دربارهی احمد محمود
نویسندهای که رهبر ایران جایزهاش را پس گرفت
هر چند که در ایران بسیاری از مسایل به رهبری و تصمیم وی ختم میشود اما شاید تعجبآور باشد که رهبر ایران سید علی خامنهای با اعطای جایزه به کتاب یک نویسنده مخالفت کرده باشد. نویسندهای که البته صاحب نام و صاحب سبک است در ایران.
صحبت در بارهی احمد محمود است که 8 سال بعد از مرگش کتابهایش در ایران ممنوع الچاپ شده است. نویسنده ای که چندی قبل عطاالله مهاجرانی، وزیر فرهنگ و ارشاد دولت خاتمی در نامهای دلیل عدم اعطای جایزهی بیست سال ادبیات داستانی در ایران را افشا کرد. به گفتهی مهاجرانی قرار بود در جشنواره بیست سال ادبیات داستانی در ایران که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در سال ۱۳۷۶ برگزار کرد، جایزهٔ ویژهٔ هیأت داوران به کتاب مدار صفر درجه احمد محمود اختصاص یابد اما بهدلیل مخالفت سید علی خامنهای رهبر ایران این جایزه اهدا نشد. مهاجرانی خطاب به رهبر این نوشته است: “فرموده بودید جشنواره متوقف شود؛ با شما به تفصیل درباره نویسندگان صحبت کردم؛ درباره تکتک نویسندگان و کارشان بحث کردیم. خوشبختانه درباره ۱۹ نفر راضی شدید و پذیرفتید که جایزه بدهیم. تنها نقطهٔ مقاومت شما رمان مدار صفر درجه احمد محمود بود که از قضا به عنوان رمان برگزیدهٔ بیست سال ادبیات داستانی انتخاب شده بود و من هیچگاه نگاه بهتزده و غمآلود احمد محمود را از یاد نمیبرم…حتما به یاد دارید فرمودید این رمان ضد جنگ است. گفتم مگر شما ضد جنگ نیستید؟! جنگ یک شر ناگزیر است و نه یک خیر لازم…”
دزفولی یا جنوبی؟
اما احمد محمود، نویسنده و خالق رمانهای درخت انجیر معابد، همسایه ها، زمین سوخته، داستان یک شهر و مدار صفر درجه کیست؟
محمود در چهارم دی ماه 1310 در اهواز به دنیا آمد و مدرسه ابتدایی را در همان شهر به پایان برد، ولی خود را بیشتر اهل دزفول می دانست چون پدر و مادرش اهل آن شهر بودند.
با وجود این او بیش از آنکه اهوازی یا دزفولی باشد به تمام جنوب تعلق داشت زیرا او یگانه روایتگر خطه جنوب و به ویژه خوزستان بود.
ماجراهای رمان های احمد محمود از داستان یک شهر گرفته تا همسایه ها و درخت انجیر معابد همه در جنوب و در خوزستان می گذرد.
در جوانی به گفته خودش گرفتار سیاست شد و به زندان افتاد و سپس به تبعید رفت. محل تبعید او بندر لنگه بود که درخت انجیر معابدش را از آن شهر به یادگار داشت. می گفت درخت تناور سایه افکنی بود که زیر آن بساط خود را پهن می کردیم و غذا می خوردیم.
اما زندان و تبعید هرچند خاطره و یادگار ذهنی فراوان برای احمد محمود ارمغان آورد، در عوض از درس خواندن بازش داشت.
ماجراهای رمان های احمد محمود از داستان یک شهر گرفته تا همسایه ها و درخت انجیر معابد همه در جنوب و در خوزستان می گذرد.
هیچ شغلی به جز نویسندگی
خود در این باره گفته است:” با همه اشتیاقی که داشتم نشد و نتوانستم به تحصیل ادامه دهم. بی قراری و ناسازگاری وجوه مشخص روزگار جوانی من بود، همین بود که در هیچ کاری نتوانستم پایدار باشم. اگر بنا باشد مشاغلی را که داشته ام تعداد کنم از بیست می گذرد”.
نخستین داستان خود را در 1333 نوشت و با نام صب میشه در مجله امید ایران چاپ کرد. نام احمد محمود را هم پس از اولین داستانش که با نام احمد احمد چاپ شده بود، به اصرار تحریریه امید ایران انتخاب کرد.
خودش مینویسد “ اگرچه در مشاغلی که لازمه تامین هزینه زندگی بود ناپایدار بودم، ولی در اندیشیدن به نوشتن پایدار و حتی سمج “
همین سماجت بود که او را واداشت تا نخستین مجموعه داستان خود را که مول نام داشت، در 1336 چاپ کند.
آغاز چاپ آثار
از این زمان احمد محمود به نویسنده داستان های کوتاه شهرت یافت و تا سال 1353 که نخستین رمان خود همسایه ها را چاپ کرد صرفا داستان کوتاه نوشت. دریا هنوز آرام است سال 1339، بیهودگی سال 1341، زائری زیر باران سال 1346، پسرک بومی و غریبهها سال 1350 نام مجموعه داستان هایی است که او پیش از نخستین رمانش منتشر کرده بود.
پس از اینکه به نوشتن رمان آغاز کرد هرچند دلبستگی خود را به این نوع ادبی بیشتر نشان داد، اما از داستان های کوتاه نیز غافل نماند. پس از همسایه ها 1353، داستان یک شهر 1358، و زمین سوخته 1361 سه مجموعه داستان منتشر کرد به نام های دیدار 1369 قصه آشنا 1370، و از مسافرت تا تب خال 1371. یک سال پس از آن بود که مدار صفر درجه را انتشار داد. درخت انجیر معابد نیز آخرین رمانی است که احمد محمود در زمان حیات خود منتشر کرد. ( 1379 )
اما رمان همسایهها در 1983 به زبان روسی و شمار دیگری از آثار او به زبانهای انگلیسی، آلمانی، فرانسه و ارمنی ترجمه شده است. او همچنین چند فیلمنامه، از جمله: «میدان خاکی » و «پسران والا» را نوشت. ترجمهی رمان «آدم زنده» از زبان عربی به فارسی، از زمان چاپ حرف و حدیثهایی را برانگیخت که این کتاب در واقع نوشتهی خود احمدمحمود است.
جایزهی ادبی گردون
محمود در1372 جایزهی ادبی گردون را دریافت کرد. همچنین رمان «درخت انجیر معابد» از سوی بنیاد فرهنگی، مطالعاتی هوشنگ گلشیری، بهترین رمان سال 1379 معرّفی شد. در 1380نیز جایزهی ادبی مهرگان و جایزهی ادبی هوشنگ گلشیری به وی تعلّق گرفت.
محمود در طول زندگی به کارهای گوناگونی، چون: کارگری، بارنویسی کشتی، پارچهفروشی، رانندگی، انبارداری و… اشتغال داشت. وی همچنین با سمتهایی چون: سرپرست حوزه عمرانی لرستان درخرّم آباد، 1336-1339؛ کارشناس امور اجتماعی در شرکت ایتال کنسولت، در جیرفت، 1340-1342؛ کارشناس آمار، رییس دفترمعاون استانداری خراسان، 1343-1345؛ مسؤول روابط عمومی سازمان زنان ایران، زمستان 1345-1351؛ معاون اداره رفاه سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی، زمستان1351- تابستان1353 و قائممقام مدیرعامل مؤسسه تولید و پخش پوشاک، تابستان1353- زمستان 1357 به فعّالیّت پرداخت. او پس از انقلاب به درخواست خود بازخرید شد تا به نوشتن بپردازد.
کشف محمود دولتآبادی
محمود دولت آبادی در بارهی آخرین دیدار خود با محمود گفته است”:آخرین بار در بیمارستان به دیدارش رفتم. با یک شاخه گل آفتابگردان، وارد که شدم مرا صدا زد که بیا و شروع کرد از اوّل زندگیاش صحبت کردن و از زبان فارسی و مرور زندگیاش از کودکی تا آن لحظه که روی تخت درازکش شده بود. لحظهای بین صحبتهایش گفت که: من تو را در یک مقطع پیدا کردم. من حرفهایش را قطع کردم و گفتم این جا را اشتباه میکنی، چون من تو را پیدا کردم. بسیار بشّاش و خوش سخن برای من گفت و گفت و گفت تا این که اتاق شلوغ شد و من فکر کردم دارد خانهروشنان میکند. وقتی که من آرنجم را از روی میلهی تخت برداشتم، گفت: بیا جلو تا تو را ببوسم و شروع به بوسیدن پیشانیم کرد و من یقین کردم که دارد خداحافظی میکند، امّا به روی خودم نیاوردم. وقتی از اتاق بیرون رفتم سیامک گفت داداش محمود، بابام 45 دقیقه با تو صحبت کرد و من نگفتم که پدرت در حال خانهروشنان است. بعدها که سیامک را دیدم گفت تو که رفتی، او هم از حال رفت.”
سرنوشت همسایهها از سال 1345 تا 1353
احمد محمود درارتباط با چاپ رمان همسایهها گفته بود”همسایه ها را سال 42 چاپ شروع کرده بودم. سال 45 آماده چاپ شده بود. منتها امکان چاپش نبود. آنوقتها مثل این که کسی رمان بزرگ چاپ نمیکرد. من سال 45 آمدم ساکن تهران شدم. همسایهها را هم همراهم آوردم. تکّههایی از آن را دادم به عنوان بخشی از رمان منتشرنشدهی همسایهها در مطبوعات چاپ شد. شما «فردوسی» سال 46 را نگاه کنید، آن را میبینید و سرانجام ماند تا سال 53 که این کتاب را به همّت آقای دکتر یونسی، انتشارات امیرکبیر چاپ کرد. الآن چه سالی است؟ 78، یعنی 33 سال، 33 سال است این کتاب آماده چاپ بود. 2بار امکان چاپ داشته در این مملکت. زمان حکومت قبل، به عنوان یک کتاب سیاسی ضدّحاکمیّت اجازه چاپ نداشت. حالا به عنوان یک کتاب مبتذل اجازه چاپ ندارد. ماههای آخرحکومت شاه که متزلزل شده بود و فرصتی برای این کار نداشت؛ این کتاب چاپ شده تا سال 59، که باز سال 60 خواستیم یک چاپ تازه بزنیم، ارشاد ایجاد شد و بخشنامه شد و در بخشنامه اسم همسایهها آمدکه این کتاب مبتذل است و نباید چاپ بشود.» حالا سال 1388 است!
حسن بنی عامری، نویسنده رمانهای “بابای آهوی من باش” و “فرشته با بوی پرتقال” در مقالهای با عنوان “یادمان نرفته با احمد محمود چه کردند!“، مینویسد: هیچ کدام از ما از یادمان نرفته است که چگونه احمد محمود و زمین سوختهاش را در آخرین لحظه و در مراسم نخستین دوره کتابهای جنگ، کنار گذاشتند و کتاب دیگری را به عنوان رمان برتر انتخاب کردند؛ یا مراسم 20 سال داستاننویسی، آنجا دیگر خیلیها بودند و دیدند که چگونه به پیرمرد اهانت کردند، امّا حالا که او دستش از دنیا کوتاه شده است، مقاله چاپ میکنند با امضاهای متفاوت که او با ما بوده است و چه و چه…
دعوتم کردند و لوح تقدیر را با خود بردند
اما واکنش احمد محمود دربارهی کنار گذاشتنش از جوایز ادبی چه بود؟ “ خب جایزه را به من ندادند، چه بکنم؟ بروم با آنها دعوا بکنم، اوّل عنوان کردند که برنده جایزه ممتاز، رمان مدارصفردرجه است. تا لحظه آخر این تصمیم بود. حتّی دعوتم هم کردند به این مراسم، من هم رفتم، بیست و یک جایزه بود که باید به نویسندگان میدادند. بیست جایزه از نفر اوّل تا بیستم، و یک جایزه ممتاز که اختصاص داشت به من، خب اسامی را از پایین خواندند تا رسیدند به من، حالا باید جایزه ممتاز را اعلام میکردند و میدادند و لوح زرّین هم روی میز بود. اسم مرا نخواندند. یک وقت دیدم اعلام کردند که خانمها، آقایان بفرمایید برای پذیرایی، همه رفتند بیرون و لوح را هم برداشتند و بردند. من هم آمدم خانه”
این نویسندهی صاحب سبک در روز جمعه 12 مهر 1381 چشم از جهان فروبست و پیکرش را در جوار حرم امامزاده طاهر کرج به خاک سپردند.