عشق سوم

محمد رهبر
محمد رهبر

حکایت عشقِ احمدی نژاد به “آقا”، مثل آن فتانه ای است که به دلداده گفت: “عاشقتم ولی یکی دیگه رو دوست دارم.”

تفسیر کژتابی های حکومتِ ولایی، البته که به عقل میسر نیست. گاهی باید از پنجره پشتی، نگاه کرد تا دید چگونه آن همه ریسیدنِ عشقِ ولایت، آفات هم دارد و یکباره میان عصمتِ عشق به “آقا” که لابد احمد جنتی و احمد خاتمی از آن نصیبی دارند، زلیخایِ مشایی، عشوه گری می کند و دل احمدی نژاد می برد.

در این اردیبهشت، کارعشق وعاشقی بالا گرفته و میانِ محمود و معدنِ معشوقگی نظام، فاصله افتاده و رفته رفته زاویه ای منفرجه و منفجره می سازد و از آن سو، احمدی نژاد بر سر یارِ خانگی دل و دین می گذارد. حیدر مصلحی هم آیینه و شمعدانی است به وقتِ نزاع که بر دست بالا می رود و بر سر می خورد.

نکته دانان ولایی و منجمان احوال نظام در روزنامه کیهان، مدتها پیش گفته بودند که قصه محمود و ایازش سرِ دراز دارد. فصل دل یک دله کردن است. مشایی از کابینه رفت اما از دل نرفت.

راز دلبری مشایی را نمی دانیم، پیش نماز نهاد ریاست جمهوری، “عباس امیری فر” سربسته گفته: مشایی آدم خاصی است، نماز شبش ترک نمی شود، روشن و زلال است. همان وصفِ احمدی نژاد که بارها درباره این دردانه شنیده ایم. محمود حتی گفته بود بیچاره اسفندیار که این همه طعن این و آن تحمل می کند و بر این حال عارفانه اش، غبطه خورده بود.

چه می شود گفت. انگار که اسفندیار هم ولایتی دارد، نه مانند آقا آنقدر عریض و طویل، بلکه کوچک و صمیمی. اگر قرار است که مهر و محبت آقا، با تصویر مکررش در صدا و سیما بر دل مشتاقان بیفتد، بیراه نیست که بگوییم حضور رودر روی مشایی در دولتِ محمود و نگاه گرم وعطر زلالش، اهالی را از این ولایتِ خصوصی، مست کرده است.

این عاشق پیشگی که جوانفکر و بقایی و امیری فر دارند، ایشان را به دو راهی انتخاب آقا و اسفندیار رسانده اما احمدی نژاد  به خلوص رسیده و دل یک دله کرده است. دو هفته ای است که همه اکابر می آیند و می روند، زبانشان مو در آورد بس که محمود را گفتند به  پای آقای بزرگ بیفت و دلجویی کن و بندگی ثابت کن. می روند و می آیند و محمود همراهشان نیست.

 سکوتِ احمدی نژاد که در هر مساله بی ربطی شکسته می شد، اینبارِ آنقدر معنا دار است که کار به استغاثه پیرمردان کشیده است. “صدیقی” امام جمعه تهران، با لحن همیشه گریانش انشاءالله خیر است گفته و بشارت داده که احمدی نژاد با اینکه متدین است، مرید آقا هم هست. نمایندگان مجلس نیز رفته اند تا محمود سرکش را رام کنند و باز هم خبری نیست.

 بعضی از خودجوش های قدیمی هم دل از بیمار کنده اند، مهدی فضائلی رییس سابق انجمن صنفی روزنامه نگاران مسلمان که از پیادگانِ نظام است، فاتحه دولت محمودی را خوانده است: “احمدی نژاد یک فرصت بسیار ارزشمند برای جریان اصولگرایی بود که به اعتقاد من به دلیل برخی از بد رفتاری ها، بخش بزرگ این فرصت از دست رفته است.“        

فاطمه رجبی صاحب کتاب مستطاب احمدی نژاد معجزه هزاره سوم، از در توبه در آمده و انگار که آتش طور را با آتش شومینه، اشتباه گرفته باشد، انذار داده که اگر احمدی نژاد حکم ولایت را تمکین نکند، حزب اللهی ها رهایش می کنند.

اما چه غم، محمود دل به اسفندیار خوش دارد و از جهان سایه آن سرو روان او را بس.

پیش نماز نهاد که شاهد ماجراست، از این یگانگی به خبرنگار فارس گفته است: “احمدی نژاد یعنی مشایی، مشایی یعنی احمدی نژاد، این دو فرد زلال و خالص، جدا شدنی نیستند.”

انصاف دهید که جایی برای عشق سوم و آقا می ماند.

 

تا زنده ام نمی گذارم

بازگردیم به عقل. کار بزرگِ مشایی این است که به احمدی نژاد هویت می دهد. محمود از پیادگانِ نظام بود و به نظرِ شاه از صندوق رای بر آمد، اما مشایی برای احمدی نژاد پیاده، وزیر است و شطرنجِ بی فرزین، لذتی ندارد.

 در ناصیه احمدی نژاد این نبود که با رایی بیاید و برود و این هم نیست که با زور و حکمِ آقا برود. احمدی نژاد می خواهد جایی ماندگار داشته باشد و نه در حد رییس جمهوری عاریتی که هشت سالی آمد و رفت.

اگرهمین حالا موعدش به سرآید، برادران اصولگرا، پیراهنش قبا می کنند، نمی خواهد از اسب قدرت میانِ بیابان پیاده شود، باید قلعه ای ساخت. مشایی می گوید این خط را بگیر و بیا.

اسفندیار می خواهد به محمود امتدادی دهد تا فارغ از مدد آقا، قدرتی دست و پا کند.محمود و اسفندیارمی خواهند با کژ و مژ رفتن، پا یگاهی بسازند و حتی با ایستادن مقابل آقا، محبوبیتی میانِ بخش خاموش و دلخون جامعه بیابند.

احمدی نژاد می داند که به این وزیر باید اتکا کرد، نه به آن شاه. آقا تا به حال با کدام دوست و همسنگر، پیمان وفا به جای آورده که با احمدی نژاد و دولتش وفاداری کند. آنکه هاشمی بود و حقِ آب و گل داشت و پنجاه سال رفاقت، به احمدی نژاد از راه آمده فروخت و دیر نیست که  نویی به بازار آید و کهنه ای دل آزار شود.

اسفندیار شاید هم تحلیل کرده که آقا هم دیگر آن آقای قدیم نیست و نمی تواند آن ترکتازی  کند. یال و کوپالش در این دوسال که به جنگِ ملت رفته است، آن هم برای حراست از آرا، ریخته است.

شاید هم درست است، اینبار رهبر آنچنان به کسی اعلام نزدیکی و قرابت کرده و چنان هزینه ای داده که نمک گیر و پا گیر شده و جَستن فایده ندارد. اگر بخواهد که احمدی نژاد را کنار گذارد، به پوچی فلسفی گرفتار می شود و با این پرسش بزرگِ اهل ولایت روبرو که این همه هزینه از سرمایه، برای چه بود و برای کجا؟

 قدرت آقا ترک برداشته و با کوچکترین فشاری بر احمدی نژاد می شکند. راهی که دارد مدارست، از همین است که در این بلوا و نخواندنِ حکمش، گرچه گفته تا زنده است چنین و چنان، اما آنقدری هم تند نرفته است.

احمدی نژاد حتی می تواند در این فرصت که آقا در اضطراب حرکات محمودی است امتیازی هم بگیرد، مثلا مصونیتی برای مشایی، یا رضایتِ احمد جنتی، برای تایید صلاحیت مشایی در انتخابات ریاست جمهوری.

 اسفندیار و محمود در این بازی حاکم هستند و حکم هم حکم دل است و دست آقا تک خال قدرتی نمانده و هر چه هست همین نامه هاست که فاش می شود و احمدی نژاد ثابت کرده که می تواند آنچنان به بازی بگیردش تا بار دیگر دست و دلِ  آقا  بلرزد در حکم دادن و عاقبت اندیشی کند.

روزگار غریبی است نازنین.احمدی نژاد که نه پایگاه اجتماعی دارد و نه دیگر چندان محبوبیتی میان هوادارانِ سابق، قامتش به سرنوشتِ نظام گره خورده وآنچنان در جای حساس و زمان اضطراری جا خوش کرده که آقا حتی نمی تواند به عتابی گوشمالش دهد.

 از همه دردناکتر این است که می گوید پشتوانه اش رای 25 میلیونی است، این دیگر آتش به جان دست اندرکاران رای ساز می زند، که می دانند و تا حنجره می خواهند فریاد کنند که دروغ بس است و نمی توانند دم زنند.

 

آخرین پیچ تاریخ

سعدی می گفت دو پادشاه در اقلیمی نگنجند و دو سگ بر جیفه ای نمانند. اگر قدرت را انتخابات و مردم محدود نکنند، قدرت طلبی دیگران به فضاحت حدش خواهد زد. در تهران ارکان و اکابر نظام، نامه به دست میانِ بیت و دولت می رفتند و می آمدند و محمود بی اعتنا به سفر رفته و حیدر مصلحی را جا گذاشته بود.

 در سخنرانی کردستان احمدی نژاد از رهبری و حکم و دستش هیچ حرفی نزد و تنها به این گفته نمادین  اکتفا کرد که می شد صدای مشایی را از پس کلامش شنید: دوران ما آخرین پیچ تاریخ است.

اگرچه احمدی نژاد در توهم شعیب بودن و آمدن امامِ غایب است، اما این آخرین بودن را خوب حس کرده است.

 دوران محمود و آقا  گردنه آخرینی است در تاریخ ایران که استبدادی خواهد بود و این چنین نخواهد ماند. گذشتن از این گردنه هم تقدیر است و هم کوشش و جانبازی توشه راه است. خداوند از کمینگاه به در آمده و از جایی که انتظارش نمی بردند، پاشیدگی آغاز شده، وقت روییدن و سبز شدن است.