مقدمه: هنوز از خبر از دست شدن احسان نراقی به خود نیآمده ام. از صبح روز یکشنبه ۲ دسامبر ۲۰۱۲، رسانه هایی که برای آگاهی و گفتگو تماس می گرفتند تسلیت هم می گفتند. چه بی شمار دوستانی هم که از سر مهر تنهایم نگذاشتند و خود را شریک اندوه ام دانستند. هیچ همدردیی نبود که با یادکرد نیکی و خوبی نراقی همراه نباشد.در چنین حال و روزی بارها شد که با خود بگویم: یادکردهای نیک را نگه می دارم و به احسان نشان خواهم داد و خواهم گفت: دکتر ببینید چقدر دوستتان می دارند!و بعد به خود می آمدم که: احسان که رفت! و اما باز دوباره که با خود بگویم: همه را به دکتر نشان خواهم داد و خواهم گفت…
اما احسان که رفت! بزرگ مردا که رفت. هنوز بر سوگ اش نشسته ام. اما نه من تنها، که ایران سوگوار اوست.هر چه عمر او بود، عمر شما و ایران باد!نوشته ای را که در پی این خواهید خواند، درست ده سال پیش نوشته بودم (نوامبر ۲۰۱۲)، به مناسبت انتشار کتاب “آن حکایت ها”یش. انتشار کتاب اش را بهانه کرده بودم تا دید خود را از نگاه او به سیاست و جامعه باز گویم. نراقی آن را دوست می داشت و گویا برای انتشار آن را به چند جای دیگر هم داده بود.فکر کردم که انتشار دوباره آن نوشته هنوز جا دارد. نگاه نراقی که از آن زمان عوض نشده است. دستی به متن کشیدم و چند واژه ای را جابجا کردم. نتیجه همین است که می خوانید. بخوانید، یادی از اوست.
دکتر احسان نراقی کتاب دیگری منتشر کرد به نام “آن حکایت ها”، با الهام ازشعر حافظ: به صوت چنگ بگوییم آن حکایت ها \ که از نهفتن آن دیگ سینه می زد جوش.
هرموزکی، سینماگر، استاد دانشگاه در فرانسه و از دوستان نزدیک احسان نراقی برای تهیه این کتاب ۳۲۰ صفحه ای همت بلندی داشت. هم برای انجام گفتگویی بلند با نراقی و هم برای تدوین پیشگفتاری ارزنده. انتشارات جامعه ایرانیان هم کتاب را به زیور طبع آراست. این کتاب پیش از هر چیز فرهنگ چهره های مطرح تاریخ معاصر ایران است و به این اعتبار نمی بایستی آن را یک بار خواند و به کناری گذاشت. چه می توان هر بار به دلیلی و به ویژه به منظور آشنایی با شخصیت های معاصر ایران ـ از دیدگاه احسان نراقی ـ به آن مراجعه کرد.
“آن حکایت ها” به دلیل اقبال عمومی به مدت بسیار کوتاهی تجدید چاپ شد وگویا در نوامبر ۲۰۰۲ میلادی هم به چاپ سوم رسید. با وجود این استقبال، این کتاب نراقی هم، همچون دیگر آثار او بحث انگیز شد و انتقاداتی را برانگیخت. از جمله اینکه چرا کتاب تحلیلی و متکی به آمار و ارقام و مطالعه میدانی نیست. به باور من این انتقاد وارد نیست، چرا که احسان نراقی در این کتاب به بیان خاطرات ۵۰ سال فعالیت اجتماعی خود می پردازد. در هیچ کتاب خاطراتی بنابراین نیست که فرضیه ای به لحاظ آماری و میدانی به محک زده شود تا سرانجام نتیجه ای سنجش پذیر عرضه شود. مثلا در این مورد کافی است به ترجمه فارسی کتاب پر حجم خاطرات جامعه شناس فقید فرانسه ریمون آرون مراجعه کنیم.
در این جا آهنگ آن ندارم که کتاب به نقد کشم. بلکه در پی اشاره به سه ویژگی احسان نراقی ام که در سرتاسر کتاب حضور دارند. نکته مشترک این ۳ ویژگی خصلت ایرانی آن هاست. البته انگیزه پرداختن من به این ویژگی ها صرف ایرانی بودن آن ها نیست. چرا بسا ویژگی های ایرانی که چندان هم شایسته یادآوری و پرداختن نباشند. اما به نظر می رسد که این سه ویژگی ـ که در پندار و رفتار احسان نراقی پژواک یافته اند ـ پیوسته نقش مهمی در انجام و پیشرفت اصلاحات در ایران داشته اند. این سه ویژگی عبارتند از: تطبیق دستاورد های غرب با شرایط بومی ایران، وفاق ملی و نگهداشت پل میان قدرت و جامعه و تلفیق فکر و عمل.
۱. تطبیق دستاورد های غرب با شرایط بومی ایران . دکتر نراقی را به اشتباه بومی گرا و بدتر از آن، غرب ستیز دانسته اند. این حکم اشتباه است. چطور می توان غرب ستیز بود و به ترجمه آثار اندیشمندان غربی و دعوت دانشمندان معاصر غرب به کشور همت گماشت؟ از زمانی که دکتر نراقی فارغ التحصیل شد و به ایران بازگشت، پیوسته به ترجمه یا تالیف کتاب در مورد اندیشمندان غربی مشغول بود و یا خود ایشان را به ایران دعوت کرد. بدین ترتیب او نمی توانست ستیزی با اندیشه غربی داشته باشد. البته نراقی در مورد توجه به ویژگی های بومی ایران اصرار داشت. اما این توجه بیشتر از آن که ناشی از بومی گرایی او باشد متاثر از نگاه جامعه شناسی بود. نراقی به عنوان جامعه شناس بر این باور بود که هیچ درمان و اصلاحی را نمی توان بدون در نظر داشت ویژگی های جامعه و توان پذیرش به آن حقنه کرد. البته توتالیتالر های “علمی” یا مستبدین “منور” متعقدند که “صلاح” را حتی به زور می توان به جامعه تزریق کرد، هم چون پدری که به زور و با وجود گریه، کودک را به مکتب می برد. نوعی ایمان به فکر اصلح و لاجرم بی نیاز به نظر سنجی. پذیرش جامعه. زبده این اعتقاد را می توان در ماتریالیستم تاریخی لنینست ها، برتری ملی و نژادی نازی ها یا حکومت استصوابی هواداران ولایت فقیه در ایران مشاهده کرد. در بسیاری از کشور ها هم چون ایران که به طور ناگهانی با هیبت ناگزیر و ناگزیر مدرنیته مواجه شدند، دو رویکرد برای گذار شتابان به تجدد اتخاذ شد:
· مدرنیته آمرانه که نمونه بارز آن در ایران رضا شاه بود. او به جد خواستار ورود ایران به مدرنیته بود و انصافا در زمینه هایی نیز موفق بود. این گونه نزدیکی به مدرنیته نیازی به موافقت مردمی ندارد. مثال دیگر این طرز تفکر، انقلابیون چپ بودند که دیکتاتوری اصلح را برای گذار ایران از عقب ماندگی به پیشرفت لازم می دانستند و در این راستا، نیازی به وفاق اجتماعی نداشتند.
· رویکرد دوم اما، اصلاح و ترقی را بدون در نظرداشت ویژگی های فرهنگی و اجتماعی محکوم به شکست می داند. نراقی به عنوان جامعه شناس و چه بسا به اتکا آموزه های جامعه شناسی غرب اصلاح بریده از جامعه و ویژه گی های ملی و فرهنگی را، جز “طمع خام” نمی داند. احسان نراقی در کتاب “آن حکایت ها” بر این نکته تاکید می ورزد. با وجود این، به جرات می توان گفت که اندیشه نراقی در زمینه چگونگی تلفیق ویژگی های فرهنگی و ملی با مدرنیزاسیون بیش از هر چیز دیگر تغییر کرده است. وی در نخستین کتاب های خود به نوعی وفاق ملی معتقد است، اما به تدریج گرایش او به دموکراسی بیشتر می شود.
۲. وفاق ملی و نگهداشت پل میان قدرت و جامعه . به اطمینان می توان گفت که احسان نراقی یک ضد انقلاب است. یعنی، خوب یا بد، به شکستن پل میان حکومت گر و حکومت شونده به هیچ عنوان معتقد نیست. او انقلاب را جدایی قطعی میان ارکان حکومت و جامعه مدنی می داند که الزاما ضامن بهبودی اوضاع نیست. باور نراقی این بود که بایستی ارتباط با قدرت را حفظ کرد و در راستای نفع جامعه، تا سر حد امکان از آن استفاده کرد. او در این مورد به نقل قولی از خلیل ملکی اشاره می کند که در عین حال می تواند گفته خود او باشد. این نقل قول بسیار گویاست (در صفحه ۱۸۵): “خلیل ملکی از عاقل ترین دوستان مصدق بود او بارها می گفت که مثلا دکتر مصدق اظهار می داشت که شاه را اطرافیانش خراب می کنند و من به ایشان می گفتم شما هم کار اطرافیان را بکنید و نگذارید خرابش کنند این قدر دوری نکن وقتی که تو عرصه را خالی کنی دیگران پر می کنند و او توجهی نمی کند”.
نظر زنده یاد خلیل ملکی آیینه سیاست دکتر نراقی در ۵۰ سال گذشته است. از همین رو وقتی بانگاهی شتابان به چهره هایی که نامشان در این کتاب آمده نگاه می کنیم، پی می بریم که برخی از ایشان حکومتی و برخی دیگر ناراضیان برآمده از جامعه بودند. مثلا تا پیش از انقلاب، او از یک سو با ملکه فرح، مرحوم هویدا نخست وزیر، تیمسار پاکروان رئیس سازمان اطلاعات ارتباط دارد و از سوی دیگر ابوالحسن بنی صدر، حسن حبیبی و پرویز ورجاوند را به همکاری فرا می خواند. ترتیب ملاقات جلال آل احمد با هویدا را می دهد و واسطه دانشجویان و ریاست دانشگاه می شود. حتی در آستانه انقلاب، رابط دوست خود آیت الله مطهری و آخرین نخست وزیر نظام سلطنتی شاپور بختیار است. خوب وقتی کسی چنین نظری دارد و معتقد است که پل میان جامعه مدنی و ناراضیان جامعه مدنی را نباید شکست، نه تنها حکومت را تشویق به این گفت و گو می کند، بلکه در عین حال انتقاد می کند به آن بخش هایی از جامعه که همچین ارتباطی را نمی پذیرند. به همین دلیل به سیاست جبهه ملی انتقاد دارد و در این مورد اشاره می کند به زمانی که دکتر امینی، در تیر ماه ۱۳۴۰ پس از ۸ سال اختناق سیاسی ناشی از کودتای ۱۳۳۲، به قدرت رسید. به باور نراقی قصد امینی این بود که فضای بازی در کشور ایجاد کند که در عین حال با سیاست دموکرات ها و رئیس جمهور کندی همخوانی داشته باشد. در مورد چنین تحولی دکتر نراقی چنین می گوید (صفحه ۹۰): “با این سابقه دکتر امینی حوالی 15 تیر مرا رو خواست و گفت این آقایان که تا کنون در خانه هایشان دور از هر گونه فعالیت سیاسی زندگی می کردند (منظور از آقایان رهبران جبهه ملی هستند) حالا که من آمده ام و خیال دارم به آنها امکان فعالیت بدهم یک مرتبه خیال کردند راه مصدق پیروز شد و شاه هم هیچ کاره شده و می خواهد میدان را برای فعالیت مخالفانش باز کند. این که اینها می خواهند برای30 مذاکره کنم و به آنها بگویم اسرار شما در این امر موجب تضعیف سیاسی خودتان و نیز دکتر امینی است”.
دکتر نراقی با رهبران جبهه ملی، آقایان الله یار صالح، دکتر سنجابی، دکتر آذر، دکتر شاپور بختیار و دیگران دیدار می کند و می گوید که آقایان الان جای دعوا و تحریک نیست به طور مقطعی آرام و تدریجی پیش رویم. گویا هیچ کدام از ایشان همچنین صحبتی را نمی پذیرند. در اینجا بحث من داوری در مورد سیاست جبهه ملی در این زمان نیست. بحث من نشان دادن دید دکتر نراقی در مورد حفظ پل میان جامعه و حکومت است که در کتاب به دفعات آن اشاره می کند. وی بعد از انقلاب هم شیوه پاسداری از ارتباط میان ارکان اجتماعی کشور را ادامه می دهد و مثلا برای خروج ایران از انزوای بین المللی، لزوم ایجاد ارتباط میان کشور و مهاجران ایرانی را مطرح می کند. با دکتر ولایتی وزیر امورخارجه پیشین ملاقات می کند و بعد هم با سر کار آمدن رئیس جمهور خاتمی، تمامی ارتباط های خود را در سطح بین المللی فعال می کند.
البته این شیوه دکتر نراقی با تفسیر های مغرضانه و دسته کم ناشیانه ای همراه بوده است و برخی به نادرست او را فرصت طلب معرفی کرده اند. اما امروز بعد از ۵۰ سال، دکتر نراقی چه سودی از “فرصت طلبی” خود برده است؟ برعکس بارها امتیازات پیش و پس از انقلاب را رد کرده، چرا که معتقد بوده و هست که معتمد مردم می بایستی حسابش از این و آن پاک باشد. در این مورد و بعنوان مثال می توان به نخستین ملاقات او با تیمسار حسن پاکروان، رئیس پیشین ساواک اشاره کرد. این ملاقات در سال ۱۳۳۶، پس از آنکه احسان نراقی با اخذ درجه دکترا از دانشگاه سوربن پاریس و به منظور انجام تحقیقی برای یونسکو به ایران بازگشت، صورت گرفت (صفحه ۱۳۴): به این ترتیب به ملاقات تیمسار پاکروان رفتم. به محض ورود به دفتر ایشان و نشستن روی صندلی، آن مرد شروع کرد به تعریف از نوشته های من. اولین سئوال ایشان این بود که شما که مشاور یونسکو هستید، چه مبلغی ماهیانه از یونسکو دریافت می کنید؟ من جواب دادم که چون می خواهم در ایران بمانم و در دانشگاه تهران شروع به کار کنم، به طور نیم وقت برای یونسکو کار می کنم، یعنی مسائل مربوط به شروع تحقیقات اجتماعی را برای آنها می فرستم و از این بابت مبلغی حدود هزار دلار در ماه دریافت می کنم. بلافاصله پاکروان گفت: “اگر ما، یعنی ساواک، همین تحقیقات را با آزادی کامل طبق نظر خودتان از شما بخواهیم و به شما ماهیانه سه هزار دلار بدهیم، شما با ما کار می کنید؟” گفتم: “نه، تنها به این علت که چنین تحقیقاتی باید علنی باشد تا مردم به آن اعتماد پیدا کنند. شما یک دستگاه سری هستید. اگر اسم شما روی این تحقیقات گذاشته شود، مسئله به کلی منتفی است و دیگر کسی برای این تحقیقات ارزشی قائل نیست.” پرسید: “پس برنامه شما چیست؟” گفتم، هرچند هزار مشکل در پیش خواهم داشت، می خواهم این تحقیقات را در دانشگاه برپا کنم. پرسید: “شخصا از لحاظ مالی چه می کنید؟” گفتم: “عجالتا در خانه پدرم زندگی می کنم. بعد هم با حقوق دانشیاری خواهم ساخت، تا اینکه تدریجا بتوانم درآمد معقولی برای خودم (که هنوز مجرد هستم) پیدا کنم. او گفت: “من این رفتار درویش گونه شما را تحسین می کنم و به شما می گویم هر کمکی از دستم برآید در اجرای طرح شما که ایجاد یک مؤسسه تحقیقات اجتماعی است، مضایقه نخواهم کرد.” من هم به شوخی داستان گفتگوی دیوژن حکیم را با اسکندر مقدونی ـ که می دانست ـ برایش نقل کردم و گفتم: “بزرگترین کمک شما به کار من این خواهد بود که ما را آزاد بگذارید. هروقت ما اشکال داشتیم به سراغ شما می آییم.” با مهربانی مرا تا آسانسور مشایعت کرد و گفت: “بدانید که من در اختیار شما هستم.”
۳. تلفیق فکر و عمل. دیگر ویژگی مشهود سیاست ایرانی دکتر نراقی در این کتاب تلفیق فکر و عمل است. دکتر احسان نراقی نه تنها یک اندیشمند اجتماعی، بلکه در عین حال یک کوشنده اجتماعی هم هست. تمامی این کتاب پر از خاطرات اقداماتی است که نراقی در ارتباط با فکر خود در حیطه یونسکو یا دیگر نهاد ها به مظنه ظهور می رساند. این شاید تفاوت عمده او با دیگر روشن فکرانی است که جنت مکانی پیشه می کنند. منظورم از جنت مکانی بیان انتقادات ریز و درشت، اما پرهیز از هر گونه عملی است. صد البته وقتی جنت نشینان مشقی نمی نویسند اشتباهی هم مرتکب نمی شوند. اما چه بی انصافی بزرگی است وقتی آرمان های تخیلی خود را با کارنامه عملی کسی مقایسه می کنیم! دکتر نراقی در این مورد به مصدق اشاره می کند و می گوید: مصدق عوام فریب نبود اما عوام پسند بود نگاهش به مردم بود یک جاهایی رهبران سیاسی ممکن است تشخیص بدهند که نباید به سرو صدای مردم اهمیت بدهند اینها بالاخره نخبگانی هستند که مسوولیت همه کشور و آینده آن در دست دارند، تجربه و آسودگی و بینش بیشتری از عوام دارند. نباید به جنجال مردم هنگامی که راه خود را درست می داند اهمیت بدهند. در مقابل مصدق، کسی که مطلقا تقوا و پاکی مصدق را نداشت یعنی قوام السلطنه در یک مرحله ای آمد و مساله نفت شمال و قائله آذربایجان را حل کرد و بد نامی را هم خرید. سرانجام و آینده، ونتیجه کارش چه بود؟
خوب جواب این سوال به نظر من برای خوانده روشن است مصدق نام بسیار نیک و ارزنده ای از خود به جای گذاشت، اما نمی بایستی از مقایسه کارنامه عملی او با کارنامه عملی قوام السلطنه ترسید و پرهیخت؟ قوام تنها مدیر سیاسی بود که توانست به هنگام فرادستی شوروی به ویژه در زمان استالین، منطقه ای را که به چنگال امپراتوری شوروی رفته بود، دوباره به خاک وطن بازگرداند.
در شرایطی که بار دیگر امکان تحقق و استقرار دموکراسی در ایران وجود دارد و در حالی که کشور در مرحله ای است که به قول مولوی “یا بشکند یا بگذرد کشتی از این مرداب ها”، بر این باورم سه نکته ای که شرحشان رفت، شایان کمال اهمیت اند. اما پرسش این جاست که برای نزدیکی به دموکراسی و حاکمیت مردم، کدام راه را برمی گزینیم: رفرم تدریجی و مسالمت آمیز یا انقلاب و براندازی؟ من فکر می کنم کتاب “آن حکایت ها” در این مورد قابل تامل و اندیشه است و بهرحال کمکی است به استراتژی رفرمیستی و اصلاح طلبی در ایران.