چند روزنامه نگار ایرانی،خطوط و ویژگیهای کاری نوشابه امیری در روزنامه نگاری و دوبله را بررسی کرده اند.برخی ا زاین مطالب از صفحه فیس بوک “ جامعه روزنامه نگاران ایرانی” گرفته شده است.
بانوی فردا
دکتر صدرالدین الهی
باورم نمی آید که از خط شصت گذشته باشد. من خود وقتی پنجاه ساله شدم، بی اختیار با
شیخ اجل گفتم:
ای که پنجاه رفت و درخوابی
مگر این پنج روزه دریابی
ووقتی از مرز هفتاد سالگی گذشتم، با زهم مرشد و مرادم سعدی، گفت:
ای که هفتاد رفت و در خوابی
مگر این چند روزه دریابی
اما او چنین نیست. آن دختر ریز اندام پر از خرد عشق، ششصدساله هم بشود، با زهمان هجده ساله ا ی است که روز اول دیدمش و تا دیدمش بخودگفتم:
- این همان است که باید باشد.” شرم آمرانه “ اش می تواند او را تا دور دستهای دست نیافتنی حرفه ماببرد. لج کردن های ترس آلودش به من می گفت که کسی آمده است که مثل هیچکسی نیست و راه را محکم و استوار خواهد پیمود.
کارهایش را د رتمام این سالها با دقت دنبال کرده ام. افتادن ها وبرخاستن هایش را دیده ام. همه شک هایش را دیده ام و دیده ام که درریشه این درخت سراپاشک، یقین خانه دارد. یقین بکاری که می داند درست است و می دانم درست است.
نمی دانم بیاد دارد وقتی که یک قسمت از جزوه” به همسفرجوانم” را خواند، تلفن کرد و گفت:
- استاد ما نفت اندازان خانه نئین هستیم. این درست است. اما برخلاف گفته شما و
مرشدتان، ما را بازی همین است: نفت اندازی د رخانه بوریائی و جرئت این بازی را داشتن.
گاهی به من غر می زند که استاد از صدای کلیک خسته شده ام. به او می گویم: کلیک،کلک روزگار ماست. وقتی دلت می گیرد، بجای چشم دوختن به صفحه تاریکی که به دمی تاریک می تواندشد، قلم بردار و بر سیاهی شب بنویس:” این نیز بگذرد…“. این را تجربه کرده ای که این تسلیم شدن به”نیز. “ حاصلی جز افسردگی که همراهان
امروزت با آن “دپرسیون” می گویند، ندارد. بنابراین حالا که می توانی باید بگذاری این “نیز” بگذرد. باید گریبان فردارا بگیری به اوبگویی این منم آن زن به زانو د رانداز رستم که امروز هم سهراب فردا را بر زمین خواهم گذشت و بیمی ا زاینکه پدر سازکارش به حیله پهلوی او رابدرد، ندارد؛ زیراباور من مانند گنجشک های پرگوی
شاخه های.خرم به دمیدن آفتاب روز بعد است.
تولدت مبارک. در تمام شب ، سپبده دمان صدایت می زند. راه روشن است و دیوار غصه کوتاه.
بازتاب جهان
محمد آقازاده
نوشابه یکی از پیچیده ترین روزنامه نگاران ایرانی است که در ساده ترین جلوه اش جهان را واتاب می دهد ، برایش انسان بماهو انسان ارزش و احترام دارد ، چون خود رنج را تجربه کرده است حامی رنج دیدگان است ، تکیه کلام های شیطنت آمیزش جان مخاطب را می شکافد و او را به روشنایی می رساند ، وی جلوه کامل زن ایرانی است که بعنوان همسر عاشقانه زیست ، بعنوان روزنامه نگار تاثیر گذار و بعنوان دوبلور مهربان و حرفه ای سرنوشت اش را ساخت و می سازد ، اما آنچه همه احترام مرا نسبت به این زن بر می انگیزد توانایی حرفه ایش را در خاطراتش متبلور نمی کند ، هر نوشته و هر گفت وگویش تمامی این توانایی و تجربه در فرمی جاندار تجسم می بخشد ، با بودنش ما می توانیم باور کنیم اگر می گزاشتند می توانستیم این حرفه را در اوج اش به تماشا بگذاریم ، سن برای برا او نمی گزارد چرا که در شوری جوانانه اش رویای وطنی آزاد ، توسعه یافته و پر از عدالت در تمام گفته ها و رفتارهایش جلوه گری می کند..
روزنامهنگار عاشق
جواد اکبرین
در افسانه های قدیم آمده است که مردمان برای ماندگاری و خوشبختی در جستجوی چهار اکسیر بودند:
نخست کیمیا، که مس را تبدیل به طلا کند و همواره ثروتمند باشند
دوم نوشدارو، که دردها را درمان کند و همواره تندرست باشند
سوم مهرگیاه (یا مهره ی مار)، تا همیشه و همه جا محبوب باشند و دلبری کنند
و چهارم آب حیات، تا بنوشند و تا ابد زنده بمانند بی غمِ مرگ و نیستی.
آنها به آرزوی خود نرسیدند و هیچیک از این چهار اکسیر را به دست نیاوردند
اما بودند و هستند آدمهایی که بدون این چهار اکسیر، در مقابل طوفان بلاها نشکستند و «ماندند»؛ سعدی راز ماندگاری اینان و آن اکسیر حقیقی را فاش کرد:
گفتند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد؟
اکسیر عشق بر رخام افتاد و زر شدم
نوشابه امیری از همان سال که به تعبیر خودش، از میز رویاهایش در روزنامه کیهان جدا شد تا امروز آواره است و طوفان های بسیاری را در زندگی دیده و چشیده اما همین «اکسیر عشق» است که او را چنان نگهداشته که اینهمه آوارگی و رنج و جفا او را نشکند و هنوز به روی زندگی بخندد و امید ببخشد.
من ضمن تبریک شب تولدش به هوشنگ عزیز، مادر نازنین و همه آنها که عزیزش می دارند و قدرش را می دانند، آرزو میکنم این اکسیر همچنان در وجود این «روزنامه نگار عاشق» بماند.
بهترین روزها و آرزوها را برایش از خداوند طلب میکنم که به قول مولانا:
کیمیا داری که تبدیلاش کنی
گر که جوی خون بُوَد نیلاش کنی
این چنین میناگری ها کار تست
این چنین اکسیرها اسرار تست
مثل او شدن
ژیلا بنی یعقوب
خیلی جوان بودم، نوزده-بیست سال داشتم، تازه وارد عالم روزنامه نگاری شده بودم، پیرهای روزنامه نگاری، حرفه ای های آن روزگار آنقدر در وصف شجاعت و کارهای حرفه ای نوشابه امیری برای من و همکارانم مثال میآوردند که آرزویم شده بود دیدارش..او آن موقعها برای من فقط یک اسم بود و گاهی عکس پای مطالبی که هیجان زده می خواندمش.مرحوم احمدرضایی دریایی، یکی از قدیمیهای روزنامه نگاری میگفت نوشابه هر در بسته ای را برای تهیه خبر و گزارش باز میکرده، اینکه حتی برای شکار خبر و سوژه از دیوار بلند بالا رفته بود و خیلی چیزهای دیگر…و من با چنان شیفتگی گوش میدادم و با خودم میگفتم یعنی هیچ وقت میتوانم مثل او بشوم.بعدها هر وقت نوشته ای از من مورد توجهش قرار میگرفت متواضعانه با من تماس میگرفت و تشویقم میکرد و چقدر آن تشویقها برای روزنامه نگار تازه کاری مثل من، انرژی بخش بود حیف که نوشابه در جامعه ای روزنامه نگاری کرد که فقط باید زندانی بشوی تا مورد توجه سازمانهایی که جایزه میدهند قرار بگیری…اگر نه او به مراتب از من و خیلیهای دیگر که جوایز بینالمللی گرفتهایم لایقتر بوده بر بسیاری از این جوایز…نوشابه عزیز، استاد گرامی تولدت مبارک.
امید آزادی
علی اصفر رمضانپور
با صدای او نه تنها روزها و لحظه های خوش زندگی را به یاد می آورم، بلکه سالها پس از شنیدن آن صدای خوش و نازنین، زندگی از دور با زنی را بیاد می آورم که برای نماد درک عمیق از روشنفکری، روزنامه نگاری و قسمت کردن زیبائی های زندگی بادیگران و د رکنار دیگران بوده است.
خوشحالم که مردم ایران زن نازنینی را در کنارخود دارند که امیدی از امید های آنها برای روزهای آزادی است.
تولدمبارکی برای خرگوش سفیده
پوریا عالمی
آن وقتی که دور و بر سال ۶۵ یا ۶۶ بود که من پنج شش ساله، چهارزانو مینشستم جلوی انیمیشن بچههای کوه آلپ و عاشق لوسین شده بودم، یا با استرلینگ دنبال رامکال میگشتم و صدایش میزدیم، یا وقتی ولو شده بودم جلوی تلویزیون لعنتی و خودم را بامزی تصور میکردم که با یک معجزه زورم از همه بیشتر میشود و با آمدن خرگوش سفیده (اسمش چه بود؟) لبخندی روی لب من و بامزی سبز میشد که میشود با آن همه زور هنوز هم خندید و مهربان بود، یا حتا وقتی با آن همه غم و غصه و فقری که در بچههای مدرسهی والت بود آن همه غم و غصه و فقر روزگار دوران بازسازی (یا سازندگی؟) را فراموش میکردم و نینو دوان دوان خبری را برای انریکه میآورد، یا حتا آن وقتی که کونا دنبال سرندپیتی میدوید - و من همین امسال عکسهای سانسورشدهی سریال جزیرهی ناشناخته را دیدم و غصهام شد که چقدر این سانسور از کودکی پا به پای من آمده و اصلا هم خسته نشده است، آری، در همهی آن لحظهها نمیدانستم صدای لوسین و استرلینگ و خرگوش بامزی و نینو و کونا و میشا… صدای روزنامهنگاری است که بعدها مصاحبهها و یادداشتهاش را به عنوان مثال یک کار خوب برایم شاهد میآورند.
آن وقتی که الفی اتکیتز روی صفحهی تلویزیون سر و کلهاش پیدا میشد هنوز صدای لوسین توی گوشم بود با آن کلاه حصیری غربتیاش که پاک عاشقش شده بودم در همان عالم بچگی، آن وقتها از کجا میتوانستم حدس بزنم بامزی روزی - سالها بعد - دربارهی خرگوش سفیده خواهد نوشت؟
آن هم به بهانهی اینکه تولدمبارکی سادهای گفته باشد، و آرزو کرده باشد که شاید دوبلهی امیددهندهای مثل آن روزها با آن زنگ شاد و شیطان صدای لوسین، روی خبرهای تلخ این روزها بشنود، با صدای نوشابه امیری.
در ستایش امیری به نام نوشابه
مرتضی کاظمیان
نیمهی دوم فروردینماه ۱۳۹۰بود؛ در اوج اخبار مربوط به هتاکی یکی از وابستگان حکومت به فائزه هاشمی رفسنجانی، مصاحبهای از خانم نوشابه امیری با بسیجی فحاش در روزآنلاین منتشر شد. در کردستان عراق بودم. در جمعی که چند فعال سیاسی و مدنی و مطبوعاتی آن را تشکیل میدادند گفتم، شاهکاری از نوشابه امیری منتشر شده در روزآنلاین؛ مصاحبهای است بس خواندنی و ماندگار. توصیه کردم بخوانند. (همینجا به مخاطبانی که این گفتوگوی ویژه را نخواندهاند، پیشنهاد میکنم ببینند؛ شاهدی از توانمندیهای حرفهای خانم امیری). جوانی از جمع، که چند سالی است با مطبوعات ایران در تماس است و همکار، بهصراحت «نسل سوم»ی بودناش، به انتقاد برخاست. برآشفت که از این دست مصاحبهها کم نیست؛ بچههای جوان مطبوعات کلی مصاحبههای خوب انجام میدهند؛ شما نمیبینی آقای فلانی…
گفتم، اینکه مطلبی/مصاحبهای از یک روزنامهنگار برتر شود، به معنای نادیده گرفتن قدر دیگر مطالب/مصاحبهها و روزنامهنگاران نیست. چنانکه در جشنوارهها، یک اثر را برتر اعلام میکنند… افزودم که اضافه بر این، فراموش نباید کرد که در اینجا (در این مورد خاص و مورد اشاره و توجه من) مصاحبه کننده، روزنامهنگاری است که حدود چهاردهه سابقهی روزنامهنگاری دارد؛ درسآموختهی این حوزه است؛ از خاک تحریریه خوردن کیهان و نشست و برخاست با بزرگان و نخبگان و باتجربههای مطبوعات ایران برخوردار بوده و آغازیده؛ باتجربه است در امر مصاحبه و روزنامهنگاری و… و خلاصه، دانستن قدر او و دیگر باتجربهترها و بزرگان، کسر شأن نیست و ارج ننهادن به آن، عین قدرناشناسی است و ناسپاسی. ضمن اینکه دلیلی ندارد جوانکی که از راه نرسیده، پشت میز معاون گروه یا دبیر سرویس مینشیند، بدون مدرک و دانش آکادمیک، بدون مطالعهی لازم، بدون کسب تجربه از پیشکسوتها، بدون آموزش تخصصی و یادگیری اخلاق حرفهای، و … یکباره بهتعبیری حتی خدا را بنده نیست و انتظار سردبیری دارد، بتواند چنین مصاحبهای انجام دهد، یا ناظر و داور منصف، چشم انتظار محصولی ناب و کمنظیر از وی باشد.
این مقدمه بهدرازا کشید؛ اما چه بسا که مضمون تمام سخن این مکتوب باشد که به بهانهی ادای دینی به خانم نوشابه امیری نگاشته میشود. گو اینکه قدر ایشان را نمیتوان چنان که باید و شاید، گذاشت و نگاشت.
همهی افسوس از آن که چرا ایران نمیتواند از سرمایههای اجتماعی چون خانم امیری که در همهی عرصهها کم نیستند، چنان که باید و شاید بهره گیرد. در وضعی دموکراتیک، در سرزمینی آزاد و امن، نوشابه امیری باید مجالی داشت و امکانی که در اوج پختگی و نخبگی، نه تنها هدایت نشریهای ارجمند را عهدهدار شود که فرصتی برای انتقال آموختهها و دانش و تجربیاتش به نسل بعدی و بعدتر بیابد، در دانشگاه و در کارگاههای تخصصی، شرق و غرب ایران و شمال و جنوب و مرکز.
استبداد که سایه میافکند، امیرانی چون نوشابه، یا به حاشیه میروند و انزوا پیشه میکنند و یا کولهبار مهاجرت میبندند و یا به حبس و بند دچار میشوند. «حلقههای واسط»، چون خانم نوشابه امیری، در تمامی حوزهها، کمتر و کمتر میشوند و رشد جامعه مدنی با اختلالهای جدیدی مواجه میگردد.
آنچه که ذکر شد تنها به وجه حرفهای نوشابه امیری، بهمثابهی یک روزنامهنگار مربوط است. در مورد کنش سیاسی و نقش موثرش در روزهای سخت روزنامهنگاران، باید روزی دیگر و در فضایی یکسره متفاوت سخن گفت. خاطرات در این عرصه، کم نیست… اجمالا آنکه نگارش و تدوین تاریخ سیاسی معاصر ایران، بدون اشاره به کنش آزادیخواهانی چون ایشان، ناقص خواهد بود.
تاکید بر بضاعتهای حرفهای و توانمندیهای ژورنالیستی خانم امیری، به معنای تجلیل از تمام کارویژههای تخصصی ایشان نیست. در مورد صدای ماندگاری که امیرانی چون نوشابه در دوبلهی ایران بجای نهادهاند، و میلیونها کودک در سختترین روزهای جنگ و کمبود و ناامنی در ایران، با آن لبخند زده، شاد شده و امنیت خاطر یافتهاند، باید بجای خود سخن گفت.
افسوس که تجلیل از نوشابه امیری در داخل کشور ممکن نیست. گریزی نیست جز صبوری تا تغییر وضع. صبوری تا روزی که تجربهها دست به دست منتقل شوند، قدر پیشکسوتان و دانش و تجربه و تخصص پیشگامان و خبرگان دانسته شود، زمام امور در دست کاردانها باشد، آزادی و امنیت امکان توسعه انسانی و پایدار فراهم آورد، و سرمایههای اجتماعی چون نوشابه امیری، چنان که در خور ایران است، قدر بینند و بر صدر نشینند و فرهنگ ملی و پیشرفت متکی بر سرمایههای انسانی ایران را در سرزمین کوروش و مصدق، بازتولید کنند.