ما هم مقصریم

مانلی فخریان
مانلی فخریان

واقعیت‌های تلخ زندگی این روزها مثل سوزن شده‌اند که روی اعصاب آدم راه می‌روند. راستش شهری به این بزرگی با این همه اتفاقات ریز و درشتی که در آن رخ می‌دهد، بیشتر شبیه یک کابوس شده که خندیدن را فراموش کرده است و شادی‌ها را هم به شکلی مصنوعی بالا می‌آورد. باور کنید خبرهای ناخوشایند که این همه زیاد شده‌اند حال و هوای شهر را بیشتر از حلقه‌های بزرگ دود کدر کرده‌اند. گاهی اوقات احساس می‌کنم آدم‌های این شهر همه کمرهایشان تا شده است از خبرهای بدی که می‌شنوند اما شاید عادت کرده‌ایم به روی خودمان نیاوریم یا درد‌ها را درون دلمان بریزیم تا به کمرمان بزند و مثل تصویر تلویزیون به آنها نگاه کنیم. مثلا در همین چند روز گذشته یک‌بار خبر آورده‌اند که ۲زن کارگر به خاطر خرابی وسایل نجات آتش‌نشانی مرگ را در آغوش گرفته‌اند یا دوباره خبر آورده‌اند که نوجوانی دستفروش در زیرزمین مترو خودکشی کرده است. چون در این هیاهوی هیچ‌کس به هیچ‌کس این شهر، یقه او را گرفته بودند که حق نداری دستفروش مترو باشی. همین ۲خبر آن‌قدر غم دارد که بتواند برای مدتی لبخند را روی صورت شهر سرد کند. اینها تنها بخشی از خبرهای کوچک و بزرگ و بدریختی هستند که هر روز از سر و کول شهر بالا می‌روند. من فکر می‌کنم ما، یعنی بدن ما، یعنی ذهن ما و یعنی وجود بسیاری از ما، نسبت به خبرها و اتفاقات بد واکسینه شده است، برای همین می‌ایستیم و به شکل‌گیری یک ماجرای بد، خیلی ساده نگاه می‌کنیم، کمرمان تا می‌شود از دیدن آنها یا آه می‌کشیم به خاطر بزرگی تلخی‌ها، اما برای جلوگیری از آنها کاری نمی‌کنیم یا زحمتی به خودمان نمی‌دهیم. در همین ماجرای مرگ زنان کارگر همه به مسئولان شهرداری و آتش‌نشانی بد و بیراه گفتند و شاید به درستی هم این ناسزاها هدیه شد اما یک نکته را فراموش نکنیم؛ آیا در کنار مرگ‌های خیابان جمهوری فقط آتش‌نشانی و وسایل خراب آنها ایستاده بودند؟ در کنار مرگ آن زنان فوج زیادی از جمعیت ایستاده بودند و بیش از ۵دقیقه به بی‌تابی زنان کارگر نگاه می‌کردند. مشکل این‌جا است که ما عادت کرده‌ایم به این تصاویر نگاه کنیم. یعنی وقتی نردبان آتش‌نشانی باز نشد، آن همه مرد و انسان مذکر نمی‌توانستند چادری، پارچه‌ای، چیزی در میان بازار بنکداری پوشاک و پارچه ایران پیدا کنند و مثل تشک نجات زیر ساختمان نگاه دارند تا احتمال مرگ کارگران زن کاهش پیدا کند؟ باور کنید ما کرخت شده‌ایم. اگر این‌گونه نبود حتما باید آن جمعیت و آن همه مرد وقتی می‌دیدند از دستگاه‌های نجات آتش‌نشانی کاری بر نمی‌آید، به جای تماشا کاری می‌کردند. ظاهرا این باید یک واکنش طبیعی باشد. حساب کنید به‌طور احتمالی تصویر مرگ زنان کارگر چند نفر تماشاچی داشته است؟ هرکدام از آنها اگر از پوست تماشاچی بیرون می‌آمد، در هر ثانیه چقدر می‌توانست در جلوگیری احتمالی از حادثه موفق باشد؟ کمرهایمان تا شده است اما چشمانمان به دیدن درد عادت کرده‌اند.

منبع: شهروند، هشتم بهمن