یادداشتی بر “چشم دیگری” نوشته گراهام گرین
جاده های بی قانون - مسیحای دیگر بهودای دیگر
آسیه نظام شهیدی
چرا بیشتر وقت ها برای زمینه ی کارتان کشور های فقر زده را برگزیده اید، کشور هایی که به سبب جنگ یا دیکتاتوری ویران شده اند…
گمانم به این دلیل باشد که به تجربه با پدیده ی تقریبا عجیبی روبرو شده ام. در جاهایی که اگر نه فقر زده دست کم در رنجند راحت تر می توان با آدمها دوست شد. مردم بیشتر مایلند حرف بزنند، رفاقت به سرعت شکل می گیرد و هرچه رنج بیشتر باشد سریعتر می توان دوست پیدا کرد.
آیا این نظر شما لازمه ی کار است؟
شاید. نمی دانم. آیا ممکن است به چیزی جلب شوم که از آن نفرت دارم به هر حال…رنج جزء لایتجزای زندگی است….”
مصاحبه ماری فرانسواز آلن با گراهام گرین / ترجمه فرزانه طاهری
خلاصه داستان
زمان و مکان داستان جلال و قدرت در مکزیک دهه یهای سی و چهل میگذرد. مکزیکی که پس ازانقلاب پرآشوب ۱۹۰۷، که به سقوط دیکتاتور مکزیک، و پیروزی رهبران سوسیالیست، ناسیونالیست از جمله فرانسیسکو مادرا و امیلیانو زاپاتا، منجر شد، به تدریج با نبردهای داخلی مذهبی واستقرار حکومتی رعب آوربه سراشیب انحطاطی بدتر از دوران دیکتاتوری افتاد. به حکم قوانین جدید حاکم بر بیشتر ایالتهای مکزیک، خصوصا ایالتهای جنوبی، وجود هرنوع کلیسا و انجام هرنوع آیین مذهبی ممنوع است و مجازات مرگ دارد. مصرف و قاچاق الکل هم مجازاتی سنگین دارد.
در این میان کشیشی میخواره و زنا کارو جان سخت، که هیچ دست آوردی برای رستگاری ندارد، از دهکدهای به دهکدهای میگریزد وگاه با غسل تعمیدی یا انجام مراسم عشای ربانی یا شنیدن اعتراف مردمان فقیر و بینوا یا فاسد و بزهکار، ویا کشاورزان مایوس که در زمینهایی بیبار کشت میکنند و با نادانیشان کشت و کار را به باد میدهند و یا گرفتار وبا هستند یا بارانهای سیل آسا، قدرت ایمان خویش را در ماندن، به محک میزند. افسری وظیقهشناس، که از هر آیینی که مردم را به جهالت و فقر میکشاند بیزار است، با شورو سودای غریب ایدئولوژیکش در جستجوی کشیش است. راه نجات مردم را در مرگ کشیشان و نابودی تمام کلیساها میداند. به هر خدعهای متوسل میشود. برای سر کشیش جایزه میگذارد و از هردهکدهای که کشیش از آن عبور کرده گروگانی میگیرد ودر برابر سکوت مردم گروگانها را تیر باران میکند. مردم هرچند دیگر ایمان و پولی برای خرید رستگاری برایشان نمانده، اما کشیش را لو نمیدهند. سرانجام، یهودایی دیگر، عاجزی فلکزده، او را به افسر پلیس و جوخهٔ اعدام میسپارد.
درباره ی نویسنده
گراهام گرین (۱۹۰۴- ۱۹۹۱) نویسندهٔ انگلیسی تبار، مولف بیست و هشت رمان، هشت نمایشنامه سه سفر نامه، چهار خود زندگینامه، چهار مجموعه داستان کوتاه، چهار کتاب کودک و پنج فیلمنامه است. او که کودکیای ناخوش و به لحاظ عاطفی پرکشمکش داشت، در بزرگسالی در نقشهای روزنامه نگار، نمایندهٔ سیاسی، مامورضد اطلاعات انگلیس، مامورکلیسای کاتولیک انگستان، هوادارمایوس جنبش کمونیست، و سرانجام کاتولیکی عارف مسلک و شکاک، به کشورهای بسیاری سفر کرد و بابسیاری از شخصیتهای برجسته جهان گفتگوکرد و دربسیاری از رویدادها ی مهم سیاسی دوران شرکت داشت. گرین سرانجام با دلی پر درد از آلام بشری و سری انباشته از اندیشههای متضاد و جسمی خسته از ناهمگونی و زنجیر شده در حساسیتهای غیر قابل توصیف، در خاک سوئیس به خاک سپرده شد.
دربارهٔ گراهام گرین، شخصیت و آثارش، بسیار گفتهاند. دو اثر دربارهٔ او به فارسی ترجمه شده است یکی از آنها کتابی است با عنوان: مردی دیگر: گفتگوی طولانی ماری فرانسواز آلن فرزند ایو آلن یکی از اعضای جنبش مقاومت فرانسه در جنگ دوم که به طرز مشکوکی در مراکش کشته شد. این گفتگو که گرین به جهت علاقهای که به ایو آلن دارد، صادقانهترین حرفهای او در بارهٔ خودش محسوب میشود. کتاب مردی دیگر با ترجمهٔ فرزانهٔ طاهری در سال ۶۹ از سوی نشر نیلوفر منتشر شد. منبع دیگر، کتابی است با عنوان گراهام گرین، نوشتهٔ دیوید لاج و با ترجمهٔ کریم امامی.
همچنین موخرهٔ محسن آزرم در کتاب مرد سوم (چشمه / ۹۱) و موخرهٔ بهاءالدین خرمشاهی بر همین کتاب قدرت و جلال منابع دیگری دربارهٔ گراهام گرین هستند. ترجمهٔ مقالهٔ گراهام گرین وپروندهٔ ضاله نگاری در واتیکان نوشتهٔ پیتر گادمن ترجمهٔ هرمز عبداللهی را برای شناخت هرچه بیشتر نویسندهٔ مذکور، باید به این منابع افزود.
در بیشتر این منابع به شخصیت و اندیشهها ی سیاسی، اجتماعی و مهمتر از همه اندیشههای دینی و افکار و عقاید او پرداخته شده. خصوصا آقای خرمشاهی در بخشی مبسوط از موخرهٔ ارزشمندشان به
گریشات دینی و الهی و نگاه او به کاتولیسسیم پرداختهاند و حتی عنوان نوعی اگزیستانسیالیست عارف مسلک به او دادهاند. نگاه او به امر ایمان را از نوع کیه رکگاردی دانستهاند و در عین حال به وجوه متناقض و متضاد شخصیتی و فکری و اندیشهٔ شر یابی او در تمام آثارش و حتی نوعی مانویگری، اشاره کردهاند.
اما به واقع شخصیت و اندیشههای گرین با زندگی ماجراجویانه و رفتارهای نامتعارف، همیشه در پردهای از ابهام باقی خواهد ماند. او که در نوجوانی بارها به طرق مختلف دست به خودکشی زده بود، او که در سال ۱۹۲۸ ازمذهب سنتی و آبا و اجدادیاش یعنی کلیسای انگلکیان رویگردان شده و به مذهب کاتولیک روی آورده بود، اوکه در جنگ جهانی دوم درست وسط معرکه جنگ بود و سمت جاسوسی و مامور اطلاعاتی داشت و بعدها در بحبوحهٔ جنبشهای انقلابی به کشورهای کوبا، هائیتی، مکزیک، لهستان و… سفر کرده بود، او که سر خورده از کمونیسم ازآن انتقاد میکرد و از سیاستهای لیبرال امریکا هم دل خوشی نداشت و نسبت به انگستان آباء و اجدادیش هم بدبین بود، او که خود ملغمهای از یهودا و مسیح بود و سرانجام او که دائما در حال گریز از خود بود، چگونه میتوانست تصویری ثابت و شفاف از خود بجا بگذارد؟ و یا در زندگی نامهها و گفتگوها بتواند روان پریشان و روح جستجوگر و ذهن بدبین اما جان شیفتهاش را شرح دهد؟.
بنابراین جستجوی این نویسنده و برآوردی از اندیشههایش راه به جایی نخواهد برد. و از آنجا که علیرغم نگاه او به داستان نویسی که خود آن را امری تفننی در زندگیاش میدانست! (مردی دیگر / ترجمهٔ فرزانهٔ طاهری)، گراهام گرین قصه گویی بیبدیل بود و تنها در آیینهٔ آثارش و شیوهٔ داستانگویی او، میتوان او را یافت.
داستان گویی گراهام گرین
صفحهٔ آغازین رمان قدرت و جلال به مصراعی از شعر جان درایدن آراسته شده:
“حلقهٔ محاصره هرلحظه تنگتر و قدرت قهار سگان شکاری و مرگ هرساعت نزدیکتر میشد”
پیش از پرداختن به شیوهٔ داستان گویی گرین، ابتدا این سوال پیش میآید که چرا او این شعر را در پیش سینهٔ کتابش نهاده. شاعر این شعر، جان درایدن، نمایشنامه نویس و ملک الشعرای دربار انگلستان در نیمهٔ دوم قرن هفده در عصر الیزابت، وجوه مشترکی بسیاری با گراهام گرین دارد. هردو آنان به نحوی بارز با سیاستمداران انگلستان ارتباط نزدیک داشتهاند، هر دوی آنان به دلیل مخالفت کلیسای انگلستان با آرمان گراییهای مذهبی از کلیسای انگلستان رویگردان شده، تغییر مذهب داده و به سنت کاتولیک روی آوردهاند. هر دو علیرغم وابستگی به دولتمردان انگلیسی نسبت به بعضی سیاستها انتقاد داشتهاند، اما همچنان به سلطنت و بریتانیا وفادار بودهاند، بنابراین همیشه نسبت به این دو چهره گی، دوگانگی و بیگانگی خود حساسیت داشتهاند. دغدغهای که در شکلهای مختلف در آثار گراهام گرین نمایان میشود. خیانت به پدر، به دوست، به فرزند، به معشوق، به میهن، به خداوند…). هردو به فرهنگ و ادبیات ملل دیگر گرایش داشتهاند (درایدن اولین مترجم ویرژیل). هر دو در جنبههای نمایشی و بصری ادبیات ابداعاتی داشتهاند و صاحب سبک. هر دو به نوعی از شخصیت پردازیهای کلاسیک ادبیات فرانسه تاثیر گرفتهاند و به ترکیبی از شخصیتپردازی انگلیسی و فرانسوی رسیدهاند. هر دو در اوج بحرانهای سیاسی جهان و انگلستان قلم زدهاند. در نهایت شاید درایدن اوج کمال ادبی برای گراهام گرین است. اما بهرحال مهمترین وجه مشترک درایدن و گرین اندیشهٔ وفاداری یا خیانت به سرزمین و خداوند است. بنابراین این مهمترین اثر گرین که دربارهٔ اندیشههای دینی اوست با نام جان درایدن، نمایندهٔ برجستهٔ کشمکش دین و دولت آغاز میشود.
اما طراحی گرین در روایت داستانهایش همیشه یک نقطهٔ عزیمت دارد و از دل حادثهای یا انتظار حادثهای آغازو به حوادث غیر قابل پیش بینی و نهایتا به حادثهای قابل پیشبینی منجر میشود. قهرمانان یاضد قهرمانان داستان، اگر گاهی معما یا رازی برای گشودن دارند، اما همیشه راهی ناشناخته برای پیمودن در پیش رویشان است. در ظاهر سفری بینقشه. سیری بیسلوک. راهی که قاعدتا باید در گریز از جایی یا برای رسیدن به پاسخ معمایی که در دل یا ذهن ریشه داشته، بیانجامد. اما پاسخی که با حادثهٔ نهایی، پایان راه میشود هیچگاه پاسخی قطعی نیست. همچنان جای شک باقی میماند و معما حل نشدنی. تنها توصیف صحنهها و گفتگوها و خلق موقعیتی تکان دهنده و حسی که در مشاهده گر به جا میماند است که این سفررا معنا میدهد. و معنای این طی طریق، نه رسیدن به یک حقیقت مطلق و پاسخ واحد، نه رسیدن به ایمان یا تشکیک یا کفر یا گشودن راز، که دریافت چگونگی ساخت جزء به جزء یک اثر ورسیدن به نیروی عظیم تاثیرگذاری هنری است. و این سلوک در امرنوشتن و ماندگار کردن اثر را، گرین به سادگی بدست نیاورده است.
گرین در قالب آثارش شیوهٔ روایت کلاسیک و خدایگونه را برگزیده. هرچند به گفتهٔ خودش او را نویسندهای یک کتابی (یا شاید تک صدایی؟) میدانند (مردی دیگر / ترجمه فرزانهٔ طاهری) و به عبارتی گفته میشود که تم غالب رمانها، فیلمنامهها و نمایشنامههایش را، تم خیانت، شر، شک و گریز شکل میدهد، اما حقیقت این است که شخصیتپردازی او و همان خدایگونه بودن در شیوهٔ روایی گرین نوعی شیوهٔ چند صدایی به رمانهایش میدهد. درست است که او همیشه یک قهرمان یاضد قهرمان اصلی داردکه همراه با چندین شخصیت فرعی پیشبرد داستان بر عهده میگیرد، اما او در گفتگوی شخصیتها وکنش و واکنش شخصیتها در برابر هم، و شرح اندیشههای شخصیتها و درگیریهای آنها با خود و با دیگران، شیوهای دیالکتیکی را عرضه میکند که بر کل طرح داستانی غلبه دارد. (گفتوگوی کشیش و ستوان در فصل سوم – گفتوگوی کشیش و مرد خیانت کار – گفتوگوی کشیش و معشوقهاش – گفتوگوی کشیش و دخترش – گفتوگوی کشیش با زندانیان…). سفر بینقشه بر مبنای هر پاسخی که شخصیتها به یکدیگر میدهند و هر لحظه خود در دامی از تردید در صحت آن میافتند، یا فضا یا حادثهای فرعی، تصمیم تازه و راه دیگری بر شخصیتها مینماید. تصمیمهایی که شاید مقدر و سرنوشت محتوم شخصیت هاست، اما با دقت در چینش حوادث و تغییر فضاها، معلوم میشود که تا چه حد بر عقلانی بودن و روابط علی متکی است و نه بر اندیشهٔ جزم گرا و جبری مسلک گراهام گرین.: “کشیش گفت: واقعیت این است که آدم ناگهان بر سر دو راهی قرار نمیگیرد. یک راه خوب و یک راه بد. کم کم. درگیر میشود.” /جلال و قدرت ص ۲۹۴
قدرت و جلال هرچند شاید به نحوی داستان غمبار تقدیرمحتوم وجبر غیر قابل تحول ذات آدمی باشد اما به نحوی داستان ستایش ذهن ساختارمند آدمی است در گزینش راهی که نه مقدر او، که انتخاب اوست. این ساختار در شکل روایی نیز با استحکام ساخته شده است.
پی گیری گام به گام داستان ساختار منطقی آن را روشن میکند. داستان با توصیف دهکدهای جنوبی در مکزیک آغاز میشود و با زبانی سنگین ولخت، با جزئی پردازیها ی زیاد در گوشه گوشهٔ دهکده، از ساختمانهای اداری ومغازهها و دندانسازی و مجسمههای فرسودهٔ میدان و لاشخورهایی که بر فراز بامها درگرمای طاقت فرسا نشستهاند، فضایی ایستا، مرده و تفتیده را با قدرت میسازد. تصویر سازی گرین که حاصل تجربههای بیشمار او درطراحی میزانسن در فیلمنامه نویسی است جای جای داستان خودنمایی میکند. تنها دندانساز دهکده، دکتر تنج درساحل، به کشتی که لنگر انداخته خیره است ودر انتظار تخلیه بار کشتی است. او برای بیمارانش به اتر احتیاج دارد. اما در رخوت داغ شهر فراموش میکند برای چه کار به تماشای کشتی ایستاده. در همین جاست که دکتر انگلیسی که سالهاست دیارش را و خانوادهاش را ترک کرده وبا روزمرگی فلاکت بار و ناگزیرش به تدریج در باتلاقهای سرزمین بیگانه فرو میرود، با کشیش ملاقات میکند. دکتر تنج سر صحبت را با این مرد غریب که انگلیسی میداند سر صحبت را باز میکند. او را با خود به خانهاش میبرد. با هم مشروب میخورند. مردم محلی برای انجام مراسمی پی کشیش میآیند تا او را بر سر نیمه جانی ببرند و بعد از رفتن اوست که دکتر تنج میفهمد او کشیش بوده. دکتر تنج تنها میماند و صدای دور شدن کشتی را که به سوی آبهای آزاد روان شده میشنود. هیچ امیدی به گریز از این دیار نیست. دکتر تنج از این فصل ناپدید میشود تا فصل چهارم که آخرین فصل است دوباره پدیدار شود. همو ست که در حین پر کردن دندان رئیس پلیس شهر ناگهان از پنجرهٔ اتاقش شاهد مراسم تیر باران کشیش است. در واقع این دکتر تنج است که شرح تیر باران را از دور برای خواننده گزارش میکند. کشیش در طی سفر پر مخاطرهاش با آدمهای زیادی برخورد میکند. شرح دهکدهها و رفتار محلیها و آیین و آدابشان که ترکیبی از فرهنگ باستانی سرخپوستها با فرهنگ و آداب مسیحی که از قرن شانزدهم اسپانیاییها به آنان تحمیل کردند، نشان از شناخت دقیق گراهام گرین از محیط پر آشوب مکزیک دارد. خط سیر داستان با توصیف زندگی فلاکت بار آدمهای محلی و یا تبعید شدگان یا بیهودگی عوامل حکومتی پیش میرود، ذهن کشیش و مسیر او رها نمیشود. اما آغاز و پایان داستان با حضوردندانپزشک انگلیسی یک تبعیدی خود خواسته، تمام میشود. چرا نقطهٔ نهایی داستان یعنی تیرباران کشیش از چشم دندانپزشک انگلیسی توصیف میشود؟. علیرغم اینکه خود گرین میگوید شخصیت خودش بیشتر از تمام شخصیتهای داستانهایش به کشیش تیر باران شده (شهید مشکوک) در قدرت و جلال شباهت دارد، این سوال در پایان داستان در ذهن ایجاد میشود که. آیا گرین همان دندانپزشک انگلیسی، همان تماشاگر ناگزیر، منفعل و همیشگی رنج نیست؟. آیا گرین علیرغم تجربیاتش و آگاهیای که نسبت به مردم رنج دیده و حساسیتی که نسبت به رنج دارد، با نوع رنجی که آن مردم میبرند بیگانه نیست و درحقیقت آن را از دور مشاهده نمیکند؟. رنج گرین رنجی کاتولیکی است. برآمده از فرهنگی که مسیحیت را ابزاری ساخت برای غلبه بر مردمانی به ظاهر مشرک، اما هرگز نتوانست کاملا تمدن و آیینهای آنان را بزداید. مردمانی با تمدن بزرگ اینکاها و ازتکها و مایاها که مسیحیت را به شکل آیینی که خود میخواستند ساختند. مثل آیین پرستش مردگان که بعدها به شکل تکریم قدیسان و شهیدان درآمد.
بنابراین علیرغم قدرت داستانسرایی گرین و منطق روایی پرقدرت او و تاثیر گذاری بیچون چرای اثری چنین سترگ باید گفت، نویسندهای چون گراهام گرین اندوه بیپایان و رنجهای مردمان این سرزمین را با چشم دیگری روایت میکند.
نویسندگان سرزمینهای فقرزده که تمدنهای کهن دارند و از جهان مدرن پرت افتادهاند، نویسندگانی همچون خوان رولفو و کارلوس فوئنتس که تمام آنچه گرین روایت میکند را، خشم و خشونت و فقر و رابطهٔ عاطفی با مذهب و کلیسا و تاثیرات اقتصادی این دو بر هم، با پوست و گوشت خود تجربه کردهاند و از چشم خود به سرزمین پر آشوب و دشتهای مشوش خود مینگرند و بدین سبب با زبانی گسسته و منطق روایی نامتعارف، خود را روایت میکنند. زمان و زبان گسسته و شکسته، شاعرانه و خشم آلود و دریک کلام بدوی و وحشی. غیر عقلانیتر از منطق سر راست و رئالیسم کلاسیک نویسندهٔ ماجراجو، سودایی، مرگ اندیش و رمانتیک غربی که در حقیقت در پی بیان دغدغههای ذهنی خود است و هرچند در سرزمین خود هم بیگانه است اما غیر از پیوندی عاطفی وحسی با مردمان رنج دیدهٔ سرزمینهای دیگر تجربهٔ حقیقی از نوع رنجی که آنان میکشند ندارد. رنج او رنجی فلسفی است تا رنجی نژادی یا جغرافیایی یا رنجی که مردم برای بقا میبرند. البته گرین این رنجها را دیده است ودرکی مذهبی از آن دارد و میخواهد آن را با دیگران در میان بگذارد. اما به دلیل همین گرایش انتزاعی به رنج و جایگزینی آن به رنج مسیحایی، بزرگترین تاثیر رمان تاثیر دراماتیک و وجه آرمانی عارفانهٔ آن میشود، که تازه آنهم از سوی واتیکان و بعضی اصحاب کلیسا مورد سوء ظن است. بنابراین در حقیقت تنهایی عظیم گراهام گرین بر هر اندیشهٔ دیگری در آثارش غلبه دارد چرا که علیرغم تمایلات عارفانهٔ او، از سوی دیگر ذهن منطقی و هابز گرای او که در چهره و حرفهای ستوان به ظاهر انقلابی متجلی میشود نمیتواند عرفان آرمانی کاتولیک را هم به تمامی پذیرا باشد.
و بدین خاطر است که علیرغم تمام جلال و قدرتِ “قدرت و جلال”، و تمام علاقهای گرین بزرگ به این اثر، و تلاش اودر روایت تعلقات دینی الهیاش، بزرگی و قدرت این اثر را نه دردرونمایه که در پرداخت منسجم و قدرتمند در شخصیتپردازی و فضا سازی، متجلی میشود. و شکل دیگری از اسطورههای ادبی مدرن غرب را میسازد، که گاهی در قالب قهرمانان فیلمهای کلاسیک امریکا با تصاویر معینی که فرضا “جان فورد” از آنان میدهد، در میآیند.
”البته کاری از دست کسی بر نمیآمد. همه چیز به سرعت مثل یک کار عادی روزمره پیش رفت. افسر قدمی کنار کشید، تفنگها به سمت بالا آمدند، و مرد ریزنقش ناگهان به دستهایش حرکات عصبی و نامنظمی داد. سعی میکرد چیزی بگوید. راستی کلماتی که همیشه انتظار میرود برزبان بیاورند چه بود؟ آن کلمات کلماتی عادی و روزمره بودند، اما شاید دهان او خشک شده بود، زیرا چیزی از دهانش خارج نشد مگر کلمهای شبیه” ببخشید “. صدای خشک گلولهها آقای تنج را از جا پراند. انگار دل و رودهاش را به لرزه در آوردهاند… آقای تنج در کنار پنجره در افکار خود غرق بود. در این حال یک دستش بیاراده روی شکمش دنبال محل درد میگشت، دردی که پنهان بود….. / ص۳۲۹”
سویهٔ سیاستمدار چهرهٔ گراهام گرین (همان سویهای که خود از آن بیمناک است)، است که پایان بندی داستان را اعدام کشیش و ورود کشیشی تازه، هم به نفع شکوه وجلال واتیکان ونیز به نفع قدرتهای انقلابی قرار میدهد. ولابد همین از این روست که: وقتی گراهام گرین در سال ۱۹۶۵ به حضور پاپ پل ششم میرسد و به او میگوید که دفتر امور دینی واتیکان کتاب قدرت و جلال را محکوم کرده است، پاپ میپرسد چه کسی آن را محکوم کرده است؟ گرین جواب میدهد: کاردینال پیزاردو. پاپ این نام را با لبخندی کنایه آمیز تکرار میکند و میگوید: آقای گرین قسمتهایی از کتاب شما یقینا بعضی از کاتولیکها را میرنجاند، اما شما نباید اهمیت بدهید! (نقل به مضمون ازپروندهٔ ضاله نگاری گراهام گرین / پیتر گادمن). یقینا پاپ به قدرت دراماتیک اثر گرین بهتر از سایرین واقف بود.
مترجم کتاب
هرمز عبداللهی مترجم کم کار اما خوش ذوق و توانای این اثر، آثار دیگری از جمله توفان برگ گابریل گارسیا مارکز، مرد کوچک ، خاطراتی در یک آیینه را نیز ترجمه کرده است.
منبع: وبلاگ نظر