مرگ هنرمند نامدار 77 ساله ای که روز نهم فوریه 2008 در تهران رخ داد، نام او را که با سکوت و هنر خلوت می کرد بر سر زبان ها انداخت، او سکوت ابدی را بر خلوت کردن و سکوت زودگذر ترجیح داد و با درد و رنج این دنیا را ترک گفت.
ژازه طباطبایی متجاوز از نیم قرن ویژگی فردی خود را با فعالیت های هنری در رشته های شعر، فولکلور، داستان نویسی، و بخصوص نقاشی و مجسمه سازی نشان داد.
او یکی از خالقین مجسمه ها و موتیف های فلزی بود. تقریباً همان روشی که “مش اسمعیل” در تهران و در مقیاسی کوچک تر و “ویکتور وازرلی” در سطحی بین المللی با جوش دادن قطعات آهن و فلزات به یکدیگر انجام می دادند، با یک تفاوت که آثار ژازه الهامی از المان ها و فولکلور مردمی و قدیم ایران چون میرآب، فانوس کش، لوطی عنتری، رقاص باشی و…. بود و اثری از فرهنگ خارجی در آنها نبود و به زندگی روزانه مردم بیشتر توجه داشت.
او با جوش قطعات فلزی و خرده پاره و آلات اسقاط اتومبیل و ترکیب آنها با یک دید هنری از نظر فرم، ریتم، زوایای ناهمساز، حرکات متضاد، با استفاده از مربع، دایره و سایر المان های دیگر بیننده را وادار به تفکر در معنویت کارش می کرد، و گه گاه فرم را فدای محتوا می کرد تا هنر را به سوی معنویت سوق دهد.
ژازه در مکاتباتش دیدگاه خود را نسبت به کارهایش تشریح می کرد و تکیه او بیشتر روی پیام اثر بود تا فرم و ترکیب ظاهری آن.
او با تاسیس یک گالری به نام هنر جدید و ترتیب جلساتی، شیوه کارش را توضیح می داد و به این ترتیب توانست مخاطبان خود را افزایش دهد.
اجرای این نوع آثار هنری احتیاج به تجهیزات کامل و گروه کمک کاران متخصص دارد اما ژازه به تنهایی در لباس جوشکاری و یک نفر کمکی همه این آثار را به یادگار گذارد. به همین دلیل بود که کارهایش در مقیاس و حجم های کوچک اجرا شد. در صورتی که ویکتور وازرلی فرانسوی مجارستانی تبار که نحوه کارهایش تقریباً هم مکتب ژازه بود، دارای کارگاه بسیار بزرگی در جنوب فرانسه، مجهز به جرثقیل هایی تنومند و گروهی بود که خود او آنها را برای نحوه جوش دادن و ترکیب آهن آلات تربیت کرده بود و با وسایل مدرن آثاری در حجم های بسیار بزرگ افرید و شهرتی جهانی پیدا کرد و لقب هنرمند قرن گرفت.
من در کارگاهش در جنوب فرانسه ناظر نحوه کار او بودم؛ او فقط راهنمایی می کرد و دستور می داد و مثل ژازه خودش جوش کاری نمی کرد.
در حالیکه ژازه طباطبایی در حیاط و اتاق گالری که تاسیس کرد و محل زندگیش هم بود کار می کرد و امکانات دیگری نداشت و کسی هم به او کمک نکرد و این کارگاه هم چند بار مورد تجاوز دزدان قرار گرفت، به طوری که بعد از فوت او مامورین این کارگاه را مهر و موم کردند.
با این عدم امکانات کارهایش به موزه لوور در پاریس و متروپولیتن در نیویورک و موزه هنرهای معاصر در تهران، و کلکسیون های شخصی رفت.
متاسفانه انقلاب فرهنگی ایران در دو دهه گذشته وضعیت کلیه رشته های هنری، بخصوص مجسمه سازی را نابسامان کرده و سال ها به عقب رانده است.
ابتدا کلیه مدارس هنری، موسیقی، تئاتر، مجسمه سازی و… را برای چند سال تعطیل کردند؛ هر چند پس از اینکه آتش انقلاب کم حرارت تر شد، اکثر این مدارس هنری مجدداً افتتاح شدند. ولی افتتاح رشته مجسمه سازی مورد موافقت قرار نگرفت، یعنی حاکمان به اعتقادات دیانتی احترام می گذاردند.
البته با پافشاری علاقمندان پس از چند سال تاخیر این رشته هم افتتاح شد. اولیای اسلام بر خلاف سایر ادیان، مجسمه سازی و یا هنرهای تصویری را که یکی از ابزارهای انتقال متون و تاریخ مذهب برای مخاطبانی است که اطلاع از خواندن و نوشتن ندارند، به صورتی دیگر تعبیر می کنند. به همین علت در ابتدای انقلاب بدون اعلام رسمی در ممنوعیت مجسمه سازی، این هنر را کنار گذاردند و اجازه ای برای عرضه آن ندادند.
این تازگی نداشت زیرا در ایران بعد از ظهور اسلام هنرمندان به علت تحریم مجسمه سازی، محکوم به محدوده کار در زمینه مجسمه سازی چون بارالیف (نقاشی برجسته) ترسیم پرندگان و گل و گیاهان و دیگر اشیاء زندگی شدند و دیگر از آن نوع مجسمه هایی که قبل از اسلام در فرهنگ ایرانی رایج بود خبری نشد.
تنها در زمان پهلوی دوم در جلوی یک ساختمان در بلوار الیزابت سابق به نام وزارت کشاورزی یک مجسمه با فلز از یک زن و مرد کشاورز در حال کار گذارده بودند به منظور نشانی از نحوه و روش کشاورزی.موها و زانوی این زن کارگر در مجسمه رویت می شد، همان طور که عملاً در مزارع برنج شمال همین طور است؛ اما چندی پس از انقلاب مسولان دستور دادند که برای حرمت به شریعت، مو و زانوی این زن کارگر توسط دو صفحه فلزی سیاه پوشیده شود؛ و پس از چندی این مجسمه را از آنجا برداشتند.
بعد از جنگ ایران و عراق اکثر آثار هنری، بخصوص نقاشی و مجسمه سازی تابع مضامین جنگ شد، ژازه که نقش مایه هایش بیشتر ملهم از زندگی مردم بود خود را کنار کشید و با حفظ ارتباط و رفت و آمدها به ایران بخشی از زندگیش را در اسپانیا گذراند و در آنجا هم علاوه بر خلق آثار ایرانی چند تابلو از فامیل پادشاه اسپانیا ترسیم کرد.
به مصداق بیان مولانا که می گوید عشق است که انسان را به کمال می رساند، ژازه طباطبایی هم عاشق هنرش بود و به کمال رسید، او به جای تولید نسل و تشکیل فامیل به هنرش پرداخت. او در یکی از اشعارش می گوید:
من هیچ ورثه ای ندارم به ویژه افرادی به نام خانواده
مرغی هستم پر ریخته تنها و تنها
در بین حدود 40 کتاب منتشره از او شعر، داستان، رمان و غیره تکیه کلامش پیوند جامعه گذشته با جامعه نوین بود با یافتن ابزاری که خواننده و بیننده را مجبور به تفکر در مورد این سوژه کند.
او را یک هنرمند و مبتکر هنری بدانیم و چشم در انتظار موزه یا بنیادی که همیشه آرزویش را داشت باشیم.