بهمن قبادی، فیلمساز ایرانی درباره چالش هایی که برای ساختن فیلم اش با آن درگیر بوده است، حرف می زند. فیلم “کسی از گربه های ایرانی خبر ندارد” که جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره کن در سال 2009 را از آنِ خود کرده است، داستان موسیقی دان های جوانی است که در تهران و تحت سانسور شدید حکومت، کار می کنند. شخصیت های فیلم را خود موسیقی دان ها بازی می کنند که در زیرزمین های تنگ و تاریک یا در گاوداری تمرین کرده اند و به دلیل اجرای زنده موسیقی شان دستگیر شده اند. با وجود اینکه دارم نواز ها موقع تمرین در و دیوار را به پتو می پوشانند، همسایگان عصبانی برق را قطع می کنند یا پلیس را خبر می کنند.
چطور به این فکر افتادید که داستان “کسی از گربه های ایرانی خبر ندارد” را روایت کنید؟
در میانه ساخت فیلم دیگری با عنوان “ شصت دقیقه درباره ما” بودم که نتوانستم مجوز ساخت بگیرم. دو، سه سال بود که تلاش می کردم مجوز ساخت فیلم را بگیرم اما موفق نمی شدم.از آنجایی که همیشه عاشق موسیقی بودم، یکی از دوستانم پیشنهاد کرد که یک آلبوم موسیقی ضبط کنم. برای ضبط موسیقی رفته بودم که با گروه های زیر زمینی آشنا شدم. همان جا بود که متوجه شدم باید از این گروه های موسیقی که همواره تحت فشار حکومت دیده نشده اند، فیلم بسازم. تصمیم گرفتم درست مثل موسیقی زیر زمینی، سینمای زیر زمینی درست کنم. آنها به من شجاعت دادند تا دیوار های سانسور را خراب کنم و آنچه را که باید، بگویم.
شما بجای استفاده از هنرپیشه های حرفه ای ترجیح دادید از خود موسیقی دان های تهرانی استفاده کنید؛ چرا چنین تصمیمی گرفتید؟
زمانی که شما دارید فیلمی درباره موسیقیدان های واقعی در مکان های واقعی می سازید، نمی توانید از موسیقیدان های دیگری بخواهید که این نقش را بازی کنند. این بچه ها هر روز با یک تراژدی و یک واقعه غم انگیز روبرو می شوند. آنها فقط به این دلیل که آهنگ می سازند هر روز با مقامات و پلیس که موسیقی شان را ممنوع و آلات موسیقی شان را توقیف می کنند و شلاقشان می زنند، دست و پنجه نرم می کنند.
گفته شده است که بعد از پخش شدن فیلم، مجبور به ترک ایران شده اید. آیا این درست است؟
وزارت اطلاعات من را به ساختمان دیوار سنگی فراخواند. آنها با احترام زیاد به من گفتند که اگر قصد دارم به فیلم سازی ادامه بدهم، باید طبق استاندارد های آنها عمل کنم، یعنی با هیچ رسانه خارجی مصاحبه نکنم و با عده خاصی تماس نداشته باشم. آنها همچنین به من گفتند که راه دیگری که در پیش رو دارم رفتن از ایران است. من دیگر نمی دانم خانه من کجاست. من بین کردستان، عراق، برلین و آمریکا سرگردان شده ام. امیدوارم بزودی وضع ایران خوب بشود تا من بتوانم به کشورم باز گردم.
ساختن موسیقی در ایران تا چه حد خطرناک است؟ آیا اوضاع بهتر شده است یا بدتر؟
این کار خطرناک تر است از آنچه فکرش را می کنید! اشکان و نگار (دو بازیگر اصلی فیلم) یک کنسرت زیرزمینی در کرج برگزار کردند که پلیس به آنجا حمله کرد و نوازندگان و 400 نفر از شرکت کنندگان را دستگیر کرد. اشکان و نگار زندانی شدند و جرمشان برگزاری مراسم شیطان پرستی و آتش پرستی بود. اوضاع هر روز بدتر می شود.
صحنه های اجرای موسیقی در تهران را چطور گرفتید؟ آیا جوانان امروز تهرانی تی شرت های طرح دار و کوله پشتی دارند؟
بله. من هیچ چیز را در فیلم تغییر ندادم. همه آدم ها و مکان ها ولباس ها واقعی هستند. به نظر من فرهنگ ایرانی یک زیبایی است که توسط چادر سیاه زشت و سیاست، پشت یک نقاب پنهان شده است. من در این فیلم نقاب را از چهره این زیبارو برداشتم.
چه تغییراتی از زمانی که فیلم سازی را شروع کردید تا کنون اتفاق افتاده است؟
خود من تغییر زیادی کردم. زندانی شدن دوستم رکسانا صابری؛ اینکه دیگر مجوز ساختن فیلم ندارم و اینکه به زور مجبور شدم از ایران بروم و از همه مهم تر آشنایی با موسیقیدان های فیلم بود که من را وا داشت تا به فکر بیافتم. من خودم را شبیه پنجره سازی می بینم که تلاش می کند گوشه هایی از این دنیا را نشان بدهد که کمتر دیده می شوند. به این نکته هم معتقدم که وضعیت کنونی ایران نه فقط من، بلکه عده زیادی از مردم را تغییر داد.
کار بعدی تان چیست؟
درگیر کلاس های فیلم سازی، نوشتن فیلم نامه و تولید فیلم یک کارگردان جوان هستم. دو یا سه پروژه فیلم سازی در برلین و کردستان دارم که همین امسال آغاز خواهم کرد. همه این کار ها دو یا سه سال طول می کشد. در اصل به دنبال جایی می گردم که به آن خانه بگویم.
منبع: اکونومیست 23 آوریل