“تاکسی” آخرین فیلم جعفر پناهی، کارگردان برجستهی سینمای ایران، اکران خود را از پاریس شروع کرد. این فیلم در ایران اجازهی نمایش ندارد؛ اما در افزون بر ۳۰ کشور جهان به نمایش درخواهد آمد. امروز و فرداست که دیویدی “تاکسی”، در گوشه و کنار ایران نیز به فروش رسد. این فیلم پس از “پرده” و “این فیلم نیست”، سومین فیلمی است که پناهی در دوران محرومیت خود از کارگردانی، زیر سایهی محدودیت و تهدید ساخته است.
در “تاکسی”، پناهی با حداقل تجهیزات سینمایی (دوربین نصب شده روی داشبورد ماشین، یا دوربین عکاسی معمولی خواهرزادهی ۱۰ ـ ۱۲ سالهاش)، و در متن محدودیتهای محیطی و تهدیدهای امنیتی ـ قضایی محسوس و نامحسوس برای او و دیگر دگراندیشان، وضع اجتماعی ایران امروز را از منظر خود گزارش، و البته بهگونهای غیرمستقیم، نقد میکند. پناهی در فیلم نئورئالیستیاش، نقش رانندهای را دارد که ناظر و حاضر در رویدادها و گفتوگوهای جاری در تاکسی است. جعفر پناهی، کارگردان ممنوعالکاری که با تاکسی روزگار میگذراند.
در “تاکسی” چه میگذرد؟
برخی مقولهها و موضوعاتی که پناهی در “تاکسی” یا با نگاه به پیرامون آن به تصویر میکشد چنیناند:
ـ خشونتطلبی نهفته در بخشهایی از جامعه (دزدی که از ضرورت اعدام میگوید!)؛
ـ مخالفت برخی لایههای اجتماعی با حکم اعدام (خانم معلمی که به ریشهی ناهنجاریهای اجتماعی میپردازد و از نقش بیکاری و فقر میگوید)؛
ـ روی آوردن طیفی از شهروندان به خرافات (دو زن متعلق به طبقه متوسط شهری، ادامه حیات خود را بسته به جان ماهیهای سرخ “چشمهعلی” میدانند)؛
ـ سوءاستفادهی برخی افراد در متن روابط به ظاهر دوستانه (آشنایی قدیمی با سودجویی از اعتبار اجتماعی پناهی در پی کسب سود بیشتر است)؛
ـ خیانت و خشونت پنهان در طیفی از مناسبات و جامعه (“آشنا”یی، شباهنگام و با پوشاندن صورت خود، از دوست خود زورگیری میکند و دزدی)؛
ـ ایثار و گذشت و انساندوستی و بخشش در متن وضع مورد نقد و ناگوار (قربانی خیانت و خشونت دوست، بزرگوارانه و بهخاطر فهم شرایط و موقعیت فاعل قهر، سکوت و پردهپوشی پیشه میکند)؛
ـ تعمیق منافع شخصی و مصلحتجوییهای مادی و پولی (همسر یک رانندهی مجروح موتورسیکلت، بیش از آنکه نگران وضع حاد وی باشد، دغدغهی تحقق وصیت او را ـ به نفع خود ـ دارد)؛
ـ گستره و شدت و عمق سانسور در جامعه (خواهرزادهی پناهی گزارش میکند که برای تهیهی فیلمی کوتاه برای مدرسه، باید فهرستی از ملاحظات را رعایت و خودسانسوری کند: از پوشش بازیگران گرفته تا گزینش اسم آنان و…)؛
ـ فقر رایج و شکاف طبقاتی در ایران امروز (فاصلهی وضع اسفبار کودک زبالهجمعکن تا دامادی که نسبت به افتادن چک پول ۵۰ هزار تومانی از جیباش بیتوجه است)؛
ـ شور زندگی و عشق و نوعدوستی، با وجود تمام کاستیها و مصائب ایرانیان (کودک زبالهجمعکن بهخاطر خواست دختر خواهر پناهی، حاضر به برگرداندن پول میشود، یا خود پناهی و خواهرزادهاش دغدغهدار رساندن کیف پول جا مانده در تاکسی به مسافر میشوند)؛
ـ مقاومت و مبارزهی مدنی با بیعدالتی و با وجود سرکوب سیاسی جاری در کشور (نسرین ستوده، کنشگر شهرهی حقوق بشر با بغلی از گل سرخ، از ایستادگی در برابر تهدیدها و تحدیدها میگوید و روایتگر اعتصاب غذای غنچه قوامی، و کنش اعتراضی و مقاومت مدنی زنان حقخواه ایران میشود)؛
ـ و سرانجام، وضع استبدادی حاکم و رفتارهای غیرقانونی نهادهای اطلاعاتی ـ قضایی و فشار آنان بر “غیرخودی”ها (در سکانس پایانی فیلم، دو مأمور امنیتی دوربین نصب شده روی داشبورد ماشین را میربایند).
کارگردانی که در جامعه مدنی “ایستاده” است
این مکتوب البته در مقام نقد و بررسی فیلم پناهی نیست. موارد و سکانسهایی که در بالا مورد اشاره قرار گرفت، تنها شواهدی بودند برای تبیین کنشگری فعال و خلاق و هوشمندانه و ستایشبرانگیز پناهی. کارگردانی که با وجود همهی محدودیتها و فشارها و تحمل خشونتها و رفتارهای غیرقانونی و غیرمنصفانه، در متن جامعه مدنی ایران ایستاده، و امید و آگاهی و شور ایستادگی میپراکند.
پناهی با وجود کارنامهای درخشان در سینما، پس از انتخابات ۱۳۸۸ “ممنوعالکار” شد. او دو بار زندان را تجربه کرد. بار نخست (مرداد ۸۸) او که همچون هزاران شهروند معترض دیگر، برای همدلی با خانوادهی قربانیان به بهشت زهرا رفته بود، بازداشت شد. پناهی بار دیگر (اسفند ۸۸) در منزل مسکونیاش بازداشت شد. برخوردی که در پی حضور وی با شال بزرگ سبز در جشنواره مونترال (به عنوان رییس هیأت داوران) رخ داد. او ۳ ماه در حبس ماند. وزیر فرهنگ و ارشاد احمدینژاد اتهام پناهی را “امنیتی” توصیف کرد. گفته شد که وی درصدد تهیه فیلمی از حوادث پس از کودتای انتخاباتی بوده است.
دادگاه انقلاب، کارگردان برجستهی سینمای کشور را به اتهامهای تکراری و مشهور “اجتماع و تبانی، و تبلیغ علیه نظام” به حکمی بس سنگین هدف قرار داد. پناهی به ۶ سال حبس، ۲۰ سال محرومیت از فیلمسازی و فیلمنامهنویسی و محرومیت از سفر به خارج و هر نوع مصاحبه با رسانههای داخلی و خارجی محکوم شد.
کارگردان منتقد اما ازجمله شهروندانی شد که عزلت و انفعال و یأس پیشه نکرد. پناهی با همهی محدودیتها و در متن فشارها و تنگناها، فیلم ساخت. او اینجا و آنجا، کنار خانوادهی قربانیان و زندانیان جنبش سبز ایستاد. وی به کارزار “لگام” (لغو گام به گام اعدام) پیوست؛ کارزاری که بانیان شناختهشدهی دیگری چون سیمین بهبهانی، پروین فهیمی، بابک احمدی، فریبرز رئیسدانا، محمد ملکی، محمد نوریزاد، علیرضا جباری، و اسماعیل مفتیزاده دارد. پناهی را همچنین میتوان گاه و بیگاه در تحصن و کنش اعتراضی نسرین ستوده دید؛ آنجا که معترضان خواهان اعطای “حق کار” به تمام شهروندان و تحقق حقوق مدنی دگراندیشان میشوند.
”تاکسی” پناهی سال پیش جایزه خرس طلایی جشنواره فیلم برلین را از آن خود کرد. این فیلم حتی اگر به جهت هنری گامی به پیش برای کارگردان “دستبسته”ی سینمای ایران نباشد ـ که به باور نگارنده و در متن محدودیتهای غریب تحمیل شده به وی، اتفاقی مهم و فیلمی دیدنی و ویژه است ـ باز از زاویهی کنشگری فعال و خلاق و امیدوارانهی یک شهروند، اثری در خور تجلیل و تقدیر است.
به بیان دیگر، پناهی با حداقل ابزار و امکاناتی که در اختیار دارد، گامی اثباتی و ایجابی برمیدارد، آگاهی بخشی میکند، و به سهم خود و به قدر بضاعت و توانش، بذر ایستادگی و صبوری و امید میپراکند. به تعبیر جان فوران، جامعهشناس معاصر، پناهی در “شکلگیری و تبلور فرهنگ سیاسی مقاومت و مخالفت” ایفای نقش، و جامعه مدنی را تقویت میکند.
دارن آرنوفسکی، رییس هیأت داوران جشنواره فیلم برلین معتقد است: “جعفر پناهی بهجای اینکه درهم بشکند و تسلیم شود، بهجای اینکه بگذارد خشم و نومیدی او را در بر بگیرد، نامهای عاشقانه برای سینما ساخته است. فیلم پناهی آکنده است از عشق وی به کشورش، جامعهاش، و مخاطباناش.”
پینوشت:
برخی دیگر از آثار پناهی عبارتند از:
بادکنک سفید، آینه، دایره، طلای سرخ، و آفساید.
فیلمهای او از جشنوارههای مختلف بینالمللی (ازجمله: کن، ونیز، لوکارنو، و برلین) برنده جوایز گوناگون شده است.