تلخی فضا و تلخکامی قهرمان یا ضد قهرمان هم همیشه- از گوزنها تا سلطان و نفس عمیق- در سینمای ایران جواب داده و حالا….
نگاهی به فیلم تنها دو بار زندگی می کنیم
روایتی از جامعه عصیان زده ایران
در جشنواره فیلم فجر سال گذشته، برخی معتقد به یک کشف ویژه بودند. برای آنها، اولین ساخته ی بهنام بهزادی یک پدیده بود. تنها دوبار زندگی می کنیم، البته قصه ای دارد با رویکردی متمایل به یک نوع سوررئالیسم خاص که با طبع آدم های مشرق زمین بیشتر سازگار است و دنیایی رمز و راز گونه خلق می کند.
سیامک، دانشجوی اخراجی رشته پزشکی، راننده مینی بوسی ست که تصمیم می گیرد در یک فرصت چند روزه کارهایی که حسرت انجام آن را داشته است، انجام بدهد تا در روز تولدش از دنیا برود…
تلخی فضا و تلخکامی قهرمان یا ضد قهرمان هم همیشه- از گوزنها تا سلطان و نفس عمیق- در سینمای ایران جواب داده. خلق و خوی مخاطب ایرانی، که خواه ناخواه در فرهنگی آلوده به غم و افسردگی و عزا و عزاداری رشد کرده پذیرش قصه های این چنینی را آسانتر و همراهی با شخصیت های بیمار گونه و عاصی را دلپذیر تر می کند. اما آیا هر فیلمی به صرف این که از فضایی با ویژگی های یاد شده برخوردار است، می تواند یک پدیده قلمداد شود؟
واقعیت این است که در برهوت جشنواره سال گذشته و در شرایطی که اکثریت قریب به اتفاق فیلمها با کیفیت نازل خود سطح توقع تماشاگر را پایین آورده بودند، استقبال از چنین فیلمی عجیب به نظر نمی رسد. آنچه عجیب است وادادن و تعریف و تمجید همکارانی است که انگار در عمرشان یک فیلم خوب ندیده اند و با سینمای متفکرانه و اندیشمند اروپای دهه پنجاه و شصت آشنا نیستند. وگرنه واضح است که فیلم نه از نوآوری برخوردار است، نه تفکر خاصی را در بر دارد و نه عمق و جانی در ورای ظاهر بهت آورش دیده می شود. به یک معنا، فیلم فاقد هویت است. نه نگرشی قائم به ذات دارد، نه در ادامه ی یک رویکرد یا سبک یا تفکر ریشه دار در سطح کلان و جهان شمول بنا شده و نه حتی همچون “نفس عمیق” برخاسته از بطن جامه معاصر و متاثر از آن شکل گرفته. تمام اجزا و عناصرش عاریتی است و به همان اندازه تصنعی.
حسن فیلمنامه هایی که از دایره کلاسیک خارج می شوند و با فرار از منطق گرایی و اصول داستان سرایی، سر از سوررئالیسم در می آورند اینست که می شود هر جوری دلت خواست کارگردانی اش کنی بدون آنکه نگران باشی از تو پرسشی شود و بند را به آب دهی. بهزادی البته با زیرکی توانسته روی لبه تیغ راه برود و نلغزد، که هم به فضای فیلم جلوه دهد و هم سر و ته قصه را جوری رها کند که تماشاگر مرعوب فیلم، جواب پرسش هایش را در ذهن خود بیافریند. این “رها کردنِ” سرانجام، با “باز گذاشتن” هنرمندانه و عامدانه ی پایان، فرقش از زمین تا آسمان است.
شخصیت مالیخولیایی و پر از تضاد های درونی سیامک، بار اصلی فیلم را به دوش می کشد. فیلمساز می کوشد تا از هر فرصتی برای افزودن به پیچیدگی های شخصیتی او بهره ببرد. اما به این منظور هیچ راهی جز تقلید از نمونه های موفق دور و برش پیدا نمی کند. مثلا در یکی صحنه های به ظاهر تحسین بر انگیز فیلم، سیامک در حال نواختن کمانچه دیده می شود، اما پس از آن که آرشه را به کناری می نهد، نوای کمانچه کماکان به گوش می رسد و ما می فهمیم که او فقط ژست نواختن را به خود گرفته بوده. این ترفند نمایشی، که حالا کم کم دارد نخ نما می شود را آخرین بار حمید جبلی چند سال پیش- بی ادعا و تاکید- در “خواب سفید” و در صحنه ی پنبه زن و واکسی به کار برده بود.
ظاهرا، فیلم قرار بوده خیلی بهتر از این ها از آب در بیاید. فیلمنامه ی اولیه فیلم با مشاورت و حمایت بهمن قبادی پا گرفته و قرار بوده رگه هایی قوی از ادبیاتی که در فرهنگ ایرانی ریشه داشته و به طور مستقیم از جامعه ی عصیانزده ی امروز ایران تاثیر گرفته باشد در آن به چشم بیایید. اما در میانه راه، هول حلیم کار دست فیلم می دهد و اشتیاق کارگردان برای نوشته شدن همه چیز به نام خود باعث می شود فیلم چنین به بیراهه برود.
با وجود آن که بهمن قبادی به عنوان تهیه کننده اولیه، سهم چشمگیری در بنیان نهادن پایه های فیلم داشته، در کمال حیرت حتی در تیتراژ پایانی هم نامی از او برده نشده است. این در حالیست که قبل از آن، قبادی با خرد و فروتنی از حضور بهنام بهزادی به عنوان همکار فیلمنامه نیوه مانگ استفاده کرده بود.
به هر روی فیلمی که می توانست با رایزنی و استفاده از تجارب بزرگان، به اثری ماندگار در سینمای ایران بدل شود و سر از جشنواره های درجه اول دنیا در آورد، در پی شتاب زدگی و بی تجربگی، یک سال تمام از سوی فستیوال های بزرگ مردود شد و عاقبت با مونتاژی جدید به” پدیده” شدن در جشنواره فجر بسنده کرد.
حالا پس از قریب به دو سال، به عوض کن، ونیز، برلین، سن سباستین یا لوکارنو باید به حضور این فیلم در جشنواره شیکاگو دل خوش کرد. جشنواره شیکاگو از 16 تا 29 اکتبر برگزار می شود.