سرانجام پرنده پر کشید و رفت. شبهای آخر تهران بود. نمیدانستیم که شبهای آخر میهن است و بود. مجلس کوچک خانهی ما از شادی لحظهای نمیماند. در قطبی “ آقای بازیگر” بود که در خلوت خدای خنده است و شاید کمتر کسی بداند آرزویش بازی در یک کمدی ناب است هنوز که سالن را مدام منفجر کند. قطب دیگر شاعر بزرگ که در شعر از مرگ میگوید و در زندگی از قهقهه بیتابت میکند. گوی سخن ازانتظامی به احمدرضا احمدی میرفت و باز میگشت و شادی.. شادی.. شادی… ودر آن میانه “ خانم ایرن” لبخندی میزد گاه. مثل همیشه به تمامی شیک و شایسته. خوش زبان و دلربا. هر گاه سر برمیگرداند “ آقای بازیگر” آهسته میگفت:” عسل.”
منظورش فقط چشمانی از” عسل” نبود که در تئاتر و سینمای ایران یگانه بود. تاریخی بر این کلام میگذشت که میرفت و از میلههای زندان میگذشت و به عبدالحسین نوشین میرسید.
روایت تاریخ چنین است:” آن سالها مصادف بود با خروج گروه عبدالحسین نوشین از تئاتر فردوسی و تلاش او و همسر هنرمندش لرتا و سایر اعضای گروهش برای راهاندازی تئاتر سعدی. نوشین که از اعضای فعال و کادرهای مرکزی حزب توده ایران بود، در سال ۱۳۲۷، و پس از تیراندازی به شاه یک بار دیگر همراه با گروهی از هماندیشان خود به زندان افتاد. و او از همان زندان، و توسط همسرش لرتا، که با او ملاقاتهای هفتگی داشت، گروه تئاتری خود در تئاتر سعدی را در اجرای نمایشنامهها هدایت میکرد و حتی برای جذب بازیگران خوب به این گروه فعال بود. از جمله یک بار یکی از اصلیترین اعضای این گروه یعنی نصرت کریمی را موظف نمود که نحوه بازی ایرن زازیانس در نمایشهای تئاتر فردوسی را زیر نظر بگیرد و در صورت مطلوب تشخیص دادن بازی ایرن از او برای عضویت در گروه نوشین در تئاتر سعدی دعوت به عمل آورد.
همسر نوشین، یعنی لرتا، ایرن را برای بازی در نقش خانم مارگریت ویندرمیر در نمایشنامه معروف “بادبزن خانم ویندرمیر” نوشته “اسکار وایلد” نامزدکرد، او را به همراه خود در زندان به ملاقات نوشین برد و پس از تایید او، نقش به ایرن محول شد. “
نام مستعارش که از چشمهایش میآمد “ عسل ” بود. لرتا نقشهایی را که قرار بود “ عسل ” بازی کند درملاقات به نوشین میگفت و با مجوز او ایرن در ۱۵ نمایش بازی کرد وخوش درخشید.
” ایرن” که به سینما آمد، همه جسارت و زیبائی خودرا در هنر هفتم به کار گرفت:” درسال ۱۳۳۷ در فیلم «قاصد بهشت» ساختهی ساموئل خاچیکیان به ایفای نقش پرداخت. اودر سن ۳۱ سالگی، و برای نخستین بار به عنوان یک زن ایرانی با لباس شنای دو تکه روی پرده سینما ظاهر شد.تا آن زمان ستارههای خارجی زیادی با لباس شنای دو تکه بر پرده سینماهای تهران دیده شده بودند، امّا هیچکس تا آن روز ستارههای ایرانی را با این هیئت در سینما ندیده بود.”
این روزها که ۵۴ سال بعد از “ قاصد بهشت”، جامعه ایرانی کمپین “ حجاب اختیاری” را راهی به نجات از “اجبار” یافته است، میتوان اهمیت و معنای حرکت “ ایرن” را بهتر و بیشتر دریافت.
و سالها بعد “ ایرن” در فیلمی به کارگردانی” نصرت اله کریمی” در لباس تمام و پوشیده یک زن حاجی سنتی، آتش دیگری در خرمن اندیشهی “ اجبار” انداخت. فیلم “ محلل” در سال ۱۳۵۰ اکران شد. فریاد کسانی که نابودی فرهنگ ایران را در برنامه داشتند به هوا رفت و در راسشان مرتضی مطهری که چند سال بعد اولین رئیس شورای انقلاب شد. مقالهی مطهری در کیهان منتشر شد. پاسخش را هم هوشنگ حسامی داد. اما فیلم را بعد از چند روز توقیف کردند و از اکران برداشتند. و فیلم در تاریخ ایران و سینما ماند و “ایرن” برای همیشه در تارکش درخشان. این بیکینی و لباس کامل یک زن سنتی نبود که “ ایرن” را “ خانم ایرن” میکرد. نقش بود که به ضرورت لباس خود را میطلبید و در بازی بازیگر آموخته در نیرومندترین مکتب بازیگری ایران تجلی مییافت.
و” خانم ایرن” آهی کشید چنان که سالن ساکت شد و انگار همهی گیاهان آن باغ کوچک آپارتمان ما که از پشت پنجرههای بلند به آفتاب سلام میکردند و تهران در نگاهشان افق همیشگی دور دست غم انگیزی بود، بر خود لرزیدند. کسی، گویا چیزی پرسیده بود که “ خانم ایرن” جوابش را به آهی چنین آغاز کرده بود. بعد، گفت:
- به من سر بزنید… یک وقت دیدید همین روزها پرندهای از فراز خانهتان پر کشید و رفت…
و با دست خطی کشید که از تهران میآمد و میرفت و پشت قلهی توچال گم میشد. پروازش را خودش از کوچهی باریک خیابان پالیزی میدید تا افقهای همیشه. و بدجوری دلم لرزید.
و حالا دیگر “ خانم ایرن” مطلقا ممنوع بود. صحنههای بازیش در دو فیلم بعد از انقلاب “خط قرمز” و” جایزه” را به تمامی حذف کرده بودند. مخالفان نقد هوشیارانهی فرهنگِ “ محلل”سالار حالا در راس قدرت بودند وازهمهی هنرمندان اگر یک انتقام میگرفتند، برای”خانم ایرن” دو خنجر آخته به همراه داشتند.
به دستهایی نگاه کردم که نیم قرنی پیشتر در تئاتر سعدی به ظرافت و نرمی بادبزن خانم ویندرمر را تکان میداد و حالا زمخت و پژمرده بود. دیگر سالها بود که از طریق ماساژ صورت زنان زندگی خود را میگذراند.
و باز او را میدیدیم. بیشتر وقتها با شهین حنانه میرفتیم. روزی از پیچ کوچه با حسین منزوی پیدایش شد. شاعر غزلهای عاشقانهی ناب که برگهای پائیزی زیر پای معشوقش عاشق میشدند، دلتنگ و پریشان و زخمی روزگار در آشیانهی “ خانم ایرن” پناه گرفته بود که دلیربود و شیر بود و همیشه سرش را بالا میگرفت و به شکست” نه” میگفت.
چند روزی بود که تازه از زندان آمده بودم و در سالن کوچک تئاتر سنگلج منتظر اجرای نمایشی بودم که آغوشی به رویم گشوده شد. “ ایرن” بود با عسل همیشه چشمان و عطر دائم گیسو که همیشه “ خانم ایرن” نگاهش میداشت. بی پروا آغوش مهربانی مرا فشرد. قطره اشکش را دیدم که چکید:
- خوشحالم عزیزم که از چنگ این […] زنده بیرون آمدی.
و این دشنام را فقط یک باردیگر شنیدم، وقتی برای جشن صد سالگی سینما که بخش عمدهی آن به تجلیل از پیشکسوتان اختصاص داشت، به اصرار بچههای گزارش فیلم نه گفته بود. خودم تلفن زدم. مهر همیشه و خواهش حضور. بازگفت:
- عزیزم من در زمان این […] درهیچ مراسمی شرکت نمیکنم.
و حالا آن پرنده از فراز خانه ما که به غارت” …” رفت، پریده و از بلندای توچال گذشته است. خانم ویندرمر نیست که ما را باد بزند و “ شمسی خانم” دایره زنگی خود را برای همیشه بر زمین گذاشته است.
من در سینمای ایران دو پهلوان میشناسم. فردین که قهرمان کشتی بود و مرد بود و علی بیغم میخواند و تسلیم نشد تا دق کرد.
و “ایرن زازیانس” که “ ایرن عاصمی” بود، که قهرمان زندگی بود و زن بود و شمسی خانم را جاودانه کرد و تسلیم نشد تا ذره ذره مرد.
و “ خانم ایرن”، وقتی من به دنیا آمدم، شما بر صحنهی تئاتر بودید و حالا که شما رفتهاید من به صحنهی میهنمان نگاه میکنم. دختران ایران زمین، راه دراز رفته را میروند که نسبشان به فروخ فزخزاد، ایران زازیانس و طاهره قرهالعین میرسد.
- دلم خیلی گرفته خانم ایرن…. خیلی… اما نمیخواهم گریه کنم مبادا این […] خوشحال بشوند…