارد مشاهده کند دارد دردیگران زندگی ‏می کند، باید بداند که همه چیزرا باخته است. ‏

نلسون ماندلا 30 سال درزندان سنگ شکست، شلاق خورد، چرا وقتی از زندان بیرون آمد از عظمت ‏شخصیت برخوردار بود وهست؟ درمقابل صدام هم 30سال رییس جمهور بود، ولی چرا تا این اندازه شکسته ‏و حقیر بود، حقارتی که نشانه هایش در سرکوب وکشتار وشکنجه مخالفین اش متبلور می شد. از نظر ‏روانشناسی، صدام، هیتلر وامثال آن ها بیمار هستند. پس می شود کسی 30 سال زندان باشد ونلسون ماندلا ‏بیرون بیاید. پس از آنکه ماندلا از زندان بیرون آمد ورژیم آپارتاید برچیده شد، نلسون ماندلا به ریاست ‏جمهوری رسید. زنان جلوی کاخ ریاست جمهوری حاضر می شدند ومی گفتند ماندلا این ها عکس های بچه ‏های ما است که پس از شکنجه زنده به گور شده اند، ‌تو می گویی ببخش، من نمی توانم ببخشم. ماندلا درپاسخ ‏می گفت من می فهمم ولی اگر قرارباشد خون را باخون بشوریم، دچار بدبختی می شویم. فریاد می کشیدند که ‏ماندلا نمی توانیم این همه جنایت را فراموش کنیم.ماندلا به مردمش می گفت که مردم اگرفراموش نمی کنید، ‏باشد ولی عفو کنید. چون اگر نبخشید، جز راه خون ریزی و شستن خون با خون باقی نمی ماند. بیایید فراموش ‏نکنید ولی ببخشید. ماندلا در 30 سالی که درزندان بود با خودش چگونه برخورد کرد که قادر است تصمیم ‏های این چنینی بگیرد؟ درمقابل چرا صدام حسین با کوچکترین مخالفتی، خشمگینانه ترین عکس العمل را از ‏خود نشان داد تا جایی که کسی جرات نکرد یک جمله نسبت به وی نقد کند؟ چرا؟ آن “من” ماندلا در زندان ‏متلاشی نمی شود اما وجود و “من” صدام در کاخ ریاست جمهوری خورد ومتلاشی می شود، چرا؟ تفاوت ‏میان این دو “من” چیست؟

قرآن می فرماید به برخی می گویند از مردم بترس زیرا می خواهند علیه تو شورش کنند، اما آن ها می گویند ‏ما نمی ترسیم، بعد چه می شود؟ این جا نقطه ثقل بحث است: اگرعلیه آدمی که نیازمند تمجید، سمت، تعریف، ‏موقعیت، شهرت و امثال این ها است، شعارمخالفت بدهند، دچار فروپاشی شخصیتی می شود، زیرا همه ‏امیدش آن است مردم به اواحترام بگذارند. درچنین شرایطی شخص دچار انزوای روحی می شود. چرا؟ برای ‏آنکه آنانی که باید برایت کف بزنند، فحش ات می دهند. قرآن می گوید اگر دراین جا آن “من” ات را حفظ ‏کردی، تحول پیدا می کنی. فانقلبوا بنعمه لم یمسسکم سو..لذا درقرآن مال و قدرت هیچ یک اصل نیست. از نظر ‏روانشناسی جدید نیز این ها اصل نیستند. برای آزادگان هم این موارد اصل نیستند، اما یک چیز اساسی اصل ‏قرار می گیرد؛ خود وجودت چیست؟ فرانسه روزی 5 فروند ایرباس می سازد، اما آیا می تواند درهردهه یک ‏نفر “مولوی” هم بسازد؟ البته نمی خواهم بگویم نمی توانند چون اگراراده و برنامه ریزی اش وجود داشته ‏باشد به این امر هم اقدام می کنند، ولی متفکرانی چون گیدنز به یک سوال عمده وجدی رسیده اند و آن این که ‏چرا نسل جوان تا این اندازه مهمل است؟ چرا فقط می خواهد خوش ( ونه خوب )باشد؟ مارکس می گفت ‏ثروت آدمی را از خود بیگانه می کند، پول پرستی انسان را از خود باز می دارد.ولی مارکس نگفت که این ‏‏”خود” چیست، کیست ودارای چه وجودی است؟ ‏

گیدنز درآثار خود صحبت از “بت کالایی” می کند. می گوید که آدم امروز فقط کالا می خواهد و از خودش ‏غافل شده است. گیدنز هم نمی گوید که آن “خود” چیست؟ اریک فروم و مزلو در آثارشان همه براین مسایل ‏تاکید می کنند. درکتاب وضعیت آخر که کتاب روانشناسی است، می گوید انسان دارای سه حالت است: 1- ‏حالت کودکی 2- کودک والد 3- حالت بالغ.سوال این است این “خودی” که می گوییم بی خود شده، چیست؟ ‏اینکه می گوییم فلانی به قدرت، ثروت، شهرت و… رسیده و بی خود شده به چه معنایی است؟ آیا می توانیم به ‏لحاظ نظری این “خود” را توضیح بدهیم؟ مثال دیگری عرض می کنم. حیوانات غیر از حیوان بودن چیز ‏دیگری نمی توانند باشند. به همین دلیل ما ندیده ایم کبوترها اعتصاب کنند وبگویند که نفت گران شده به همین ‏دلیل ما دیگر بچه دار نمی شویم. سگ گله اگر از گرسنگی بمیرد، بره گله را نمی خورد. اما در جامعه انسانی ‏این موضوع چگونه مصداق دارد؟ با شایعه گرانی، برخی به خرید زمین ومستغلات هجوم می برند به نحوی ‏که اکنون شاهد آن هستیم که فاجعه برروی فاجعه دارد ایجاد می شود. حیوانات نمی توانند کار دیگری که از ‏آنان انتظار می رود انجام دهند ولی آیا انسان هم دراین چرخه قراردارد؟ مثلا اگرهرکسی دیگر در مختصات ‏تاریخی کنونی وشخصیتی که من درآن قرار دارم، قرار می گرفت مانند من عمل می کرد؟ نیچه می گوید ‏انرژی هستی ثابت است.درعین حال این انرژی تبدیل می شود. یعنی خورشید برآب دریا می تابد، بخار به ‏وجود می آید، بخار تبدیل به ابر می شود، از ابر باران می بارد، در زمین باریزش باران علف سبز می شود. ‏گوسفند و گاو علف را می خورند، بعد هم ما گوسفند وگاو را می خوریم، باز مقداری ازآنچه انسان مصرف ‏می کند، در زمین جذب می شود، یا جسد انسان به خاک تبدیل می شود. در این جا چرخه غذایی ایجاد می شود. ‏بنا براین دراین نظام هیچیک از موادی که به مصرف دیگران دریک چرخه غذایی رسیده است، از بین نمی ‏رود. در این چرخه همه چیز تبدیل می شود.‏

سوال مرکزی در این جا چیست؟ آیا من انسان هم محصول شرایط بیرونی ام هستم؟ ‏

ما اسیر چند زندان هستیم ؛ 1- زندان جسم که در برخی مواقع به ما حکم می کند چه باید انجام بدهیم وچه نباید ‏انجام بدهیم 2- زندان تاریخ؛ دوره تاریخی که شخص در آن به دنیا آمده و امکانات ومحدودیت هایی را برای ‏شخص فراهم می کند 3- زندان دیگر زندان فرهنگ وادبیات محیط است. 4- زندان بعدی زندان طبیعت است. ‏به عبارت دیگر درطبیعت ما دارای قدرت انتخاب نیستیم. آیا من می توانم از این زندان ها قدمی بیرون بگذارم ‏یا من مانند رباط تسلیم آن چیزهایی هستم که برای من دربرنامه نوشته شده است؟

‏ ‏

دراین جا می خواهم به توضیح “من”ی بپردازم که خلاق وآفریننده بوده و وجود هرکسی به مقدارآن انتخاب ‏هایی است که او انجام داده و آن را لمس اش کرده است. وجود به معنای شخصیت وجوهر فرد است. مابقی ‏مسایل محیطی وتربیتی است. در این جا از ماندلا مثال زدم. آیا ماندلا می تواند بگوید که دهها بار درمعرض ‏این قرار گرفتم که خیانت بکنم یا خیانت نکنم، ذلیل بشوم یا ذلیل نشوم. تحقیر بشوم یا تحقیر نشوم. بله قطعا در ‏چنین موقعیت هایی قرار گرفته است. ولی ماندلا می گوید که تصمیم گرفتم، اراده و انتخاب کردم تا ذلیل ‏نشوم.‏

برای چه شکنجه ممنوع است؟ زیرا شکنجه شخصیت انسان را متلاشی کرده و به من آزاد انسان لطمه می زند. ‏اینکه تعبیر اراذل و اوباش را علیه عده ای به صورت تبلیغاتی به کار بردند، خلاف قانون بود. هیچ کسی حق ‏ندارد احترام اشخاص را هتک کند. برای اینکه او انسان است ومی تواند انتخاب کند، و باید با “من ” آزادش ‏بمیرد، ممکن است او آن “من” اش را قبل از مرگ آزاد کند.از این روکسی مجاز به بیان کلمه اراذل برای ‏اینکه عده ای را تحقیر کند نیست.مجازات مجرم درهمه دنیا وجود دارد ولی تحقیر ممنوع است. هنگام اعدام ‏کسی، به او گفتند برو به جهنم. حقوق بشر به این رفتار اعتراض و صریحا اعلام کرد به چه مجوزی انسانی ‏که درحال اعدام است، تحقیرش می کنید؟ متهم جنایت کرده است، چرا درخیابان او را می گردانیدوبرگردنش ‏آفتابه آویزان می کنید؟ شخصیت چنین فردی خرد می شود. هیچکسی حق ندارد حتی شخصیت ابن ملجم را ‏حتی خورد کند. علی (ع) در مورد قاتل خود گفت اگر مردم مجازاتش کنید ولی اگر نمردم، خودم تصمیم می ‏گیرم. ولی دیگر نمی توانید اورا تحقیر کنید.دیگر نمی توانید درخیابان او را بگردانید وبرسراو آفتابه آویزان ‏کنید. چرا چون در این جا هم یک مبنا وجود دارد و آن اینکه او انسان است. در وجودش عظمتی به نام انسان ‏که جانشین خدا است وجود دارد این هیچ گاه نباید خراب شود حتی اگر این آدم جنایت کند. من به همراه آیت ‏الله طالقانی داشتیم درحیات اوین قدم می زدیم، ‌صدای جیغ دختری بلند شد. طالقانی دائما با خود لااله الاالله می ‏گفت. از جمله “ من ” هایی که درزندگی تجربه کردم وبه قول مولوی کلاهم افتاد، طالقانی بود. مولوی می ‏گوید من وقتی به علی نگاه می کنم کلاهم می افتد. یعنی تا این اندازه علی بالا است. صدای این جیغ ها هم از ‏زندان عمومی می آمد.در زندان عمومی کسی راشکنجه نمی کردند. بعد عصبانی شد گفت آقای محمدی پس ‏این خدا کجاست؟ گفتم حاج آقا این ها جا هایی را دارند که اگر بخواهند این دختر را بزنند، صدایش را کسی ‏نخواهد شنید. گفت پس برای چه دارند او را این گونه می زنند؟ گفتم برای اینکه می خواهند شما را بزنند. شما ‏را نمی توانند شلاق بزنند، لذا می خواهند شما را خرد کنند. و این راه خرد کردن شما است. هرکسی را به ‏شکلی می توان خردش کرد. ‌ما داریم از “منی” صحبت می کنیم که می خواهد انتخاب کند. می تواند ‏غیرازآنچه شرایط وجبرش هست انتخاب کند و بگوید من انتخاب کردم. از کجا معلوم می شود که شخصی ‏خود اقدام به انتخاب کرده است؟ ‏

‎ ‎‏”من” انسان درسه محتوا‏‎ ‎

معرفی “من” انسان در سه محتوا ضروری است: ‏

‏ 1- “من” اول به صورت روزمره رفتار وزندگی می کند. مثلا می گوییم او آمده است، توی دروهمسایه بد ‏است که ما نرویم. جلسه شرکت می کنیم می گوییم بد است ما نرویم. این دست از رفتارها را اقبال، اریک فروم ‏و مزلو رفتار ماشینی نامیده اند زیرا شخص مجبور است آن ها را انجام بدهد. این “من”، “منی” است که به ‏هنجار رفتار می کند. هنجار به چه معنایی است؟ هنجار به معنای آن است که هرچه محیط وپیرامون ما از ما ‏می خواهد همان را انجام بدهیم. من درلباسم تابع محیط هستم. وهمه ما تابع محیط هستیم، اما آیا “من” من هم ‏این گونه است؟ می گویم چرا پیش فلانی می روی که این همه پشت سراو بد می گویی؟ می گوید ای بابا ‏درنهایت یک راهی را باز بگذاریم. به درد ما می خورد. این کلماتی که گفتید از کجا بیرون آمد؟ وقتی کسی ‏نزد آدم ستمکار از اوتعریف می کند، چه چیزی را از دست می دهد؟ وآن چیزی که از دست داد آیا به این ‏سادگی ها به دست می آید؟ چون در این بخش ها این وجود است که دارد از دست می رود. ‏

‏2- “من” دوم منی است که براساس علم روانشناسی، ازفرهنگ آموخته می شود.آدم خوب کیست؟ آدم بد ‏کیست؟ ادبیات و فرهنگ می آموزد که آدم خوب وبد کیست. یک خانم انگلیسی روسری ندارد، جوراب پایش ‏نیست، ولی احساس گناه هم نمی کند. این فرهنگش است. اما یک خانم ایرانی از اینکه موهایش بیرون بیفتد ‏احساس گناه می کند. فارغ از اینکه کدام گناه است وکدام گناه نیست، ‌فرهنگ برای اشخاص چهره می سازد. ‏در این بخش اینکه من دوست دارم این گونه باشم یا آن گونه باشم را شخص از محیط کسب می کند. ‏

‏3- غیر از آنچه محیط به من می گوید، آیا “من” دیگری هم وجود دارد؟ آیا گاهی می توانم به خودم فکر کنم ‏که چه دارم انجام می دهم؟ من کی هستم؟ آیا من می توانم مانند فیلم “توت فرنگی های وحشی” اینگماربرگمن ‏به خودم بگویم که با زن، با خودم و بچه ام چگونه برخورد می کنم؟ آیا می شود در جایی که معمولا می گویم ‏بله، نه بگویم و بالعکس؟ ‏

حرف اصلی اقبال دراین باره این است که شادی، غم، خوشی، سختی، راحتی و امثال این ها مهم نیست، ‌بلکه ‏مهم این است که او یعنی “من” لطمه نبیند وبماند. اگر بخواهداو بماند من دراین جا یک ملاک دارم، همه جا او ‏را نگاه می دارم، زیرا بار شیشه دارم که امانت است. توهین می شنوی، اگر دیدی که او دارد ضربه می ‏خورد، نباید لحظه ای درنگ کنی، نباید اجازه بدهی که آن “من” لطمه ببیند. در این نگاه تکریم وتحقیر ملاک ‏نیستند، گاه افراد شما را تحقیر می کنند‌، شما دردلتان به آن ها می خندید چون “من” ات را از دست نمی دهی.‏

هنگامی که درزندان اوین درزمان شاه شکنجه می شدم، یک نفر شلاق می زد و یک نفرهم برق روی بدنم می ‏گذاشت، یک نفرهم بالای سرم نشسته بود. من خیس عرق بودم. آن کسی که بالای سرم نشسته بود، گفت ‏هروفت خواستی زمان قرار ملاقات با رضا یا بهرام آرام ( از کادرهای اصلی سازمان مجاهدین ) رابگویی ‏انگشت دستت را تکان بده، ما می فهمیم. بعد از مدتی شکنجه، من بیهوش شدم. برروی صورتم آب ریختند ‏ومن را به هوش آوردند. برای مرتبه سوم داشتم به بیهوشی می رفتم، میان بیهوشی وبیداری بودم، داشتم نگاه ‏می کردم، دیدم کسی دارد به پایم شلاق می زند، کسی دارد روی بدنم برق می گذارد، بدنم دچار تشنج ولرزش ‏شدید شده بود، آن آقایی هم که داشت شلاق می زد، فحش های رکیک می داد، ودائما مطرح می کرد که قرار ‏امروزت را باید بگویی. این لحظه خیلی خوب به خاطرم مانده است که من درآن حالت دردلم می گفتم که این ‏ها تا چه اندازه بیچاره و کثیف هستندببین دارند چه می کنند. “ آن” کسی که می گوید این ها چقدر بدبختند ببین ‏دارند چه می کنند، آن کیست؟ آیا او درمن هست؟ “آن” چیزی که قرآن می گوید اگربرآن حقانیت ایستادگی ‏کردی، وجود پیدا می کنی، آن چیست؟ می توانم پیدایش کنم؟ دراین تعریف ها وتمجید ها، درترافیک روزمره ‏زندگی آیا ذهن من مشغول به این مسایل اساسی زندگی می شود؟ من می گویم بردگان دوران تاریخ ما، همین ‏بندگان خدایی هستندکه درترافیک تهران مشغول رانندگی هستند، ونمی توانند اساسا به این چیزها فکرکنند. آیا ‏این افراد زندگی می کنند؟ این افراد از نظر ذهنی برده شده اند، روزی 14 ساعت رانندگی در ترافیک تهران ‏فاجعه است. ولی برای هزینه دانشگاه آزاد و یا پیام نور بچه اش و دیگر مخارج زندگی اش مجبور است این ‏گونه کار کند. “آن”ی نمی تواند با خودش باشد وبه خودش بیندیشد. آیا هیچوقت وقت آن را داریم که با ‏خودمان فکر کنیم؟

‎ ‎من “کارآمد” و من “واقعی”‏‎ ‎

اقبال دراین باره ادعایی دارد؛ اقبال می گویدکه ما دارای یک “من” کارآمد هستیم. دانشجو می گوید که جناب ‏استاد کلاستان عالی است، کارمند می گوید جناب استاد سلام، این دست از احترام ها به “من” کارآمد است. ‏‏”من” کار می کند ومحیط هم به اواحترام می گذارد. انسان اگر حواس اش جمع نباشد، دائما در این “من”، ‏زندگی خواهد کرد. خواب این انسان نیز در این چارچوب است؟ من برمی گردم به سخن حضرت علی که ‏شایسته نیست انسان دراین محیط زندگی کند. به عبارت دیگر شایسته نیست که انسان خود را دراین محیط ‏زندانی کند. آن گونه باش که اگر همه دنیا دربرابر تو تعظیم کردند، دروجود تو اثر نگذارد. در چنین شرایطی ‏آن “من ” ساخته می شود. بنا براین “من” کارآمد، همین “منی ” است که ما هستیم. اما “من” دیگری نیز ‏وجود دارد. “مزلو” نام این “من” را، “من” خود انگیخته می گذارد. اریک فروم می گوید “من” شکوفا. ‏افلاطون نام این “من” را سوفیا ( عقل سپید) گذاشته بود. اقبال می گوید که انسان زمانی می تواند به آن “من” ‏واقعی برسد که این “من” کارآمد اورا مشغول نکند. اشکال جامعه ما این است که آدمی را صبح تاشب به ‏خودش مشغول می کند. اقبال می گوید اگر انسان از “من ” کارآمد بیرون آمد، وتامل کرد، وارد “من” دیگر ‏می شود. من کودکی ام را به یادم می آید که به مکانی در ارتفاعات جنوب گرگان، به نام جهان نما می رفتم. ‏گاهی تنهایی به روی تپه می رفتم وکنار یک درخت کندس ( ازگیل کوهی ) می نشستم وبه درخت نگاه می ‏کردم. گاهی فکر می کردم که این درخت منتظر من است که به کنار اوبروم. به درخت سلام می کردم، فکر ‏می کردم که جواب سلام من را می دهد. با درخت حرف می زدم. آیا جامعه امروز آن “منی ” را که باخودش ‏تامل کند با خود همراه دارد؟ آیا انسان می تواند از “من” کارآمد بیرون بیاید، وبه “من” متعالی اش بیندیشد؟ ‏آیا می تواند به خود بگوید که من کیستم؟ آیا می تواند فارغ از تاثیرات محیطی اش عمل کند؟ ایا می تواند ‏فارغ از چارچوب های عرف عمل کند؟ اریک فروم می گوید که آدم های بهنجار لزوما آدم های سالمی نیستند. ‏کسی کاری انجام نمی دهد تا مبادا از سوی عادت های جامعه نفی شود. چنین فردی از نظر جامعه، آدم ‏بهنجاری است. همه کارهایش براساس روال جامعه است وهمه نیربه اواحترام می گذارند. مولوی دراین باره ‏مثال جالبی دارد. می گوید یک نفربینا، به شهری می رود که همه اهالی آن شهرکور بودند، اهالی شهر، شخص ‏مذکور را نزد رهبرشان بردند تابررسی کند این شخص آیا دچارمشکلی هست؟ رهبر کورها چون کور بود، ‏دستی کشید به سروصورت وبدن این شخص گفت همه جای این شخص شبیه ما است، فقط دوتا غده روی ‏صورت اش است که باید دربیاریم تا عادی ومثل ما شود. ‏

ما تحمل می کنیم محیط، ما را نفی کند. دائم در روابط قرار می گیریم و اسیر آن می شویم. چرا همه ‏روشنفکرها درتاریخ منزوی شده اند؟ همانطور که می دانید روشنفکر به معنای آن نیست که به کسی آگاهی می ‏دهد. انبیاء به کسی تخصص نمی دادند خودنیز سواد نداشتند. روشنفکر آن کسی است که آن “من” را زنده می ‏کند. آن “من” را مورد خطاب قرار می دهد. تازمانی که یک ملت با آن “من” آشنا نشود، کاری نمی تواند انجام ‏بدهد. ‏

بگذارید تمثیل زیبایی برای شما بزنم. مار گنجشک می گیرد. عجیب است که گنجشک بال دارد ومی تواند پرواز ‏کند ومار برروی زمین می خزد. ولی مار گنجشک می گیرد، چگونه؟ چشم گنجشک زمانی که به چشم مار می ‏افتد می ترسد. این ترس باعث می شود که جرات نکند تا از مار فرار کند. از این رو آنقدر دورسرمار می ‏چرخد که مار اورا می گیرد. حال روشنفکران این حرف را درجامعه مطرح کرده ومی کنند که جامعه ای که ‏درآن فقر و ترس وجود دارد، انسان آزاد نمی شود. ‏

من مجددا برمی گردم به بحث اقبال. اقبال می گوید اگر نیچه سخن از یک جبر طبیعی در هستی می کند، ‏لاجرم ما هم پدیده ای مانند دیگر پدیده ها هستیم. انسان هم تکرار مکررات گذشته است. پس به “من” هیچ ‏چیزی اضافه نشده است. “من” آنی هستم که طبیعت وشرایط برای من فراهم کرده است. به “من” چیزی ‏اضافه نشده است. همان طور که نیچه می گوید مقدار انرژی درجهان ثابت است وشکل آن عوض می شود. ‏همه چیزها درحال تبدیل هستند. براین اساس “من” هم تکرارهمان چرخه تبدیل هستم. اقبال می گوید یک “من” ‏تصمیم گیر، خلاق و آفرینشگر وجود دارد. آن “من” مبنای وجود ومبنای “من” است. پس وجود هرکسی به ‏اندازه ای است که آن “من” اش راحفظ کند وآن را رشد بدهد. در شرایط کنونی این موضوع مهمترین معضل ‏مسلمانان ما است. ‏

‎ ‎‏”من” تجربی‎ ‎

در وجود امام حسین چه گذشت که درصحرای کربلا فرزندانش به آن روز افتادند، برادرش آن گونه به شهادت ‏رسید، و درنهایت با آن همه فشار، سرظهر به نماز می ایستد؟ آیا ما به این موضوع پرداخته ایم؟ دروجود ‏حلاج چه می گذرد که دست هایش را تکه تکه می کنند ولی می گوید من حق هستم. دروجود ماندلا چه می ‏گذشت که آن قدر توانا بود که زندانبان و شکنجه گر خود را هم بخشید. اسیر کینه نشد زیرا وجود دارد. انسانی ‏که اسیر کینه ها، اسیر خشم اش است. آیا من می توانم درحالی که کینه دارم، انتقام نگیرم؟ آیا من می توانم ‏زمانی که مورد ظلم قرار گرفتم، بازهم ببخشم؟ بنا براین نشان می دهد که این “من” تجربی است. “من” ‏تجربی به چه معنایی است؟ یعنی “من” می توانم دردرون خودم این “من” را لمس کنم.تو هم می توانی ‏دردرون خودت این “من” و وجودت را لمس کنی.بدانی که داری تصمیم می گیری. چگونه؟ به این موضوع ‏تجربه باطنی می گوید. حضرت علی زمانی که می گوید کار ما به جایی رسیده است که می گویند علی ‏ومعاویه، تا این اندازه ما را کوچک کرده اند، چرا، برای این که می خواهد چیزی را حفظ کند. می گوید اگر ‏داری تحقیر می شوی، آن جایی از خود عکس العمل نشان بده که احساس حقارت می کنی، والا بهتر آن است ‏که ببخشید. چرا؟ چون آن جایی که دارد شخصیت ات تحقیر می شود، اگر عکس العمل نشان ندهید، ذلیل می ‏شوید. وانسان به هیچ قیمتی نباید ذلیل شود. آن “من” باید حفظ شود. ‏

پس ماده تحول پیدا کرد و تبدیل به گیاه شد، گیاه تبدیل به حیوان، وحیوان تبدیل به انسان شد، تحول مادی ‏نیزتبدیل به تحول معنوی شد، اما تحول معنوی به کجا رسیده است؟ می گوید “من” آفریننده، میوه عالی تکامل ‏وجود است. اگرآن را حفظ کردی و رشدش دادی، پس وجود دارید. چرا باید نماز بخوانیم؟ می گوید نماز ‏تمرین خارج شدن از زندگی ماشینی است. به همین دلیل سخت است. چرا؟ زیرا زندگی روزمره آدم زندگی ‏ماشینی را اسیر خود کرده است. از این رو برای خارج شدن از این زندگی انسان باید سعی کند. انسان به غیر ‏از زندگی روزمره، چه تلاش مضاعفی باید از خود نشان دهد؟ قرآن می گوید لیس للانسان الا ماسعی. ‏

این چه انتخابی است که اگر آن را انجام بدهم می توانم بگویم که “من” با لحظه قبل تفاوت کرده ام به نحوی ‏که قوی ترشده ام. من دیروز از یک تهدید می ترسیدم ولی امروز دیگر نمی ترسم. دیروز اگرکسی “من” را ‏تحقیر می کرد نمی توانستم حرف بزنم، ولی الآن می توانم از خود دفاع کنم. دیروزبرایم مهم بود که مردم ‏درباره من چه می گویند، لذا با کسی مخالفت نمی کردم و به همه بله می گفتم، ‌ولی امروز توانایی این را دارم ‏که نه بگویم. همانطور که می دانید که یکی از ریشه های افسردگی این است که عده ای اصلا نمی توانند “نه” ‏بگویند. نتیجه آن می شود که وجودش را از دست می دهد. چون می خواهد همیشه طبق سلیقه همه رفتار ‏کند.چرا ریا نماز را باطل می کند؟ چون آدم ریاکار شخصیت ضعیفی داردو محتاج آن است تا دیگران اورا ‏قبول کنند. فرد صدقه می دهد، سپس منت می گذارد، از بین می رود، چرا‌، چون مبنای عمل براین بوده که ‏دیگران خوششان بیاید. شخصیت فرد دراین شرایط نمو ورشد نمی یابد.‏

من این جمله را از روی کتاب اقبال می خوانم: “پاداش پیوسته آدمی در این است که از لحاظ تملک ووحدت ‏نفس، به عنون یک “من”، درحال نموتدریجی باشد” یعنی آن به آن تغییر کند. بعدمثال جالبی می زند می گوید: ‏‏”وقتی درصور دمیده می شود همه منقلب می شوند، اما عده ای منقلب نمی شوند، به عبارت دیگر درروز ‏قیامت هم همه چیز زیرورو می شود اما عده ای تغییری درآنان ایجاد نمی شود. یعنی وجود وشخصیت دارد. ‏علی می گفت وقتی فشار زیاد می شد، ما کنار پیامبرمی رفتیم. معنی این سخن این است که پیامبر آن قدر ‏‏”من” قوی داشت که علی درکنار او احساس آرامش می کرد. یعنی چه؟ وجه دیگر این سخن این است که ‏سختی های “من” پیامبر وعلی را نمی تواند ذلیل کند. ‏

با یک تهدید، شخص به التماس می افتد تا مبادا شغل اش ومنافع اش از میان نرود، حاضر است هرکاری انجام ‏بدهد تا این منافع را حفظ کند.ما همواره باید متوجه این موضوع باشیم که چی می دهیم وچه می گیریم. نکند ‏آنچه می دهیم وجودمان باشد به بهای اینکه یک شغل را حفظ کنیم. اینکه قرآن می گوید لنبلونکم به شی من ‏الخوف والجوع ونفس من الاموال والانفس والثمرات فبشرالصابرین به چه معنایی است؟ آیا خداوند بی دلیل ‏برای من مشکل ایجاد می کند. مشیت خداوند را باید در قوانین وآیات خدا و هستی ببینیم. ‏

قرآن می گوید قولو قولا سدیدا یصلح لکم اعمالکم حرفتان را محکم ودرست بزنید، که اگر حرفتان را درست ‏ومحکم بزنید کارتان نیز اصلاح می شود. یعنی چه؟ یعنی اگر من زبانم را رها کردم وهرچه برزبانم آمد گفتم، ‏عمل ام را خودم انتخاب نکردم، خلق نکردم، این ها به حرف محکم واصلاح اعمال منجر نمی شود. از علی ‏تعریف می کنند، می گوید خدایا من را از آنچه می گویند بالاتر ببر، نکند این سخنان من را بگیرد. علی چرا ‏از این سخنان می ترسد؟ برای آنکه می خواهد علی باشد. دغدغه انسان های بزرگ را هنگام مرگشان باید ‏فهمید. زمانی که شمشیربرفرق علی فرود می آید او چه می گوید؟ می گوید: فزت ورب الکعبه، به زبان ‏امروزی می گوید من برنده این بازی شدم. به طورخلاصه می گوید که بردم. چون دغدغه علی چیز دیگری ‏است. چرا علی این جمله را زمانی که حاکم می شود برزبان جاری نمی کند؟ چرا زمانی که درجنگ ها به ‏پیروزی می رسد این گونه سخن نمی گوید؟ تا زمان ضربت خوردن زحمت کشیده، مبارزه کرده، تا یک چیز ‏را حفظ کند، آن همان “من” است که چون بار شیشه مواظب بوده که خش برندارد.پیامبر درلحظه مرگ چه ‏می گوید؟ بل الرفیق الاعلی، بله عزیزم، آمدم.او دائما در ذهن اش این بوده که از جایی آمده وباید به جایی ‏برود. بنا براین من براساس آنچه درزندگی به آن فکر وعمل می کنم، هستم.‏

ای بشر توهمه اندیشه ای، اندیشه ات جایی رود، آنگاه تو را آن جا کشد.‏

بهشت چیست؟ قرآن می گوید می خواهی دراین دنیا به بهشت بروی، هوی را رهاکن تا دربهشت جان زندگی ‏کنی.از این رو آن به آن باید انتخاب کنی.ما آن به آن درمعرض انتخاب قرار داریم، انتخاب درجهت ایجاد یک ‏‏”من” آزاد آفریننده، ویک “من” تابع محیط. این جمله زیبای اریک فروم است که می گوید عشق تنها درکسانی ‏شکوفا می شود که به دنبال هیچ قصد ونفعی نباشند. این رابگذارید کنار این آیه که پیامبر برای انجام رسالت ‏خود به مردم می گفت که لا اسئلکم علیه اجری. پیامبر برای اجرای رسالتش از کسی اجر طلب نمی کند. اگر ‏کسی کاربکند تا تمجیدش کنند به کاسبی روی آورده است. لذا کارکرده ونتیجه اش را نیز گرفته است. دوست ‏داشتی که دوستت بدارند، رفتی که بیایند. احترام گذاشتی تا به شما احترام بگذارند. این من بیش از این نصیبی ‏نمی برد. فروم می گوید، عشق زمانی می آید که سود نخواهی وبه دنبال نفعی برایش نیاشید. آن جاست که ‏کمال ورشدپیدامی کنید.‏

‎ ‎نتیجه گیری‎ ‎

اول اینکه “من” انسان تنها درآفرینش، ورهایی از جبرهایی مانند طبیعت، تاریخ و…که او را فراگرفته است ‏وجود پیدا می کند. درغیر این صورت ما براساس عادات محیطی و عادات فرهنگی خود عمل می کنیم و ‏دراین شرایط “من” انسان رشد نمی کند. اینکه من درروابط اجتماعی قرار دارم، موقعیت خوب دارم، خوب ‏می خورم، خوب می خوابم، احترام اجتماعی دارم، و… این ها هیچ یک “من” را رشد نمی دهد.“من” آن جایی ‏رشد می کند که خودت عمل ات رابیافرینی. درکوه به یک شکوفه برخورد کردم. گفتم که ای شکوفه تا با ‏عطری که می پراکنی، عطرافشانی می کنی، حال اگر من انسان باز بشوم چه می شوم؟ من جانشین خدا ‏هستم، ای گل تو تا این اندازه محیط ات را تحت تاثیر قرار می دهی، آیا من می توانم چنین کاری بکنم؟ زمانی ‏درکوه، بزی داشت می چرید. من تنها بودم، به بز گفتم صبح تا شب می چری و غیر از این نیز کاری نداری، ‏بعد به راحتی سرت را می برند وما تو را می خوریم. آفرین ولی من مثل تو نیستم. بز گفت که اختیار دارید ‏من همه این کارها را برای تو انجام می دهم. من را می کشند تا تو من را بخوری. به بزگفتم آخر من چه دارم ‏که توبیایی وقربانی من بشوی؟ گفت که من خوشحالم که کشته می شوم وتو من را می خوری، من به خون تو ‏می روم، خون به مغزت می رود، و مغزت درآن جا تبدیل به روح می شود واز این طریق من تعالی می یابم. ‏من همه این کارها را می کنم تا تومن را بخوری. پیش خودم گفتم که راستی راستی من خجالت نمی کشم که ‏تورا بخورم؟ چرا حیوان را زمانی که ذبح می کنیم باید بسم الله بگوییم. برای اینکه اگر من انسان بخواهم ‏حیوان را بکشم ودر نهایت مانند او باشم، حق ندارم اورا بکشم. انسان زمانی می تواند بزغاله ای را بکشد که ‏وقتی توسط انسان خورده می شود درانسان تعالی یابد. درغیر این صورت به چه مجوزی باید حیوان را ‏بکشیم. ‏


بحث خلوص در ادبیات مذهبی ما بهترین بحثی است که در زمینه رشد “من” انسان مطرح شده است.در این ‏ادبیات این بحث محوریت دارد که کاررا برای چه کسی وچه چیزی انجام می دهید.‏

عنصری که رهبری کننده “من” است در این بحث چیست؟ عنصری که رهبری کننده انتخاب من درزندگی ‏است، چیست؟ آن عنصر ارزش وقیمت من را تعیین می کند. در این معنا بهشت چیست؟ بهشت نمی تواندمحل ‏بی کاری وتنبلی باشد. اگر بهشت جایی باشد که تا اراده کردیم سیب در دهان من باشد، یا به جایی تکیه بدهیم، ‏باور کنیدمن برای این بهشت حوصله ندارم. چه کسی حوصله اش می گیرد در آن فضا باشد.پس باید چیز ‏دیگری باشد. آن چیست؟ آیا می توانیم محضر خودمان را درک کنیم؟ آیا من می توانم فکر کنم وجودی هستم که ‏روح خدا درآن دمیده شده است، و من خلیفه خدا درزمین هستم؟ آیا می توانم حضور آن “من” را احساس کنم؟ ‏زمانی که دانشجو بودم دائما فکر می کردم که درما وجودی هست و دائما احساس می کردم که کنار بزرگی ‏نشسته ام. درکنار کسی نشسته ام که روح خدا است. به عبارت دیگر آن “من” جانشین خدا است. آنقدر از این ‏فکر لذت می بردم که ببخشید حمام که می رفتم، عریان نمی شدم. احساس می کردم که اووجود دارد. پس من ‏درمحضر اوباید به گونه ای باشم که شایسته اش است. بعنی ببینمش واحساس اش کنم. آیا چنین احساسی می ‏تواند و جود داشته باشد. بله این “من” وجود دارد. قرآن می گوید نفخت فیه من روحی، یا انا اعطیناک الکوثر، ‏نی که تواعطیناک الکوثر خوانده ای / پس چرا خشکی و ابتر مانده ای / اگر جانشین خدا هستیم، پس چرا آنقدر ‏کدر و گرفته ایم. ‏

تا تو تاریک وملول و خسته ای / دان که دردیو ملول آغشته ای ‏

این تعبیر مولوی است، می گوید تو مگر جانشین خدا نیستی، پس چرا تاریک هستی؟ ‏

زانکه اوحی الرب الی النحل آمده است / خانه وحی اش پر از حلوا شده است

قرآن می گوید که من به زنبور عسل وحی کرده ام وزنبورعسل، عسل ساز شده است، به انسان می گوید که ‏به تو کرمنا عطا کرده ام و به تو کوثر داده ام پس عسل ات کجاست؟ پس چرا وقتی کسی کنار تو می نشیند ‏انرژی اش را از دست می دهد؟ از این رو باید به گونه ای باشی که وقتی افراد کنارت می نشینند انرژی و ‏جان به دست بیاورند. می گوید نکند که تونیز مانند فرعون شده ای؟ چرا رود نیل برای فرعون، خون شد؟ ‏رود نیل که خون نشده بود. اما اگر “من ” انسانی وجود خارجی نداشته باشد، نعمت به نقمت تبدیل می شود.‏

مولوی می گوید که: هرکه را دیدی زنعمت سرخ روی / او محمد خوست با او گیر خوی ‏

هرکه را دیدی زکوثر خشک لب / دشمن اش می دار همچو مرک وتب‏

به عبارت دیگر هرکسی را دیدی که وجود دارد، در کنارش قرار بگیر. زیرا “من” او عزت دارد.تفاوت میان ‏عزت وغرور چیست؟ آدم عزیز درظاهر ذلیل می شود ولی درباطن ذلیل نمی شود. امام حسین دروجودش ‏ذلیل نیست بلکه درظاهر ذلیل است. امیر کیست؟ آیا کسی که براریکه قدرت تکیه زده است؟ بله روی تخت ‏نشسته است، ولی اسیر قدرت، شهرت و هوس است. لذا او امیر نیست بلکه اسیر است. ‏

همه زندگی آزمایش وبهانه است. سختی، خوبی، خوشی، و… این ها همه آزمایش وفتنه است. قرآن می فرماید ‏خلق الناس والحیوه لیبلوکم احسن عملا.منظور از عمل، عمل آفرینش است نه عمل ماشینی، تکرای وهنجاری ‏که محیط آن را اعمال می کند. فتنه دراین جا به معنی گرانی، تورم، عقب ماندگی وزلزله نیست، این ها که ‏فتنه نیست، اگر هست پس چرا کشورهای پیشرفته از این دست از فتنه ها ندارند؟ سونامی آمد برخی کشیش ها ‏اعلام کردند که مردم آسیای جنوب شرقی گناه کرده اند لذا آن جا سونامی آمده است. اگر این گونه است پس ‏چرا اروپاو آمریکا سونامی نمی آید؟ آزمایش کجا است؟آیا آزمایش در درون است؟ به قول اقبال بهشت حال ‏است نه محل. اگر این وجود را نگاه داشتی، دردنیا نیز دربهشت قرار داری. اگر این وجود را از دست دادی، ‏هم دردنیا وهم درآخرت درجهنم هستید. من کان فی هذه اعمی، وهو فی الاخره اعمی. ‏

هرکس دردنیا کور است درآخرت نیز کور است وهرکس دردنیا جهنمی است در آخرت نیز جهنمی است. ‏هرکسی دراین دنیا بهشتی است درآن دنیا نیز بهشتی است. من جمله آخر را عرض کنم: سوال این است که ‏من چگونه می توانم آدم ماشینی نشوم؟ راه اینکه آن “من” را درک کنم چیست؟ من چگونه می توانم آفرینش ‏داشته باشم؟ “من” چگونه می توانم انتخابگرو آفرینشگر باشم؟ جواب اقبال این است که انسان اگربا عمل ‏همراه با خلوص وارد میدان شود، ودرهرلحظه آن امانت را نگاه دارد، موفق خواهد شد تا “من” خلاق ‏وآفرینشگرخود را بپروراند.‏

در این زمان آن چنان شادم اندرقعرچاه / که همی ترسم از تخت وکلاه‏

به لحاظ اجتماعی انبیاء دو شعار داشتند: 1- به لحاظ اجتماعی تا زمانی که فقز و ترس هست انسان آزاد نمی ‏شود. پس راه حل اجتماعی انبیاء فردیت فرد نیست. انبیاء نمی گویند تو خودت را اگر درست کنی، همه چیز ‏درست می شود. برعکس خدا به موسی می گوید که برو با فرعون، گرانی و تورم و ترس درگیر شو، نگذار ‏که مردم مجبور و اسیرباشند. 2- از لحاظ درونی، آزاد باش وتنها کسانی عدالت می ورزند که عادل ‏باشند.تنها کسانی می توانند آزادگی کنند که خود نیز آزاده باشند.‏

• سخنرانی در شهر گرگان ‏

• دکتر محمدی عضو سابق سازمان مجاهدین خلق است که در روز پیشتر به اشتباه سازمان مجاهدین ‏انقلاب اسلامی ذکر شده بود. ‏

‏ ‏