جنبشی که در حدود 11 ماه گذشته در ایران به راه افتاده و “جنبش سبز” نام گرفته، حواس سیاسیون ایران را به خود معطوف ساخته است. اهداف بزرگ این جنبش باعث شده است تا همگان از این زاویه به رویدادها و وقایع نگاه کنند که چه ضرر یا منفعتی برای جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران دارد. این نوع توجه به رویدادها و اتفاقات، گرچه شاید در نگاه اول برای جنبش مفید باشد، اما از سوی دیگر باعث بی توجهی به بسیاری از آدم ها و اتفاقات دیگر می شود.
به این ترتیب بی جهت نیست که می بینی مدت ها از مسعودباستانی خبری منتشر نمی شود، یا اصولا کسی به یاد نمی آورد که عدنان حسن پور در چه شرایطی به سر می برد، کمتر کسی از وضعیت مرتضی کاظمیان خبر می گیرد، کسی نمی پرسد که وضعیت کودکان محکوم به اعدام چگونه است، معلمان زندانی مان چه می کنند و خانواده های شان چگونه روز را به شب می رسانند و…
در میان همه این اتفاقات، نکته ای که شاید از نظر برخی فراموش شد، سال روز اعدام “دل آرا دارابی”، دختر جوانی بود که سال گذشته و در بحبوحه آغاز فعالیت های انتخاباتی، در رشت اعدام شد. قضیه در نگاه اول ساده به نظر می رسد: دختری مرتکب قتلی شده و براساس قوانین جاری در ایران ـ فارغ از درست یا نادرست بودن شان ـ اعدام شده است.
اما اگر شما هم همچون بسیاری از دوستانم و من، جمعه شومی که خبر اعدام وی منتشر شد، به خانه پدری اش می رفتید، و به سخنان پدر و مادر دل سوخته اش گوش فرا می دادید، قضیه را از دیدی متفاوت تر می دیدید.
دل آرا دارابی محکوم شده بود به قتل یکی از اعضای خانواده. خبر رسمی این بود که وی به همراه دوست پسرش به منزل یکی از نزدیکان رفته و پس از دزدی، صاحب خانه را به قتل رسانده اند. فارغ از انگیزه های یک دختر دبیرستانی برای این کار، کسی نپرسید که چگونه می شود بدون هیچ دلیل و مدرک متقنی، دختری را به قتل محکوم کرد تنها به صرف اعترافی در اداره آگاهی که البته بعدها، در دادگاه تکذیب شد؟ کسی نپرسید چرا به گزارش پزشکی قانونی هیچ توجهی نشد که اذعان داشت قاتل باید فردی قوی هیکل تر، قدبلندتر و اساسا پرزورتر از دل آرا باشد؟ هیچ کس هم نپرسید که چگونه دل آرا، یک دختر نحیف و هنرمند رشتی که بادست راست خویش اثرهای زیادی خلق کرده، می تواند با دست چپ چنین ضربات مهلکی به تن مقتول وارد کند؟
هیچ دادگاهی هم از جاویدنیا ـ دادستان گیلان ـ نپرسید که چگونه به خوداجازه می دهد به خانواده این دختر بگوید من به هر ترتیب ممکن این دختر را اعدام خواهم کرد، حتی اگر دادگاه حکم برائت اش را صادر کند؛ تنها به صرف رابطه ای که از نظر وی مشکل داشته است؟ و…
حدیث نفس دل آرا ـ و دل آراها ـ تنها قصه پرغصه مردمانی نیست که پر آب چشم باشد، بلکه داستان فراموش کاری کسانی است که به این قصه ها بی توجه شده اند.
اگر قرار است جنبش سبز پابرجا بماند و اگر قصدمان این است که با جنبش سبز آینده ای بهتر بسازیم که در آن ایران برای همه ایرانیان باشد، نباید تنها برخی ها برای مان مهم باشند. رنج و درد و غصه تک تک ایرانیان باید برای مان اهمیت داشته باشد، بی هیچ تبعیضی.
جنبش سبز در پی برانداختن همین تبعیض هاست. تبعیض هایی که سال هاست روح و روان مردمان مان را می آزارد و روح شان را می خراشد. خودی و غیر خودی کردن و تقسیم شهروندان مان به دو دسته معروف ـ ناآشنا، می تواند همان خشت اولی باشد که کج گذاشته می شود و طبیعتا باعث خواهد شد بنای سبزمان تا ثریا کج به پیش برود.
“دل آرا” می تواند برای همه ما مثالی باشد از همه آنانی که در این مدت فراموش شان کردیم. هم خودشان و ظلمی که بر آن ها رفته و هم خانواده های شان و رنجی که اکنون می کشند. برای ما که در پی انداختن طرحی نو هستیم، فراموش کردن “جمعه لعنتی یازده اردی بهشت 1388” اشتباهی است که می تواند گران تمام شود.
باشد که “دل آرا” اکنون ما را به خود آورد که دیگر “دل آرا” های سرزمین مان را فراموش نکنیم.