جندالله می خندد

ساسان آقایی
ساسان آقایی

‏مستبد ایرانی خیالی آسوده داشت؛ خیزش مردمی 15 خرداد به زور و قهر فروکش کرده بود، روح‌الله خمینی ‏هم، اینک در تبعید به سر می‌برد و محمدرضا پهلوی تنها انتظار رایی را می کشید که عباس قره‌باغی برای ‏آخرین گروه شناخته شده‌ی منتقدان آریامهر می‌خواند.‏

هنگامی که پس از 36 نشست دادگاه ارتش، حکم‌های حبس بلند مدت اعضای گروه نهضت آزادی را به ‏دست‌شان دادند و آن‌ها را روانه‌ی زندان التفات شاهنشاهی کردند، محمدرضا لبخندی پیروزمندانه زد، گرچه ‏گویی او نشنید که “مهدی بازرگان” در آخرین نشست دادگاه چه پیش‌بینی کرد: “ما آخرین کسانی هستیم که از ‏راه قانون و با قلم به مبارزه سیاسی برخاستیم،این نکته را به بالاتری‌ها هم بگویید.” با وجود این هشدار اما ‏باز هم آن‌ها به زندان رفتند تا تمامی هسته‌های امیدوار به کوشش‌های مسالمت‌آمیز نیز راهی دیگر را ‏برگزینند.از میان گفته‌های نخستین نشست‌های چهار جوانی که بعدها با شکل دادن سازمان مجاهدین خلق ‏ایران کابوس را به تخت‌خواب محمدرضا پهلوی و ساواک بازگرداندند، درستی پیش‌بینی بازرگان آشکار ‏است.آن‌ها “دستگیری،محاکمه و زندانی شدن رهبران نهضت آزادی” را به “شکست پایانی مبارزات ‏مسالمت‌آمیز” تفسیر کرده و چنین نتیجه گرفتند: “به نتیجه نرسیدن مبارزات مردم و از جمله در مقطع 15 ‏خرداد نه به خاطر کوتاهی آنان بلکه به دلیل ماهیت سازمان‌هایی چون جبهه‌ی ملی و حتا نهضت آزادی است. ‏بنابرانی باید با پیروی از الگوی مبارزاتی دیگر گوشه‌های جهان مانند کوبا، به سمت مبارزه‌ی مسلحانه با شاه ‏رفت”.‏

همین برش کوتاه از تاریخ ایران،خود سند گویایی است برای تمامی آن‌ها که از درک درستی درباره‌ی ‏کوشش‌های مدنی و تفاوت آن با مبارزه‌های خانمان برانداز برخوردار نیستند و افسوس که “یعقوب مهرنهاد”، ‏روزنامه‌نگار بلوچستانی نیز به پای همین فهم کج و نادرست از کوشش‌های مدنی قربانی شد. اعدام او در ‏سرزمینی که فقر و فلاکت از سر و روی آن و حتا آمارهای دولتی‌اش می بارد، این پیام آشکار را می‌رساند ‏که با هر کوشش مسالمت‌جویی نیز می‌توان به بالای دار رفت و بی‌دفاع اعدام شد و جوله‌ی این پیام هم‌زمان با ‏تلاش‌های کسانی است که می‌خواهند مردم سیستان و بلوچستان باور کنند؛ جز خشونت راه دیگری نمانده و ‏فرجام کوشش‌های آرام،اصلاحی و مسالمت‌جو جز شکست نخواهد بود.‏

‏”فقر و ناآگاهی”، دو مولفه‌ی برجسته‌ی زایش “خشونت” هستند و حکومت ایران اگر به‌راستی خواهان نابودی ‏ریشه‌های ترور در سیستان و بلوچستان بود و است، باید به ریشه‌کن کردن فقر و ندانستن روی آورد. برای ‏زدودن این ریشه‌های تنومند در سیستان و بلوچستان چه راه میان‌بری آسان‌تر و به‌تری از نهادهای مردم نهاد ‏و کوشندگان مدنی و اجتماعی وجود دارد؟ آن‌ها به دلیل ماهیت و ذات خویش نه تنها به جنگ فقر و ناآگاهی ‏می‌روند که چونان سدی در برابر گرویدن مردم به خشونت ایفای نقش می‌کنند و حاکمیت به گونه‌ای بدیهی باید ‏و باید پشتیبان جدی چنین کوشش‌هایی باشد، اما حکومت ایران به جای این همه راه مثبتی که پیشاروی خود ‏دارد،چه می‌کند؟ یکی از مشهورترین کوشندگان مدنی و اجتماعی را با سابقه‌ای روشن و مثبت در میان مردم ‏سیستان و بلوچستان به جرم یک انتقاد از سیستم استانداری و فرمانداری بازداشت می‌کند، سپس اتهام می‌زند، ‏در دادگاه غیرعلنی به محاکمه می‌کشاند و در میان موج مخالفت‌ها او را بالای چوبه‌ی دار می فرستند! گمان ‏می‌برید که پیامد چنین رفتاری چه می تواند باشید؟ امنیت!؟ شگفتا!‏

آن که باد می‌کارد، توفان درو خواهد کرد و نتیجه‌ی خشونت نیز جز زایش خشونت نخواهد بود. اعدام یعقوب ‏مهرنهاد تنها به دل‌سردی از کوشش‌های مدنی و اجتماعی و سرخوردگی از تلاش‌های آرام برای یک زندگی ‏بهتر همراه با رفاه و آگاهی بیش‌تر خواهد انجامید. اکنون و پس از اعدام او هیچ کس شاد نیست؛ نه امیدواران ‏به کوشش‌های مدنی، نه مردمی که از این کوشش‌ها بهره می‌جستند و نه حتا آن کسانی که مهرنهاد با رای آنان ‏به بالای دار رفت. شاید اگر گوش‌ها تیز باشد، تنها بشود صدای خنده‌های “جندالله” را در پشت کوه های ‏سیستان و بلوچستان و در مرز ایران و پاکستان شنید.آ ن‌ها می‌خندند، چون یک خاک‌ریز و سد استوار در ‏برابر آن‌ها فرور می‌ریزد.‏