تماشا

لیلا سامانی
لیلا سامانی

به تماشای دنیای فرهنگ و هنر

با این قیافه ی شرقی ام…

اشاره:

باز هم صفحه ی تماشا و باز هم گشت و گذاری در چهارسوی دنیای فکر و جنون. در شماره ی پانزدهم تماشا، از زنانگی ساده و دلچسب مریلیبن مونرو یادکرده ایم و شهره ترین عکس سانسورشده ی او؛ از روایت های غم گنانه ی کافکا گفته ایم و دنیایی از خیال و قصه که با نوشته های این مرد کم گو به تاریخ ادبیات سرازیر شدند؛ از پوشکین روسی گفته ایم و هایدن اتریشی؛ از شعر و موسیقی پاپ تا صدای فاخر و متکلف سمفونی های کلاسیک… اینها و بیشتر از اینها را در گزیده نویسی های این هفته ی تماشا از پی بگیرید…

 

مریلین مونرو و قصه خارش هفت ساله…

اول ژوئن مصادف است با تولد مریلین مونرو، یکی از  ستاره های افسانه ای سینمای کلاسیک. هنر پیشه ای که  زیبایی و جسارت توامانش او را بدل به نشانه ای از جذبه ی زنانگی ساخته بود. در میان پرتره ها و تصاویر بیشماری که از این بازیگر افسانه ای بر جای مانده اند، تصویرایستادن او با لباس سفید بر روی دریچه تهویه در خیابان - در سکانس حذف شده ی فیلم “خارش هفت ساله ” – بیش از همه در حافظه ی فرهنگ عامه خانه کرده است. تصویری سمبلیک و ماندگار که از سویی به کلیشه های معرف  “ زن اغواگر” یا “فم فاتال” پشت پا می زند و مولفه هایی چون حیله گری و سنگدلی را به شیرینی و سادگی  تبدیل می کند و از سوی دیگر تصویر معشوق آرمانی را به چالش می کشد.

 

روایتگر مدرن افسانه ی سیزیف…

سوم ژوئن سالروز مرگ “فرانتس کافکا” ست، نویسنده ی حزن نگاری که به زندگی از دریچه ی دگرگونه ای نگریست و موجب ظهور مکاتب ادبی نوینی چون مدرنیسم و رئالیسم جادویی شد. کافکا با تحمیل نا امیدی و پوچی بر فضای آثارش شخصیتهای داستانی اش را به دست و پا زدن در باتلاق مرگ وا می داشت و آدمی را به مثابه ی موجود سرخورده ی منفعلی تصویر می کرد که راهی جز فنا و نیستی ندارد.

نخستین دوره ی  خلاقیت کافکا با نگارش مسخ آغاز شد. در داستان مسخ، “گریگور سامسا” پس از اینکه از خواب بیدار می‌شود درمی‌یابد که در طی شب به حشره‌‌ای بزرگ تبدیل شده است. اوتوسط خانواده ی بورژوای خود در اتاق محبوس می‌‌شود و پدرش دانه ی سیبی به روی گریگور می‌‌‌افکند این دانه ی سیب می‌‌پوسد و باعث مرگ گریگور می‌‌شود.

مسخ همچنین با یکی از  وهم آلود ترین و اعجاب انگیزترین سرآغازهای ادبیات داستانی شروع می شود:

” یک روز که گرگور سامسا از خوابی تلخ بیدار شد متوجه شد که در رختخوابش به یک سوسک غول‌آسا بدل شده است.”

 

پوشکین؛ شاعر عاشقانه مردن

دو قرن پیش از این “الکساندر سرگیویچ پوشکین” شاعر و نمایش‌نامه‌نویس روس و از بنیانگذاران ادبیات نوین روسیه دیده به جهان گشود. او از مهم ترین شاعران روسیه است که زبانش، پایه و اساس زبان ادبی روس را تشکیل می‌دهد تا جایی که  برخی او را بزرگ‌ترین شاعر زبان روسی می‌دانند.

پوشکین ادبیات را وسیله ای می دانست  برای بازتاب واقعیات زندگی ، واقعیاتی که باید با مضامین اجتماعی و فکری جامعه عجین شوند و  رنگ  تعهد بر خود گیرند.

 این  شاعر بلند آوازه سرانجام در سن سی و هشت سالگی پس از یک دوئل با معشوقه ی همسرش، از شدت جراحات جان سپرد. مرگ پوشکین به صورت عزای ملی درآمد و پنجاه هزار نفر از مقابل تابوتش رژه رفتند.

گریستم ،اشک تنها تسلی بخش من

و لب فرو بستم، بی هیچ شکوه ای

روحم غرق در سیاهی اندوه

و پنهان در ژرفنای شادمانی تلخ خود

مرا بر رویای رفته ی زندگانیم دریغی نیست

فنا شو در تاریکی، ای روح عریان!

که من ،تنها به تاوان عشق خویش می اندیشم

پس بگذار بمیرم اما عاشق بمیرم!

 

یادی از پدر سمفونی دنیا…

شرح حال نویسان موسیقی سی و یکم مه سال 1809 را تاریخ مرگ “فرانتس یوزف هایدن”  موسیقی دان اتریشی ثبت کرده اند؛ کسی که در تاریخ موسیقی جهان “پدر سمفونی” لقب گرفته است.

او با الهام از موسیقی کلاسیک فرم هایی چون سمفونی و  سونات را ابداع کرد  که وجه تمایزشان با آثار پیشین بهره گیری بیشتر از سازهای کوبه ای بود، امری که ریتم و شکستهای ریتمیک دگرگونه ای را در بیان ملودی ها موجب می شد. از جمله آثار مطرح هایدن می توان به سمفونی “آفرینش”  اشاره کرد. این سمفونی سه قسمتی در حقیقت اثر انجیلی فاخری ست که “سفر پیدایش”  را با موسیقی به تصویر می کشد. پیدایشی که در بخش اول برای نمایش تقابل عدم و هستی در روبه رویی مولفه های متضاد رخ می نماید، در بخش دوم تکاپوی جانداران را ندا می دهد و در بخش سوم نوای ثنای آدم و حوا را می سراید.

 

خنیاگر خاموش…

 

بیست و سوم می مصادف با دوم خرداد ماه، “ژرژ موستاکی” شاعر، ترانه سرا، آهنگساز و خواننده ی فرانسوی یونانی تبار در سن  هفتاد و نه سالگی از دنیا رفت. موستاکی در ماه می به دنیا آمد، در می به شهرت رسید و سرانجام هم در می در گذشت. او که متولد اسکندریه بود، در سال 1951 و در هفده سالگی به پاریس مهاجرت کرد، شهری که اسباب آشنایی او  با “ژرژ برسن”  خواننده ی سرشناس فرانسوی وهم چنین دوستی عاشقانه اش  با “ادیت پیاف” را فراهم آورد. ادیت پیاف که آن زمان یکی از بزرگ ترین خوانندگان جهان غرب محسوب می شد یکی از ترانه های موستاکی با نام “میلور” را اجرا کرد. موستاکی بارها خود را “یهودی سرگردان”، یا “چوپان یونانی” خوانده و در تمام عمر از  مهاجران و اختلاط فرهنگ‌ها و ملت‌ها دفاع کرده است:

 با این قیافه‌ی شرقی‌ام

این قیافه‌ی یهودی سرگردان

این قیافه‌ی چوپان یونانی

و این گیسوان ژولیده‌ام

به تو می‌آیم اسیر شیرینم

موستاکی در دهه ی شصت و هفتاد میلادی از همراهان جنبش هیپی‌‌گری بود و زندگی بی‌دغدغه، آزادی مطلق و به ویژه آزادی درعشق ورزیدن را از آرمان‌های خود می‌دانست. تا جایی که می توان  دو ترانه ی “آزادی من” و “تنهایی من” را به منزله ی مانیفست این شاعر رها به حساب آورد:

آزادیِ من،

تو را مدت‌ها

هم‌چون دُردانه‌ای نگاه داشتم

آزادیِ من

تو بودی که یاری‌ام کردی

تا بند بگسلم

و به هر سو بروم

بروم تا آخر جاده‌های اقبال

و در رؤیای خود

گُلی از باد بچینم

روی پرتوی از ماه

آزادیِ من!