هنوز آن صندلی که داریوش فروهر را نشاندند و چاقو زدند، همان جاست وپیش پایش فرشی که خاطره خون دارد از سیزده پاییز زرد پیش. خانه پلاک 22،خیابان هدایت، کوچه شهید مراد زاده در سعدی شمالی، هنوز زنده است.
سال 77 بود و اوانِ اصلاحات و سید محمد خاتمی رییس جمهور که اول آذر خبر رسید، همین طور که برگ ها می ریخت باز هم خبرمی رسید. اول فروهرها و بعد پوینده و مختاری.
گنجی و باقی زندان نرفته بودند و تاریخ سری وزارت اطلاعات را تا یکی دو سال بعد که هنوز روزنامه ای بود، ورق می زدند. در این کاووش معاصر جنایت، فقط خون بود و طناب و دشنه و نامها ازسعیدی سیرجانی تا نوه دکتر مصدق و شاید حسین سرشار و حتی غزاله علیزاده، خط ممتدی می شد و در افق محو.
پرستو فروهر در آلمان منتظر بود تا مثل هر یکشنبه تلفن زنگ بزند و صدای پدر و مادر. آن یکشنبه، دلشوره آمد و بعد خبرنگاری زنگ زد و خبر نداد، عاقبت خبر بد، آوار شد. داریوش و پروانه فروهر، زخم باران شده بودند در خانه فخر آباد.
آخرین بار پدر را یکسال و نیم پیش دیده بود و مادر را پنج روزی در یک کنفرانس خارج از ایران.
پرستو سال 75 لیسانس هنر گرفت و به آلمان رفت و باقی تحصیلات. یکسال بعدش که دوباره به ایران برگشت، اطلاعاتی ها گذرنامه اش گرفتند و به ساختمان سنگی جردن بردند و کلی دوندگی کرد تا اجازه خروج دادند و نشانه اینکه اگر بار دیگر بیاید، دیگر نخواهد رفت و همین جدایی انداخت با پدر.
از همان جدایی های قدیمی، مثل همه آن پانزده سال زندان دوره شاهنشاهی. پرستو تا یاد داشت، زندگی و زندان با هم بود. مادرش گفته بود سه ماه از سال 41 و تولدش نگذشته، پدر را برده بودند. کودکی ماند و زندان قزل حصار.
آرش که به دنیا آمد پدر زندانی بود. سال 49 بحرین از ایران تجزیه شد و برای فروهر که همه چیزش ایران بود، از دست رفتن استان چهاردهم، آنقدر دردناک که فریاد زد و سه سال به زندان افتاد.
مادر، هم سرنوشت با پدر. سرکلاس از بحرین گفت و از جای خالی مصدق در کتاب تاریخ و همین شد که برای همیشه از مدرسه اخراجش کردند. پنج شنبه ها ماند و زمینِ باز کنار قزل حصار. غازها این ور و آن ور می دویدند و بچه ها دنبالشان. هر هفته همین بود، به زندان که می رسیدند، آرش خوشحال به در و دیوار اشاره می کرد و می گفت: “خانه بابا”.
دنیا چرخید و چرخید، فروهر باز زندان رفت و آزاد شد و دربند ماند و یکباره انقلاب.
باز در صف اول تظاهرات فروهر بود و مشت های گره کرده و آخرین نفری شد که به پاریس رفت. می خواست که خودنمایی نکرده باشد در جمع سیاسیون و کنار رهبر انقلاب. آیت الله می شناختش، دستی تکان داد و حتی به نام کوچک سلامش کرد.
برای آیت الله این هم بند مصطفی، پسر ارشدش که به مرگی مشکوک از دنیا رفت، عزیز بود هر چند در سلک مریدان نیامده و ملی مرام به حساب می آمد.
زندانی به وزارت رسید، اما وزیر کار بودن، چندان دوام نداشت و به کردستان رفت و از طرف دولت بازرگان مسوول وفاقی شد که با حضورش قدری شکل گرفت و بعد شکست.
در اولین انتخابات ریاست جمهوری سومین نفر بعد از بنی صدر شد. دنیا باز چرخ می خورد و سال شصت شد و جنگ بود و دوباره فروهر به زندان افتاد، اعتراض داشت به بگیر و ببندها و اعدام ها. فروهر وکیل بود.
وکالت کار دوران فراغت از حبس بود و هر وقت که از زندان می آمد، سخت مشغول تا خرج روزمرگی ها را مهیا کند تا زندان بعدی.
اما اینبار به حکم آیت الله گیلانی پرونده وکالتش باطل شد. بااین حال هنوز بنیانگذار محبتی به فروهر داشت و بیشتر از پنج ماه زندان نماند.
پرستو از همان فرودگاه می شنید که کار کارِ خودشان است و این خون گریبانشان می گیرد. خانه محاصره بود و نمی گذاشتند برود. به جای مدرک جرم، هر چه از تاریخ پدر مانده بود را بردند، دست نوشته ها و اسناد و عکس ها.
بهمن ماه، وزارت اطلاعات قتل ها را به گردن گرفت. چند نفری خودسر بازداشت و یکی از سربازان گمنام، سرکرده شان معرفی شد، “سعید امامی.”
“حاج سعید” هنوز به حرف نیامده، به سرعت خودکشی کرد و همه قتل ها به او ختم شد، ولی باز هم سرنخ ها ادامه داشت، عالی جناب سرخ پوش و خاکستری و فلاحیان و حجازی و اژه ای.
بهار سال بعد، دادگاه هم برگزار کردند. رهبر تاکید کرد که فروهر ها دشمن بودند اما بی آزار و کشتن شان بد بود. در دادگاه نه خانواده قربانیان اجازه حضور داشتند و نه وکلا، غیر علنی بود و حکم اعدام مجریان قتل با گذشت شاکیان به امید عدالتی برای آمران، به ده سال زندان تبدیل شد.
تنها بزرگداشت ماند و یادآوری قتلی در روز روشن ازسوی کسانی که نامدار بودند و نه گمنام. اما یادآوری قتل هم خطر دارد. مراسم از سالن و مسجد به خانه رسید و هفت سال است درست در همان روز اول آذر ماه که مامورها به خانه ریختند و صندلی دیگر تکان نخورد، کوچه قرنطینه می شود و هر کس بیاید، بازداشت می شود و پرستو در خانه پدری حبس.
برای پرستو فروهر، خانه ی فخر آباد حس دوگانه ای است از عاطفه و خشم. خاطره ها از کودکی می آیند و تا مرگ می روند، خانه جایی است که زندگی و مرگ هر دو بر یک صندلی می نشینند و هر پاییز، پرستو به این خانه می آید… پلاک 22، خیابان هدایت……
پا نوشت:
همه آگاهی ها از مصاحبه ای بود با پرستو فروهر