کتایون ریاحی در کنار قحطی زدگان سومالی و کنیا
با همه ی فقر و سفره بی نان، در کنارم نشسته ای/ و لبخند برلب داری[1]
روز اول مهرماه ۱۳۹۰ است؛ و من در شصت کیلومتری مرز کنیا و سومالی در شهر گارسیا خیابانی دیدم با انبوه آلونک و حجرههایی که از نایلون و پلاستیک ساخته شده است! شهری و جایی که جای زندگی نیست و فقط آنهایی که توان بیشتری دارند و یا میتوانند از ورقههای حلبی و قوطیهای خالی استفاده کنند به نفسهای شمرده و آرام خود رنگ میدهند و زندگی میکنند!….
تکان دهندهترین نکته سفرم در این است که من کشوری دیدم فقیر که در اوج فقر و نداری، به خنده و نگاهی گرم، میزبانی و مهربانی میکند؛ مردمی در حال اضمحلال، اما خوشرو و امیدوار. پس ما هم میخندیم تا روشنای خندهها، تن نحیف و سوی این نگاهها را کمرنگ و بیاثر نکند….
1- شعری از احمدرضا احمدی