در طول هفته گذشته در ایران شاهد دو اعدام در ملاء عام بودیم. فارغ از اینکه چه ترتیباتی بر روند آئین دادرسی و قضایی جمهوری اسلامیحاکم است و محتوای دادرسی این گونه پرونده ها تا چه حدی به اجرای عدالت نزدیک است، آنچه نظر بیشتر محققان و تحلیل گران سیاسی را به خود جلب کرد، نه خود اعدام و حتی اعدام در ملاء عام دستگاه قضایی و انتظامی بلکه حضور انبوه مردمی است که در طول دو سال گذشته تلاش زیادی بر علیه موجودیت سیستم سیاسی جمهوری اسلامی بعمل آوردند. به همین دلیل شاید بسیاری از ناظران سیاسی پیش بینی شان این بوده باشد که به دلیل بحرانهای چندگانه ای که دامنگیر حاکمیت شده، جمعیت زیادی از این اعدام ها استقبال نکنند. اما بر خلاف این پیش گویی ها، هزاران تن از مردم از پاسی از شب منتظر ماندند تا صحنه اعدام کودکی 17 ساله را نظاره گر باشند.
بنظر می رسد انتظار استقبال کم تماشاگران از واقعه منطقی باشد زیرا با درکنار هم قراردادن کلیه رویدادهای دو سال گذشته نتیجه ای جز استقبالی کم رنگ حاصل نمی شد اما واقعا چرا اینگونه نشد؟
تحلیل و فهم پدیده های اجتماعی و سیاسی از سویی بیشتر بر فهم ممتد و خطی از تاریخ استوار بوده و از سویی دیگر نیز بر تصوری از قدرت بنا بوده که قدرت به صورت تمام و کمال در دستگاههای دولتی و حکومتی نهفته است.
گسست درتاریخ
بدین معنا تاریخ را حائز ویژگیهایی مانند ثبات، استحکام در هویت یا همان ذات گرایی و وجهه ای متافیزیکال بدانند، در حالیکه زمانمندی و مکانمندی تاریخ در رد تاریخ متافیزیکال است. هر لحظه از تاریخ نه اثبات رویدادهای گذشته و نه مرحله ای در خط تکامل بلکه لحظه ای خاص است که نشانگر تعامل مخاطره آمیز سلطه هاست و دقیقا اینجا جایی برای سوژه تاریخی نیست زیرا کسی مسئول ظهورات احتمالی نیست چون انسان از شکلی از سلطه به شکلی دیگر می رسد و اتفاقا در همین مسیر است که سوژه ماهیتی تاریخی ندارد و اگر هم داشته باشد در عین “ابژگی” است. پس به جای اینکه به تاریخ نگاهی تکاملی و خطی داشته باشیم می بایست به گسست در تاریخ و متعاقب آن به گسست در معرفت شناسی و نظام دانایی باور داشته باشیم؛ گسل و گسست هایی که ما را در تحلیل پدیده های گوناگون از معرفت و روش تکامگرایانه و باور به سوژه ای استعلایی بر حذر می دارد. اگر بر پایه نگاه گسست محور به تاریخ بنگریم در می یابیم که تاریخ انسان از سوژه های انسانی بی زمانی ساخته نشده که به بیان نوعی از آزادی دل مشغول باشد بلکه تاریخ انسان از انسانی واقعی و انضمامی تشکیل شده که در بسترهای خاص به دنبال منافع مادی خود عمل می کند
قدرت تکثیر شده
معمولا قدرت را در دستگاههای دولتی و اجرایی خلاصه می کنند اما مداقه بر پیچیدگیهای امور جاری در جامعه و شتابی که عنصر رسانه و اطلاعات بدان بخشیده، می طلبد که قدرت و تأثیرات اش تنها به دستگاههای دولتی خلاصه نشود بلکه باید به مثابه امری فراتر از دستگاههای دولتی بدان پرداخت. قدرت به منزله یک میدان مغناطیسی و الکترومغناطیسی است که تمامی نیروهای ضعیف و قوی در حوزه تأثیرات آن روابطی متناسب با وزن خود ایجاد می کنند. هیچ امر واقعی انسانی و اجتماعی بدون روابط قدرت، اعم از گفتمانی و فراگفتمانی به وجود نمی آید. روابط قدرت عمیقا ریشه در تاروپود جامعه دارد. حتی بنظر می رسد آنچه بنام آئین های دینی، هنری، مراسمات و حتی فعالیت های مدنی می بینیم همگی ابزار قدرتی فرا حکومتی است که در شکل های گوناگون و در موقعیت های متفاوت با کارگزارانی متمایز جلوه کند.
پرده اول:
“در دوم مارس 1757 دامی ین، به جرم سوء قصد به جان شاه، محکوم شد که در برابر در اصلی کلیسای پاریس به جرم خود اعتراف و طلب مغفرت کند و از آنجا با یک پیراهن و مشعلی از موم نزدیک به یک کیلو در دست در یک گاری به میدان گرو برده شود و بر قاپوقی که در آنجا برپاشده، با انبری گداخته و سرخ، سینه، بازوان، رانها و ماهیچه های ساقهایش شکافته شود و سپس بدن اش با چهار اسب کشیده و چهار شقه شود و اندام و بدن اش سوزانده شود و خاکستراش به باد سپرده شود.”
دستگاه حاکمه در ایران با اعدام در ملاء عام چه می خواهد و در پی چیست؟ در نگاه اول، اعدام کسی که مثلا جان یکی از قوی ترین مردان ایران را با ضربات چاقو گرفته، امری طبیعی است خصوصا اگر معیار را قانون مجازات اسلامی قرار دهیم اعدام اش مشروع و کاملا قانونی است اما اینکه چرا متهم را به یکی از میادین پر جمعیت شهر، جایی نزدیک به محل وقوع جرم، می برند جنبه ای دیگر به خود می گیرد. اینجا دیگر سه طرف اصلی جرم یعنی شاکی، متهم و دستگاه قضایی در چهارچوب امر حقوقی قرار نمی گیرند بلکه در گستره امری سیاسی جای میگیرند. دستگاه قضایی جمهوری اسلامی حتی در بحرانی ترین شرایط هم کمتر از اعدام در ملاء عام بهره جسته مثلا اعدام های سال 67 را در صبح دم و در داخل محوطه زندان انجام داده است. اما وضعیتی دیگر پیش آمده است، عناصر گفتمانی حاکم دچار تزلزل شده و برای ترمیم خود، کلیت سیستم به سوژه ای استیضاح شده که متهم باشد نیاز دارد. سیستم احساس می کند قوانین اش جدی گرفته نمی شود پس برای بازیافتن دوباره قوانین اش به حوزه عمومی نیاز دارد. حوزه ای که در آن قوانین اش زیرپا گذاشته شده. سیستم سعی دارد با استفاده از سوژه ای ناخودآگاه و برساخته نظم آهنین اش را بر متهم جاری کند.این عمل کاملا سیاسی است و از سمت نهادهای دولتی شکل می گیرد قدرت به حک شدن بر بدن می اندیشد که به تکنولوژی سیاسی بدن منتهی شود تا همه را حتی بدن ها را نیز در اختیار خود قرار دهد. این همان قدرت است؛ قدرتی که پیشتربرای بازیافتن قوانین اش نیاز چندانی به ملاء عام نداشت. پس شرایط وضوابطی جدید شکل گرفته که چنان به گذشته هم ارتباط ارگانیکی ندارد.اتفاقا مردم هم مردم دوسال پیش نیستند.
پرده دوم:
“قاپوق ها و تل های هیزم را برپا کنید مجرم را به میدان های عمومی بکشید مردم را با صدای بلند فراخوانید، صدای تشویق و تحسین مردم شنیده می شود آنها چنان به سمت این نمایش وحشتناک هجوم می آورند که گویی به سوی پیروزی قانون می دوند.”
در میان ناباوری و در اوج تراکم بحران در سیستم سیاسی اجتماعی ایران، خیل عظیمی از مردم به دیدن اعدام می روند. انگار کارناوالی به پا شده که در آن همه بازیافتن خود را در کارناوالی اینچنینی می بینند. تصور عمومی بر این بود که استقبال چندانی از اعدام نوجوانی 17 ساله نشود، اما هزاران تن خود را به محل جرم و اعدام رساندند. آنجا به محوطه زندانی بزرگ شبیه بود انگار همه مردم حافظان قانون هستند و نظاره گر سزای کسی هستند که قانون را زیر پا گذاشته است. انگار امور بر وفق مراد همگان پیش رفته به جزتلاش برای بازیافتن قانون. اما طرف دیگر این کارناوال سیستم قضایی است که قدرت دولتی را نمایندگی میکند. این نهاد با فراخواندن عموم مردم برای به تماشا نشستن اعدام، قصد دارد دوباره سلطه وحشتناک خود را به مردم عرضه کند. در واقع اعدام نوجوان 17 ساله ابزاری برای بیعت دوباره مردم با قوانیناست. کلیت سیستم نیز مدتی است از تشدید آنومی های اجتماعی هراس دارد. ازهم پاشیدگیهای اجتماعی که چاشنی مناسبی برای تبدیل شدن به اعتراضات سیاسینیز هست. به همین دلیل حاکمیت احساس می کند خشونت عریان اش در اجرای قوانین عادی برای مردم زیاد قابل لمس نبوده است. حاکمیت نیک می داند که قدرت دولتی قدرتی پایدار و همیشگی نیست لذا میل دارد خود را با عناصر گفتمانی و فراگفتمانی منتشرشده در جامعه همسو کند. سیستم، نقص و آسیب های وارد شده به خود را در همین جنبه می داند. تسخیر فرهنگ عمومی امری است که هر سیستم سیاسی برای ثبات اش بدان نیاز دارد. عناصر گفتمانی و فراگفتمانی همچون مدارس، دانشگاهها، دادگاهها، میادین ورزشی، مدارس، مساجد، حوزه، بازار، خیابان، افکار عمومی، گفتار، ادبیات سیاسی، آئین ها و… در بازتولید قدرت نقش دارند. درواقع قدرت دولتی مشروعیت اش را از چنین منابعی می گیرد. اما سئوال غامض و مهمی که در اینجا پیش می آید این است که چرا مردم در جامعه ای که دچار رکود اقتصادی، بیکاری و شکاف هایی عمیق همچون شکاف میان حاکمان و مردم شده براحتی به فراخوان دستگاه قضایی اش گوش فرا می دهند و به استقبال اعدام می روند؟ واقعیت این است که معرفت و شناخت مردم از پدیده ای اجتماعی معرفتی استوار بر سوژه ای مستقل و تاریخی نیست که وقایع را آنگونه که تحلیلگران سیاسی و اجتماعی در کنار هم قرار می دهند، واکاوی کنند بلکه معرفت و شناخت مردم در شرایط زمانی و مکانی خاصی با توجه به منافع کوتاه مدت شان شکل می گیرد و به همین دلیل همیشه مردم به نداشتن حافظه تاریخی متهم می شوند. مردم به این امر فکر نمی کنند که فلان پهلوان از حامیان احمدی نژاد بوده و بر اثر نداشتن اخلاق پهلوانی با چند نوجوان درگیر شده است و استراتژی در مقابل قدرت سیاسی اتخاذ کنند که در مقابل فرامین اش قرار گیرد. مردم از چنین چینش هایی در شرایط ثبات نسبی گریزانند و اتفاقا دستگاه دولتی نیز بر مبنای نداشتن چنین استراتژی خود را بازتولید و عرضه می کند.
پرده سوم:
“در سال 1761 شورش کوچکی در پاریس به حمایت از خدمتکار زنی که تکه ای پارچه از ارباب خود دزدیده بود، بر پا شد به رغم آنکه خدمتکار به جرم خود اعتراف کرد و مال را برگرداند و به رغم آنکه طلب بخشش و عفو کرد ارباب حاضر به گذشتن از شکایت خود نشد و به اعدام محکوم شد. اما روز اعدام مردم محله مانع از به دار آویختن وی شدند و سرانجام خدمتکار بخشیده شد.”
گستره قدرت فرا دولتی همیشه همراه با موافقت و بدون مقاومت نیست بلکه لازمه استقرار چنین قدرت فرا حکومتی همیشه وجود مقاومت بوده است حال این مقاومت گسترده یا محدود جزء لاینفک استیلای قدرت منتشر و تکثیر شده است اما این مقاومت به چه نتیجه ای می انجامد و آیا قادر به فروپاشیدن قدرت( اعم از دولتی و غیر دولتی) خواهد بود یا نه؟ چنین امری بیشتر به تشکیل ضد هژمونی از جانب کارگزاران مقاومت بستگی دارد بدین منوال که اگر جبهه مقاومت موفق شود که عناصر گفتمانی و فرا گفتمانی مسلط را به چالش بکشد و جبهه گفتمانی و فراگفتمانی فراگیری بر علیه آن ایجاد کند، می توان گفت بستر برانداختن قدرت مسلط را فراهم کرده در این برهه از زمان تنها یک عامل شروع کننده و تسریع بخش که بیشتر هم کلیشه و حاشیه ایست جبهه مقاومت را بر علیه قدرت و گفتمان مسلط می شوراند.
حضور گسترده مردم در روز اعدام نوجوان 17 ساله نشان از این دارد که جبهه ضدهژمونی هنوز کلیه خاکریزهای قدرت مسلط را فتح نکرده است. اگراین جبهه قادر باشد کلیه عناصر را در اختیار گیرد می توان امیدوار بود که روزی اعدام در ملاء عام به شورشی عمومی تبدیل شود در غیر اینصورت هم تماشاچیان و هم متهم سوژه هایی هستند که در عین ابژگی به بازتولید قدرت مسلط کمک می کنند و حاکمان به راحتی قدرت خود را بر تن متهم و بر ذهن تماشاچیان حک می کنند.