امروزه بسیاری از اقتصاددانان گرایشات مارکسیستی دارند، برخی پست مدرن ها هم خود را مارکسیست می دانند و گرایشات مارکسیستی در دانشگاه ها نیز به وجود آمده در نتیجه نقد و برسی آن ضروری به نظر می رسد. زیرا درست است که مارکسیسم در رابطه با اندیشه اجتماعی و فلسفی بسیار ارزشمند است اما طرفداری کورکورانه از آن در سیاست، تبعات بدی ـ به علت داشتن بار کینه ـ به دنبال خواهد داشت.
اقتصاد آزاد
اقتصاد آزاد مانند هر ایده اجتماعی، یک چارچوب فکری اولیه دارد که شالوده ایدئولوژی اصلی را تشکیل می دهد.شعارهای اقتصاد آزاد مبتنی است بر آزادی انتخاب انسان ها و آزادی عمل انسان ها در چارچوب قواعد جهان شمول برای برقراری خواسته هایی که در نهایت به خیر عمومی می انجامد. و این یعنی آزادی در چارچوب قواعد. لازمه آزادی، مالکیت فردی و خصوصی است و اندیشه حق و عدالت در لیبرالیسم یر پایه این دو مفهوم است: آزادی و مالکیت.
بندگی: انسان تابع اراده انسان یا انسانهای دیگر است که در تقابل با آزادی به معنای تابع اراده خویش بودن است. انسان برده مالکیتی از آن خود ندارد و انسان آزاد در درجه اول مالک خود و بعد مالک هر آن چیزی است که از خود ناشی می شود. به عبارت دیگر حق و آزادی در مفاهیم لیبرالی با مالکیت بیان می شوند و حق مفهومی مخالف ظلم است. وقتی ظلم اتفاق می افتد که حقی ضایع شده باشد.
مفهوم دیگری که شالوده اصلی لیبرالیسم را می سازد همسویی منافع است. لیبرال ها معتقدند در این نوع از آزادی با قاعده، افراد با پیروی از اهداف شخصی خود با اهداف دیگران همسوئی پیدا می کنند و نفع فردی به جای آنکه در تضاد با نفع عمومی قرار بگیرد در راستای آن قرار می گیرد. اگر انسان ها آزاد به رقابت باشند، ثروت افزایش پیدا می کند و حرکت همه در یک جهت قرار می گیرد. اما نکته مهم آن است که جهت درست را پیدا کنیم.
از تئوری های اقتصاد آزاد، تخصیص بهینه منابع است، به گونه ای که اگر انسان ها خود تصمیم گیر باشند، رقابت، جامعه را به وضعیت تعادلی می برد و منابع در آن جامعه به صورت بهینه تقسیم می شود. اثبات آن هم با نگاهی به عملکرد اقتصاد آزاد امکان پذیر است. بر خلاف گذشته که تمدن های بزرگ به وجود می آمدند و دچار انحطاط می شدند تمدن غربی 300 سال است که دچار انحطاط نشده و پیشرفت می کند و رشد فزاینده ای هم دارد. ساده ترین و در عین حال مهم ترین شاخص پیشرفت، رفاه مادی است و بارزترین نشانه رفاه، عمر انسان است که در این گونه کشورها رو به ازدیاد دارد. شاخص مهم رفاه فرد، عمر اوست و شاخص رفاه یک کشور، متوسط عمر مردم آن. از 200 سال پیش مرگ و میر کودکان کاهش یافته، که نشانه پیشرفت در بهداشت و رفاه اجتماعی است.
از دیگر نشانه های توسعه جوامع لیبرال نزدیک شدن سطح زندگی افراد [ نخبه و عامی] به هم است. سطح زندگی افراد از نظر کمی [ سه وعده غذا در روز، رفتن به مسافرت در تعطیلات و غیره] برای مثال بین رئیس جمهور و بیل گیتس و کارگر متخصص جنرال موتورز چندان تفاوتی ندارد، حال آنکه در تمدن های قدیم سطح زندگی بین پادشاه و کارگر قابل مقایسه نبود. نتیجه آنکه پیشرفت اقتصادی طبقات را به هم نزدیک میکند.
اقتصاد مارکسیستی
مارکس از اندیشمندان سوسیالیسم است و مطالب و کتاب های خود او ـ نه تفسیرهایی که بر آنها نوشته شده است ـ بسیار عمیق و ارزشمند هستند.
اندیشه مارکسیستی بر پایه نظام طبقاتی و تنازع برای بقا [برای رسیدن به صلح] بنا شده. مارکس طرفدار جنگ نبود و از بزرگترین اومانیست های تاریخ و طرفدار صلح بود ولیکن جامعه مدرنی [کاپیتالیستی] را که به تصویر کشید مبتنی بر تضاد است که با حل این تضاد می توان به جامعه ای بدون طبقه رسید؛ که این جز با جنگ بزرگ و نهایی طبقه کارگر و غلبه بر بورژوازی امکان پذیر نیست.
اندیشه سوسیالیستی که مارکس از آن دفاع می کند مبتنی بر نفی مالکیت خصوصی است که قبل از مارکس توسط روسو بیان شده بود. مارکس معتقد بود با ظهور مالکیت خصوصی، جامعه به سمت استثمار و تضاد طبقاتی سوق پیدا کرد. مالکیت با دوران کشاورزی و دامپروری شروع می شود و از آن زمان عده ای دارای ابزار تولید می شوند و آنهایی را که فاقد ابزار تولیدند استثمار می کنند. تاریخ دارای سه مرحله 1. برده داری 2. فئودالی و 3 سرمایه داری است و به اعتقاد مارکس جامعه سرمایه داری یک درجه از فئودالی بهتر و به سوسیالیسم نزدیکتر است.
اما پارادایم اقتصاد مارکسیستی درست مقابل اقتصاد لیبرالی و مبتنی بر تضاد است. یعنی با جنگ طبقاتی نهایی که غلبه کارگر بر سرمایه دار را در پی دارد، وارد جامعه سوسیالیستی می شویم.
در حقیقت و بنا بر نوشته های مارکس، عبارتی به نام اقتصاد مارکسیستی وجود ندارد و آنچه مارکس می گوید، نقد اقتصاد سیاسی است و سوسیالیسم جایگزین اقتصاد است. به این معنا که در کل اقتصاد را نفی می کند . پس اقتصاد مارکسیستی و اقتصاد دان مارکسیست هیچ معنایی ندارد. اما آنگونه که مارکس پیش بینی کرده بود، در کشور های صنعتی انقلاب مارکسیستی به وجود نیامد.
بعدها سردمداران روس اقتصاد مارکسیستی را رقیب اقتصاد لیبرالی خواندند و پس از آن لغو مالکیت خصوصی را به عنوان بنیان اقتصاد مارکسیستی بیان کردند و اقتصاد دولتی به وجود آمد که همان تخصیص منابع از سوی دولت است و در آن دولت، نقش بازار و سهم هر کس را از آن مشخص می کند.
در اصل ما نه اقتصاد و نه حقوق مارکسیستی داریم زیرا حقوق مستلزم مالکیت است و مارکس می خواهد مالکیت را از بین ببرد و انسان طراز جدید بدون مالکیت را به وجود آورد.اما پس از انقلاب اکتبر ایده آلیستی بودن آن را می بینیم. با 70 سال اقتصاد مارکسیستی [ دولتی] در روسیه اتلاف منابع رخ می دهد و بقای آن در سایه اقتصاد سرمایه داری امکان پذیر میگردد. زیرا اگر در باقی کشورها نظام سرمایه داری نبود بقائ آن رخ نمی داد. سوسیالیسم، غیر ممکن است زیرا دولت منابع را توزیع می کند. سرمایه و کالا همجنس نیستند که بتوان ارزش کالا را خارج از نظام بازار سنجید و عملا غیر قابل محاسبه می گردد.چنانکه لودویک فون میزس می گوید تقاضا و توزیع بدون وجود داشتن قیمت امکان پذیر نیست.یعنی روسیه به گونه ای تقلب می کرد. قیمت ها را از کشورهای دیگر اخذ و سپس با محاسبه ارزش کالا، آن را توزیع می کرد.
با نگاهی به دیگر کشورهای کمونیستی می بینیم که در چین نیز میلیونها نفر از گرسنگی مردند زیرا در اردو های کار اجباری، که متخصصان رشته های مختلف را نیز شامل می شد، فجایع بسیاری رخ داد که نتیجه آن چرخشی آرام ولی هوشمندانه در اقتصاد را شامل شد که اکنون می بینیم کالاهای چینی بازار دنیا را فرا گرفته اند. ویتنام نیز با آنکه حزب کمونیست در آن روی کار است اما اقتصادش از آزادترین اقتصادهاست. تنها دو کشور کوبا و کره شمالی بر ارزش های مارکسیستی در اقتصاد پافشاری می کنند که نتیجه آن فقر شدید مردم آن است.
ایده اصلی و پارادایم لیبرالی این است که هر کس آزاد است دنبال آنچه می خواهد برود به شرط آنکه در تضاد و تنازع با دیگران نباشد. و حقیقت آن است که مارکس در انگلستان و در جامعه ای آزاد نوشتن و نقد کردن را انجام داد.
متن سخنرانی در دفتر انجمن اسلامی دانشکده حقوق و علوم سیاسی