هنر و نقد حکومت…
کارگردان و نویسنده: حسین پاکدل
بازیگران: مهدیسلطانی، پیامدهکردی، مرتضیآقاحسینی، و عاطفهرضوی؛ یاشارمومنزاده، پرهامدلدار، محسنخوئینیها، امینمیری، ابراهیمعزیزی، علیرضاعیسوی، هومنخدادوست، ریحانهخاتمی
تئاترشهر، تالار چهارسو، ساعت 19:30، دیماه 1388
“تنها چند لحظه تا وقوع زلزله شدید پیشبینی شده در تهران باقی مانده و مهدی که سالها جلوی قاب دوربین تلویزیونی ظاهر نشده بود، حالا در یک برنامه زنده باید درباره زلزله و وقوع آن با مردم صحبت کند. این برنامه زنده در فواصل متعدد قطع میشود و به زندگی فردی، خانوادگی و تقابل حضور اجتماعی مهدی با سیاستهای اجتماعی پیوند میخورد. در واقع این زلزله و زمینههای فشرده شدن تا آزاد سازی فشار آن در همنشینی با زلزلهای فردی و اجتماعی ـ با کنایه ـ قرار میگیرد؛ همزمان با زلزله تهران همه فشارهای فردی ـ مهدی و پیام ـ و نیز فشارهای اجتماعی زمانه آماده انفجاری درونی هستند.”
در دنیای شلوغ و در هم تنیده شدهای که با کثرت اتفاقات هولناکش اغلب چیزی جز سراسیمگی و گم شدگی درونی آدمها را به همراه ندارد، شکل دهی به یک متن، حتی با توجه به آن که گونههای صوری حوادث مختلف را بارها و بارها دیده و تجربه کردهایم، ممکن است کار آسانی نباشد، زیرا استعداد، قریحه و دانایی میخواهد و نگاهی خاص و نو به آن چه که ظاهراً تکراری و کهنه به نظر میرسد. در این رابطه نمیتوان هر نوع طرح ذهنی را برای القای یک مضمون سیاسی یا مذهبی برگزید، چون فرم و محتوا باید در رابطه متقابلی گزینه مناسب و متجانسی برای هم باشند.
نمایشنامهی “رقص زمین” نیز همچون همین رابطه به همآمیزیِ عشق و خشونت پرداخته است و البته با نگرشی دیالکتیکی تلاش میکند این مفهوم را در گفتمانی روشن به جدال بکشد. شاید بتوان گفت این همآمیزی تنها از دستهی مفاهیمی است که ـ خودآگاه یا ناخوآگاه ـ با آغاز صنعتی شدن، امکان حضور به معنای امری موجود و انکار نشده را یافتهاند و البته نه به این معنی که پیش از آن وجود نداشتهاند.
در نمایش”رقص زمین،پاکدل به عنوان کارگردان بر آن است که به ترتیب سه مضمون”سیاسی، مذهبی و انسانی”را با اشاره به هر دو رویه سفید و سیاه، خوب و بد یا معنوی و مادی آن به تحلیل درآورد، اما نوع داستانی که برای بیرونی و نمایهای شدن این موضوعها انتخاب میکند، خصوصیت ناهمگن و غیر متعارفی دارد که از دایره استدلال و منطق بیرون است، خصوصاً این که در اجرا هم متناسب با متن، اشتباهاتی چند روی نموده است و همینها تضادهای درون متنی نمایشنامه را آشکارتر کرده است. پرسوناژهایی که ظاهراً از آنها انتظار میرفته که گروهی مردم دوست و حق طلب باشند، در دیالوگها و اعمالشان و نوع شخصیتی که برای مخاطب ارائه میدهند، کاملاً به گانگستر شباهت دارند. گرچه هدف کارگردان هم در اصل همین بوده است، اما برای آن که متن از مطلقگرایی و حکمیت شخصی بر کنار بماند، لازم بود برای انتظار انجام اعمال مثبت هم نمونه و نشانههایی هر چند اندک و حاشیهای ارائه یا در کارنامه اقدامات قبلی آنها منظور میشد.
کارگردانی حسین پاکدل با برهم زدن نظم جاری محیط متنِ خود و جایگزین کردن نظم اجرایی جدید تا حدودی از زبان ایدئولوژیک متن میکاهد. همراه نشدن کارگردان این اثر با نظم و شیوه اجرایی جاری در متن باعث تلطیف شدن زبان ایدئولوژیک و تضادی که به آن اشاره کردیم میشود. این که این حرکت آگاهانه انجام شده است یا ناخودآگاه چیزی نیست که ما بتوانیم آن را مشخص کنیم. تنها باید اشاره کنیم که این تلطیف کردن زبان متن، در نتیجه یک شکل دیگر دیدن گروه اجرایی است. یعنی اگر به جای آن چه که دیدیم شکل دیگری ارائه میشد که در آن شکل هم نظم اولیه و جاری در محیط متن بر هم خورده بود، این تلطیف شدن رخ میداد. اما مهمترین آسیب شیوه اجرایی نیز طبیعی نشدن این نظم اجرایی جدید است. نظم اجرایی که کارگردان این اجرا وارد اثر میکند طبیت این محیط نشده است. یعنی هنوز بازیگر عملی را روی صحنه انجام میدهد، چون کارگردان آن را گفته است و این نظم تبدیل به لحظه درخشان این اجرا نشده است.
به نظر می آید شخصیت پردازی نمایش با بهره گیری از فنون اخبار واطلاعات روزمره مردمی شکل وسامان گرفته است.مفهومی که از پس این نوع شخصیت سازی به وجود می آید به دلیل آشنایی های خود با زندگی روزمره جذاب اما به آرامی تاثیرات خود را از دست می دهد.اگر روابط علت و معلولی نمایش ضعیف باشد این پرسوناژها همانند عروسکهایی که علتی برای تغییرات و حرکاتشان متصور نیست، از کلیه جانمایه و شاخصههای معنادار خود تهی میشوند و اعتبارشان برای ما از حد یک تصویر بیرونی صرف فراتر نمیرود.
اما تغییر صحنهها با استفاده از دکوری ثابت نیز به باور این نکته کمکی فراوان میکند. ما در صحنههای مختلف با اکسسواری مشابه رو به رو هستیم که دائم تغییر شکل میدهند و فضایی تازه خلق میکنند. این نکته هم میتواند کنایهای بر ثابت بودن شکل زندگی آدمهای نمایش باشد. شکل این صحنهها با هم فرق میکند، اما در عمل ماهیت آنها یکسان است. این صحنهآرایی به واقعگرایی میزند اما در انتها و عمق صحنه دیواری وجود دارد که در تمام صحنهها یکسان است. روی این دیوار تنها شکل پنجرهها متفاوت است که آدم را یاد درهایی میاندازد که ایبسن معمولا در انتهای هر صحنه برای فرار شخصیتها توصیف میکند. این پنجرهها در این دیوار نقاشی- و بنبست گونه- میتواند نشان از آرزوهایی داشته باشد که برباد رفته و یا آرزوهایی که شخصیت امید به دست آوردن آن را در سر میپرورانند.
حسین پاکدل در این سالها و در نمایشهایی که کار کرده نشان داده علاقهمند به آثار اجتماعی است. او در کارهای متفاوتی که انجام داده بسیار کوشیده از وقایع اجتماعی اطرافش دور نباشد و در هر داستانی به آن بپردازد.
در مجموع محمد یعقوبی کارگردان در نمایش”رقص زمین” از پاکدل نمایشنامهنویس چند گام پیش است. پاکدل نمایشنامهنویس میتوانست از دل موقعیتهای ساده زندگی که به حق آنها را درست و با دقت انتخاب کرده به بیانی ظریفتر برسد.