بابک احمدی، مؤلف در حوزه فلسفه، هنر، زیبایی شناسی و هنرمنوتیک، در یکی از سخنرانی های خود، هنر را نوعی از پراتیک اجتماعی محسوب می کند که در نهایت کالایی را به بشر عرضه میکند و در سوی دیگر اذعان دارد از آن جا که سیاست همواره بر بازار مناسبات اقتصادی اثرگذار است، محصول هنری را نیز تابع ساز و کارهای خود میسازد. به بیانی دیگر در این دیدگاه محصول هنری چیزی بیشتر از یک کالای اقتصادی نیست که در بستر اقتصاد و تحت سیطره چگونگی سیاست و مناسبات سیاسی قرار می گیرد. اما این دیدگاه از آن حیث در نظر بابک احمدی نارسا میآید که به هیچوجه در فهم تغییرات درونی خود هنر راهگشا نیست. گرچه میتوان محصول هنری را از جهاتی و مثلاً به سبب نوع عرضهاش، کالا محسوب کرد اما تقلیل هنر به صرف خدمت و تولید اقتصادی در شناخت خود این پدیده و تحولاتش آنچنان که باید کارساز نیست. همانطوری که مارکس اثر هنری را به مثابه صرف کالای اقتصادی که تاریخ مصرفش تنها به زمانه خودش قد میدهد، در نظر نمی گیرد. حتی تروتسکی نیز در نوشتههایش این دیدگاه تقلیلگرا به هنر را مردود دانسته است.بنابراین درباره رابطه هنر و سیاست بهتر است بگوییم که تأیید وابستگی تام و تمام اثر هنری در زمینه اجتماعی است. گرچه هنرمندان متأثر از شرایط اجتماعی زمانه خود دست به آفرینش اثر میزنند اما نشانههایی وجود دارد که اثبات میکند اثر هنری در چارچوب شرایط اجتماعی زمانهاش محبوس نیست همانطوری که سیاست نیز امری نیست که بتوان آن را به چارچوب یک حکومت و مناسبات درونی آن محدود کرد. حکومت و سیاست در پیوند تنگاتنگ با جامعه و زندگی مدنی قرار میگیرند و احمدی هر دو این پدیده را در قالب پراتیک شهری در کنار هم قرار میدهد و میگوید: کار هنری و سیاست نه به علت روبنا بودن هر دو بلکه به این علت به هم شبیه هستند که به عنوان فعالیت هدفمند یا همان پراتیک محسوب میشوند. تفاوت پراتیک با کنش در هدفمندی آن است. پراتیک، عملی هدفمنداست که در آن ابزار رسیدن به هدف نیز متناسب با خود هدف انتخاب میشود. مسلم است که یک فعال سیاسی به معنای واقعی دارای پراتیک به جای کنش است تا جایی که حتی جان خود را نیز در راه دستیابی به هدفش به خطر میاندازد. از سوی دیگر عمل هنرمند را نیز میتوان از آن حیث که میداند چرا دست به تولید اثر هنری میزند، عملی هدفمند ارزیابی کرد. او نیز گرچه ممکن است به وضوح یک فعال سیاسی نتواند هدف عملیاش را توصیف کند اما به حتم هنرمند همواره در روند آفرینش، تصویری در فرجام کار در ذهن خود دارد.و این دقیقأ آن چیزی است که هنرمند فیلمساز به نام ایرانی جعفر پناهی به آن دست پیدا کرد. هنرمندی که در تولید اثرات خود دارای پراتیک بود تا جایی که حتی به مثابه یک فعال سیاسی جان خود را به خطر انداخت. پناهی در انجام فعالیت هدفمند خود در متن فونکسیون هایی که هم زمانش رسیده بود و هم نرسیده بود شرایط اجتماعی زمانه خود را با نشانه هایی از جنس شهود، بار دیگر آفرینش کرد و این آن چیزی بود که امر سیاسی زمانه خود را در پی خود غلتاند آنقدر که نظام سیاسی حاکم را به هراس انداخت. او حتی در متن دفاعیه خود نیز دست به آفرینشی می زند که هم گفتمان سیاسی استوار برخرد را به حاشیه می راند و هم شهود هنرمندانه را خردمندی دیگری می بخشد. آنجا که در جستجوی آزادی، ماهیت هنر و سیاست را زیرو رو می کند اما چیزی جز سلول تنگ انفرادی نمی یابد و به گواه تاریخ فریاد می زند که “ذهن هنرمند، ذهن تحلیلگر جامعه اش است”. پناهی در متن دفاعیه خود نه تنها گفتمان سیاسی حاکم ِ تهی از خرد را به تصویر می کشد که به یادمان می آورد که شهود هنر هم می تواند در پرتو خردی بی نظیر پراتیکی دیگر بیافریند: “به گواه فیلمهایم، فهم و احترام متقابل و تحملکردن را یک اصل از اصول مدنی میدانم، پس تأکید میکنم که از هیچکس کینه و نفرتی بهدل ندارم، حتی از بازجوهایم. چرا که ما در برابر نسل آینده مسئولایم. مسئولایم این سرزمین را بدون کوچکترین گزند تحویل نسل بعد دهیم”.
آنچه از متن دفاعیه این هنرمند پیداست استواری و برون روی از مرزهایی است که زمانه اش “اکنون” نیست، اکنونی که در بستر آن، حافظه ضعیف مان در متن یک حاکمیت سیاسی تهی، به کما رفته است. پناهی باز هم در شهود و خرد، تکانه ای دیگر است و به یادمان می آورد آزادی که غایت هنر و سیاست است در این سرزمین به بهای جان است و صبر و استواری.
و باز می آفریند ذهن ما را در متنی که از جنس فیلم هایش است و سرشار از هوشمندی هنرمندانه اش که عشق است و عشق…