سردار علایی، فرماندهی ارشد سپاه پاسداران خبرساز جدید ایران شده است. سردار نوزدهم دی یادداشتی منتشر کرد که پرواکنش شد. همانقدر که دموکراسیخواهان به استقبالاش رفتند، اقتدارگرایان از آن برآشفتند. هرچقدر موافقان تغییر از خواندن آن مشعوف شدند، موافقان وضع موجود از دیدناش به خشم آمدند.
سردار در پی “فشار”های قابل حدس و تمهیدات محسوس و نامحسوس، دیروز (24 دی) مکتوبی دیگر منتشر کرد. یادداشت جدید البته تکملهها و اصلاحاتی بر مکتوب نخست بود.
در این مجال قصد ورود به محتوای دو مکتوب را ندارم. نه در پی ابراز خوشوقتی از یادداشت نوزدهم دی هستم و نه میکوشم یادداشت جدید را ارزیابی کنم. مقصود اشاره به یک “وضع” است، وضعی که گویا هنوز برای بسیاری از نیروهای سیاسی (اعم از تغییرخواهان و همراهان حاکمیت) مکشوف نیست. این وضع عبارت است از سامانی که رهبر جمهوری اسلامی و سوگندخوردگان ولایت مطلقه فقیه و جریان نظامی –امنیتی –رانتی مسلط در ساختار سیاسی قدرت به بازتولید تمام و کمال آن همت گماشتهاند: “با رهبر یا بر رهبر”.
از نگاه تمامیتخواهان حاکم، کنشگران سیاسی و صاحبنظران باید تکلیف خود را نه فقط با یک مقوله (مفهوم) یعنی ولایت مطلقه فقیه، بلکه با نماد مشخص آن یعنی آیت الله خامنهای نیز مشخص کنند. هر فردی که به تمامی “همراه” نباشد و سرسپردگی تام و تمام ابراز نکند، “غیرخودی” ارزیابی خواهد شد. غیرخودیها در بهترین حالت، “بیبصیرت”اند، و در بدترین وضع، “مزدوران دشمن”.
وقتی رهبر جمهوری اسلامی نتیجهی دروغین انتخابات نمایشی 22خرداد 1388 را تایید میکند، هر سئوال و ابهام و انتقاد (و به طریق اولی، اعتراضی) غیرمجاز و در خور حذف و طرد و درنهایت سرکوب است. وقتی رهبر جمهوری اسلامی از دولت برآمده از کودتای احمدینژاد دفاع تام و تمام میکند، هر انتقادی لایق مواخذه و مشکوک خواهد بود. وقتی رهبر جمهوری اسلامی فرمان دهد، قضیه اختلاس دیگر “کش” داده نمیشود. یا وقتی ایشان زبان به انتقاد از دولت بگشاید، مجوز برای هر هجمه و تهمت و اعتراض به ساکنان قوه مجریه تا حد اخذ اعتراف غیراخلاقی از همراهان دولت صادر شده است.
فروکشیدن پله به پلهی هاشمی رفسنجانی بهمثابهی یکی از ارکان حاکمیت در تمام عمر جمهوری اسلامی، شاهدی بزرگ بر ادعای این یادداشت است. رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام از آنرو که “مصلحت” نظام را بد فهمیده و در حوادث پس از کودتای انتخاباتی، تمام قد در کنار رهبر جمهوری اسلامی و جریان سرکوبگر قرار نگرفته، ریاست مجلس خبرگان رهبری را از دست میدهد؛ در مورد وقف دانشگاه آزاد با تحقیر و تخفیف محترمانه رهبری مواجه میشود؛ خانوادهاش دچار محدودیتها و گاه فشارها و توهینهای غریب قرار میگیرند؛ و درنهایت از امکان انتخاب رئیس دانشگاه آزاد نیز محروم میماند. و این هنوز تمام راه نیست که مجمع تشخیص مصلحت نظام باقی است.
از این منظر (و با مفروض اشاره شده)، سردار علایی اشتباه بزرگی مرتکب شده یا محتمل هنوز چنانکه باید و شاید سیمای عریان قدرت متکی به شخص سرکوبگر و خودکامه و جریان نظامی-امنیتی-رانتی همگام با وی را درنیافته است. تاکید بر باور به جمهوری اسلامی یا تأیید انقلاب اسلامی، وقتی سرسپردگی تامّ و تمامی به آیت الله خامنهای ابراز نشود، بیحاصل و چون آب در هاون کوفتن است.
البته به حتم سردار منتقد وضع موجود، اطلاعات و شناخت دقیقتری از لایههای پنهان و ارکان حاکمیت دارد؛ اما به هر علت و دلیل، تمایل نشان نداده برای آنکه نسبت خود را با مرکز ثقل نظام مشخص کند. از نظر سوگندخوردگان رهبر جمهوری اسلامی، او نمیتواند از “ولایت فقیه” پشتیبانی کند بیآنکه شخص ولی فقیه را تقدیس کند.
وقتی آیت الله مصباح یزدی مخالفت با ولایت فقیه را “شرک” توصیف، و تصریح میکند: “در میان نعمتهای اجتماعی عصر حاضر نعمتی برتر از نعمت وجود آیتالله خامنهای نیست”؛ و میگوید: “امروز نماد اسلام شخص مقام معظم رهبری است و اگر به هر نحوی تضعیف شود مطمئنا حرکتی شیطانی برای تضعیف اصل اسلام است ولو اینکه بهنام اسلام صورت گیرد”؛ و نیز تاکید میکند که “ایشان با روسای جمهوری و رهبرانی که در عالم هستند، از لحاظ توانایی مدیریت، سعه صدر، جامعیت، تقوی، مهربانی، دلسوزی و صدها فضیلت دیگر قابل مقایسه نیست. در زندگی بیش از سی ساله مسؤولیت رسمی ایشان یک نقطه سیاه نمی شود پیدا کرد”؛ به نظر میرسد تکلیف “شهروندان ایران” مشخص شده است.
هرکس (بهویژه هر کنشگر سیاسی) که بخواهد به مرزبندی صریح یا حتی غیررسمی با رأس هرم قدرت در جمهوری اسلامی دست زند، “غیرخودی” است. مگر آنکه کنش و اقدام او، در چهارچوب پروژهها و برنامهای حاکمیت، معنا یابد و قابل کنترل و هدایت ارزیابی شود.
مسیری که مرد آزاده و حقجو، محمد نوریزاد در دو سال و نیم اخیر طی کرده است خود شاهدی معنادار است. نوریزاد اینک به نقطهای رسیده که رسما خواهان شکایت شهروندان از شخص رهبر جمهوری اسلامی شده است.
این کشف هرچند برای بسیاری از ابتدا مکشوف بود، اما نوریزاد کوشید که از مسیری اصلاحطلبانه و چونان منتقدی ملی و مذهبی، صادقانه خرد آیتالله خامنهای را حساس کند و نسبت به بحرانها زنهارش دهد؛ تلاشی که هرچند برایش بس صبوری کرد، بیحاصل نمود.
هر منتقد و کنشگر سیاسی که چون سردار علایی نخواهد با محتوای اصلی ساختار سیاسی قدرت در ایران، تعیین تکلیف کند، در همین تعلیق خواهد ماند؛ محتوایی که مبتنی است بر شخص آیت الله خامنهای. کاری که هرچه زمان میگذرد، نیروهای سیاسی بیشتری بدان گرایش مییابند و در موردش بهصراحت اعلام موضع میکنند؛ ابوالفضل قدیانی جدیدترین نمونه و چهرهی شاخص و رشید در این عرصه است.
اجمالا آنکه از زاویهی حاکمیت سیاسی در جمهوری اسلامی (و بهطور مشخص، منظر تمامیتخواهان گرد آمده پیرامون آیت الله خامنهای)، کنشگر سیاسی اگر “با رهبر” نیست، “بر رهبر” و علیه اوست. این دوراهی است که نه منتقدان و دموکراسیخواهان، که تمامیتخواهان آن را هر روز بیشتر پررنگ و برجسته میکنند.