جنگل های بی درخت، کودکان بی انگشت

سامان رسول پور
سامان رسول پور

جنگل های زاگرس به سرعت در حال سوختن اند‫. کودکان روستای “گاودانه” که پل ندارند و با “گرگر” از رودخانه عبور می کنند، یکی یکی انگشتانشان در حال قطع شدن است‫. انگشتان ۳۰ تن قطع شده و آقای نماینده مجلس، مشکل اهالی روستا را با بیان ‫چنین راهکاری حل می کند: “می‌شود با شنا کردن از رودخانه عبور کرد. روستاییان از پل آن یکی روستا استفاده کنند‫. حواسشان جمع باشد انگشتشان قطع نشود”.

معلم روستای “چاه علی” نیکشهر، با کتاب بر سر دانش آموز ۱۵ ساله اش می کوبد‫. او را می کشد‫. مادر آرش صادقی در اثر حمله نیروهایی که قصد بازداشت پسرش را داشته اند، دچار حمله قلبی می شود‫. فوت می کند‫.

خزان است‫. جنگل ها بی درخت‫ می شوند. کودکان بی انگشت‫. معلم می کشد‫. مادر می میرد‫. مسئول اجرای احکام زندان گوهر دشت، بهروز جاوید تهرانی را شلاق می زند. و می شمارد… نسرین ستوده  و نازنین خسروی  نیز می شمارند‫ لحظه ها را‫ و آزادی را انتظار می کشند‫. رییس قوه قضاییه دستور اجرای حکم قصاص شهلا جاهد را صادر می کند‫. شاید او هم می شمارد‫…

محمد اولیایی فر و محمد صدیق کبودوند که وضعیت وخیمی دارند، در زندان زجر می کشند‫. در گوشه و کنار زندان هر کسی دردی دارد و روایتی و شکایتی‫.

حسین خضری زندانی سیاسی محکوم به اعدام تعریف می کند‫: “مدت ۴۹ روز تحت شکنجه بودم ازقبیل ضربه زدن با لگد به اندام های تناسلی و خونریزی و تورم آن نواحی از بدنم به مدت چهارده روز”.

محمد نوریزاد هم  می گوید‫: “ماموران وزارت اطلاعات در روزهای بازداشت، هم مرا کتک زده اند و هم به ناموس و خانواده ام فحش داده اند. این رفتار هیولاگون ماموران وزارت اطلاعات، در مورد آقایان سید مصطفی تاجزاده، عبدالله مومنی، حمزه کرمی، محمدرضا رجبی، و بسیاری دیگر نیز صورت پذیرفته است. هم کتک زده اند، هم فحش های ناموسی داده اند، و هم کله ی بعضی را در کاسه ی مستراح فرو برده اند.”

و قطعا به  دلیل همین شکنجه ها بود که عبدالله مومنی  در زندان ریسک بزرگی کرد و از سعید مرتضوی، دادستان قبلی تهران، حیدری فر بازپرس دادگاه انقلاب و از متهمان اصلی حوادث بازداشتگاه کهریزک، قاضی صلواتی رییس شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب و بازجوهای وزارت اطلاعات از جمله بازجویی به نام سید صالحی مشهور به “سید” شکایت کرد‫.

باری، چنین فضایی در زندان ها حاکم است. بی دلیل نیست که دفتر تحکیم وحدت نگران چهار فعال دانشجویی بازداشت شده است. علی قلی زاده، علیرضا کیانی، محسن برزگر و محمد حیدرزاده نگران‫. فعالانی که به تازگی بازداشت شده اند و به زندان اوین منتقل شان کرده اند‫.زندان اوینی که مدام نگرانی می آفریند‫.  زن و مرد هم نمی شناسد‫. همین روز جمعه بود که تمامی زندانیان سیاسی زن زندان اوین را به بند متادون اوین منتقل کردند‫. بندی که محل نگهداری معتادان است‫. بی جهت  نبود که زهرا رهنورد گفت‫: “زنان سیاسی را در بند متادون نگه ندارید، اعتیادشان را به آزادی و دمکراسی ترک نمی کنند‫.”

گروه های موسیقی زیرزمینی چطور؟ اگر بازداشت شان کنند، دنیای موسیقی را ترک خواهند کرد؟ سرتیپ نیروی انتظامی همین چند روز پیش بود که از بازداشت چند گروه موسیقی زیرزمینی خبر داد‫. سرتیپ ساجدی، جرم  هنرمندان جوان عضو گروه های زیر زمینی  را چنین توصیف کرد‫: “به صورت زیر زمینی اقدام به ضبط و اجرای کلیپ های صوتی و تصویری کرده و با تزئین و مهیا کردن نورپردازی، پس از انتقال (این کلیپ ها) روی سی دی و دی وی دی، اقدام به انتشار این آهنگ های غیر مجاز زیر زمینی از طریق ماهواره و شبکه مجازی می کردند.”

‎وقتی داشتن گروه موسیقی می شود جرم، عجیب نیست نیروهای امنیتی مانع از دیدار آیت الله بیات با مهدی کروبی می شوند‫. وقتی اساتید و دانشجویان بازداشت می شوند‫ و علوم انسانی تهدید محسوب می شود،  نباید تعجب کرد وقتی یونسکو انصراف خود را از برگزاری روز جهانی فلسفه در تهران اعلام می کند‫. و البته نمی توان تعجب هم نکرد هنگام خواندن چنین خبری‫: “ایران اردوگاه‌های کار اجباری می‌سازد‫.”

 سردار حسین آبادی، گفت نخستین گروهی که به این اردوگاه‌ها اعزام می‌شوند خرده ‌فروشان مواد مخدر خواهند بود. او افزود‫: “پس از انتقال از زندان‌ها، در سخت‌ترین شرایط ممکن به فعالیت و کار می‌پردازند”.

اردوگاههای کار اجباری بار دیگر احیا می شوند‫. در ایران‫. بعلاوه، زندان های جدیدی هم ساخته می شوند‫. رییس سازمان زندان ها مژده می دهد که در مشهد زندان جدیدی ساخته خواهد شد‫. فعالان حقوق بشر هم می گوید در ادامه اعدام های پنهانی در مشهد دو  نفر دیگر به دار آویخته شدند‫. اساتید به تعطیلی دانشکده علوم پزشکی اعتراض دارند‫. زندان ها آباد شده اند‫. دانشگاه ها تعطیل می شوند‫. ۷۴ ضربه شلاق بهروز جاوید تهرانی تمام  شده‫. نسرین ستوده و نازنین خسروی هنوز آزاد نشده اند‫. موسیقی زنده است اما جنگل ها هنوز دارند می سوزند…