در زندانی به نام انتهای دنیا

نویسنده
سها سیفی

اعدام فاخته، دختری که به خاطر دفاع از خود مرتکب قتل شده؛ احساسات بسیاری از بلاگرهای زن را برانگیخته ‏است. از جمله این بلاگرها محبوبه حسین زاده است که در “پرنده خارزار” می نویسد:‏

دیروز یکی از همکاران بعد از اعلام خبر اعدام فاخته می گفت اعدام حتی با طناب دار؛ خیلی بهتر از تحمل سالها ‏زندگی در زندان و بلاتکلیفی ست. و من هم شاید گفته بودم که در زندانی که خود زنان زندانی نامش را انتهای ‏دنیا گذاشته اند، زنان زندگی می کنند… در انتهای دنیا هم زنان عاشق می شوند…در انتهای دنیا هم زنان کار می ‏کنند… کار که نه بیگاری….در انتهای دنیا هم زنان نگران آینده دخترکان شان هستند… در انتهای دنیا هم زنان امید ‏دارند به روزهای بهتر….‏


‎ ‎هوز هم گیجم، هنوز هم نمی فهمم یعنی چی؟‏‎ ‎

در ارتباط با همین موضوع، میترا خلعتبری در “فریاد سکوت” می نویسد که بنا به قول قاضی پرونده، قرار بوده ‏است که اعدام فاخته به مناسبت تقارن با سفر پوتین به تهران متوقف شود:‏

یک بار دیگر فریب خوردم. این بار فریب قاضی اجرای احکام دادسرای امور جنایی تهران را که دیشب با اطمینان ‏گفت امروز هیچ کدام از حکم های اعدام اجرا نمی شود. چقدر بی خودی خوشحال شدم. چقدر راحت آقای جابری ‏ماجرا را با امدن پوتین همراه کرد و به این بهانه ذهن مرا از این ماجرا دور نگاه داشت.‏

بله فریب خوردم چرا که نه تنها امروز حکم اعدامی ها اجرا شد بلکه در بدترین شرایط 10 نفر را اعدام ‏کردند.فاخته صمدی یکی از کسانی بود که امروز حکمش اجرا شد. یک پسر 18 ساله دیگر به نام امیر عسگری ‏اعدامی دیگر بود. ‏

امروز صبح وقتی خبر رو شنیدم انگار یک شوک وحشتناک بهم وارد کردند. شاید اگر دیشب این قدر با اطمینان از ‏اینکه فکر می کردم حکمی اجرا نمی شود آرام نمی خوابیدم، این همه امروز به هم نمی ریختم. فاخته اعدام شد. ‏وکیلش می گفت که حتی شاهرودی دستور توقف حکم را صادر کرده. اما با این حال، باز هم حکم را اجرا کردند. ‏به این ترتیب باید به این همه هماهنگی قوه قضاییه درود فرستاد. ‏

هنوز هم گیجم، هنوز هم نمی فهمم یعنی چی؟ ‏


‎ ‎به خاطر کدام جرم مشهود زهرا خودش را حلق آویز کرد؟!‏‎ ‎

ساسان آقایی در “تریبون آزاد” در حاشیه خودکشی زهرا بنی یعقوب دختر دانشجوی همدانی چنین می نویسد:‏

شاید شما بتوانید بپذیرید که یک دختر و بیست و چند ساله، بالغ و عاقل، در یک اقدام «جنون آمیز» به عمر خود ‏پایان دهد. اما این دری و وری ها با عقل من جور در نمی آید. اینکه زهرا، یک دانشجوی علوم پزشکی و یک درس ‏خوانده با پای خود به بازداشتگاه برود و سپس به انتخاب خویش، خود را “حلق آویز” کند، بیش تر شبیه فیلم های ‏تخیلی از ژانر هیچکاکی است.‏

مگر “جرم مشهود” این دختر معصوم چه بوده است؟ اساسا مگر در ایران، آن هم در شهرستان و آن هم در مکانی ‏عمومی مانند “پارک” می شود “جرم مشهودی” انجام داد؟ ناممکن است که بتوانی دست های عشقت را بگیری، ‏نوازشش کنی و یا او را ببوسی. ‏

حتم دارم که “جرم مشهود” این دخترک بی گناه، چیزی جز دیده شدن چند تار مو یا کمی آرایش غلیظ و یا نشستن ‏روی یک نیمکت با دوستی نبوده است. تاوان چنین جرم مشهودی چه می تواند باشد؟ جز یک تعهد کتبی، یک تذکر، ‏یک تهدید در دادسرا و نهایت تبرئه. حتا اگر قاضی از پشت کوه تحجر هم بیاید، برای جرمی به این مشهودی جز ‏یک جریمه نقدی خیلی ناچیز نخواهد توانست حکم دیگری جاری کند. با این حساب زهرای بی گناه ما چرا باید ‏خودش را حلق آویز کند؟‏

‎ ‎اگر دموکرات ها مغز داشتند، جمهوری خواه می شدند!‏‎ ‎

“حاجی واشنگتن” از جمله شباهت های امریکا و ایران، به یک ژورنالیست امریکایی اشاره می کند که او را به ‏یاد بدیل ایرانی اش می اندازد:‏

‏ وقتی به آمریکا سفر کردم، از بعضی از شباهت های این سرزمین با ایران تعجب کردم. همین طور هم از شباهت ‏بعضی از شخصیت ها و بی شخصیت های مطرح در دو کشور. یکی از این افراد “ان کالتر” نویسنده و ‏ژورنالیست محافظه کار آمریکایی است که به شدت از جهت زهر کلام و زردی نوشتار به نمونه ایرانی خودش ‏شباهت داره.‏

این خانم که درس وکالت خونده، مدتی در “ام اس ان بی سی”، “سی ان ان” و “فاکس نیوز” کار کرد. ولی وقتی ‏دید با ژورنالیسم نمی تونه به جایی که می خواد برسه، به افاضات جنجالی روی آورد.‏

کالتر درست مثل نمونه ایرانی خودش بدون اینکه هنری داشته باشه، با خراب کردن دیگران و به لجن کشیدن ‏طرف مقابل تونسته در حلقه محافظه کارها سری از تو سرها در بیاره. کالتر تا حالا شش تا کتاب نوشته که چهار ‏تای اونها علیه لیبرال ها و دو تای دیگر علیه دموکرات ها بوده. این هم عنوان آخرین کتاب کالتر که تازگی چاپ ‏شده: “اگر دموکرات ها مغز داشتن، جمهوری خواه می شدن”.‏

کالتر که مسیحیه به تازگی در شبکه سی ان بی سی در مقابل یک مجری یهودی گفته اگر پیروان این دین در پی ‏کمال هستن، باید به مسیحیت روی بیارن. ادبیات این خانم برای من ایرانی خیلی آشناست. خیلی!‏


‎ ‎رسانه حاضر است باج دهد، اما حاضر نیست جور دیگر ببیند‎ ‎

میوه ممنوعه، سریال تلویزیونی شب های رمضان، محمد جواد کاشی را هم در “زاویه دید” به نوشتن واداشت:‏

آنچه در تلویزیون به آن تن در داده نمی‌شود، پیچیده‌تر دیدن و حتی متفاوت دیدن اموری است که مستمراً به نحو ‏کلیشه ساخته و پرداخته شده است. شالوده کمتر کلیشه‌ای شکسته می‌شود. چنانکه میوه ممنوع تلاش کرد، اما توفیق ‏اندکی در فراتر رفتن از کلیشه‌ جدایی محتوم میان شبکه امیال و ایمان دینی داشت. ‏

رسانه حاضر است باج دهد، اما حاضر نیست جور دیگر ببیند. مساله این است. مخاطب نیز به سهم خود، باج خود ‏را از مولف می‌گیرد اما چندان به شنیدن پیام دینی در پایان بندی اثر وفادار نمی‌ماند. چنین است که هیچگاه قادر به ‏تولید اثری عمیق و اثرگذار در مخاطب خود نیست. کلیشه واژگون شده، کلیشه را چندی دیدنی می‌کند اما قادر ‏نیست ساختار ادراکی، حسی و عاطفی مخاطب خود را به جد و به نحوی ماندگار تحت تاثیر قرار دهد. ‏


‎ ‎کافی ست تقی به توقی بخورد، مجلس تعطیل می شود!‏‎ ‎

ثمانه اکوان در یکی از آخرین پست هایش در وبلاگ “سیاه مشق” در باره تعطیلات مجلس کشور می نویسد:‏

تا تقی به توقی می خوره، مجلس تعطیل می شه و نمایندگان می روند حوزه های انتخابیه. یا بهتر بگم مکه و کربلا ‏و سوریه و کشورهای اروپایی! ‏

تعطیلات دو هفته ای تابستانی مجلس که با احتساب یک هفته سر زدن نمایندگان به حوزه های انتخابیه در ماه به ‏سه هفته رسیده در اول تابستان و آخر تابستان باعث شد که حدودا از 90 روز تابستان، تنها حدود 31 روز کاری ‏نمایندگان در مجلس حضور داشته باشند و بقیه طرحها و لوایح جور واجور را بی خیال بشوند . ‏

البته مجالس کشورهای دیگه تنها دو یا سه روز در ماه کار می کنند و این اصلا چیز عجیبی نیست ولی این ‏کشورها به مانند ایران هر روز و هر روز احتیاج به اصلاح و تغییر قوانین و یا ایجاد قوانین جدید ندارند و نمی ‏دونم درکشوری مثل ما که اگر مجلس هر روز هم جلسه علنی داشته باشند باز هم به خیلی از طرحها نمی رسه این ‏تعطیلات با مردم چه می خواهد بکند ؟ ‏

تازه این اول ماجراست چون در پاسخ به این سوال باید گفت که خود مردم هم بیکارند و تعطیل و اصلا نیازی به ‏کار کردن و به قول قدیمی ها هفته ای هفت روز سگ دو زدن نیست!‏


‎ ‎دو نظر متناقض درباره غرب‎ ‎

رها در “رادیو سیتی” می نویسد دو نظریه عمده درباره نسخه برداری از الگوی غربی در جامعه وجود دارد که ‏در دانشگاه و در توصیه های دو تن از استادانش جلوه بارزتری پیدا کرده است:‏

یه استادی داریم که عقیده داره ما لزوما نباید مسیر غرب رو طی کنیم و ناچار نیستیم که حتما دوره‌ی مدرنیسم و ‏پسامدرنیسم رو بگذرونیم و بلافاصله در کلاس بعدی، یه استاد دیگه همش به ما نهیب می‌زنه که چه نشسته‌اید؟ ‏کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش! پس کی می خواهیم از این دوران سنت‌گرایی پا به دوران مدرنیسم ‏بذاریم؟ و باید یقین داشته باشیم که به هیچ عنوان نمی تونیم بدون گذر از این دوران، به درک و تفاهم دنیا برسیم.‏

فکرش رو بکنین، راضی کردن هم‌زمان این دو تا استاد چقدر سخت باید باشه!‏


‎ ‎جا افتادن در جامعه مقصد‎ ‎

“تکینسون” عنوان وبلاگ تکین آغداشلو است که او هم یک مهاجر ایرانی است و بیشتر پست هایش در همین ‏زمینه نوشته می شوند:‏

بعد از شش سال و خورده ای که از مهاجرت من به کانادا می گذرد تازه احساس می کنم که در کانادا واقعاً “جا ‏افتاده ام”. معمولاً آدم هایی که مهاجرت می کنند، انگار که دوباره بچه شده اند، هفته ها و ماه ها برایشان دیرتر از ‏معمول می گذرد و “ماه شماری” و بعد هم “سال شماری” می کنند و از همان ماه اول هم الکی فکر می کنند که جا ‏افتاده اند و ازشان سوال کنید جواب می دهند که “خیلی هم خوب جا افتاده اند”.‏

ولی اینطور نیست. دانستن نام خیابان های شهر و محله های خرید و عیش و نوش جا افتادن نیست. جا افتادن یک ‏پروسه خفن است که بیشترش به طرز فکر و غربی شدن به معنی فلسفی آن بر می گردد و نه ظاهری. شاید برای ‏همین باشد که ایرانی ها دوبی را برای مهاجرت ترجیح می دهند چون نیازی به پاکسازی یک مقدار دردناک ‏مغزی کمتر احتیاج دارد چون راستش عرب ها هم از خودمانند! ‏


‎ ‎چرا که نه؟!‏‎ ‎

محمد در “نگفتنی ها” این جمله بوش را بهانه نوشتن قرار داده که همین اواخر گفته بود “کره شمالی می تواند ‏الگوی ایران باشد”.‏

کره شمالی؟! الگوی ایران؟! من میگم چرا که نه. قرار است به جامعه جهانی بپیوندیم و چه الگویی بهتر از کره ‏شمالی می تواند برای ایران باشد؟ آن صد سال مبارزه برای آزادی و پیشرفت اجتماعی را بی خیال. قرار است ‏استبدادی ترین رژیم بر روی کره خاکی، مدل مان شود. ‏

بعدش تمام سازمان های اجتماعی و سیاسی را تخته کنند. ساختمان های عظیم و بی فایده و متروکه بسازند. میلیون ‏ها نفر را زندانی کنند و به اردوگاه های کار اجباری بفرستند. مردم را به قصد کشت بزنند و شکنجه کنند. صدها ‏هزار نفر از گرسنگی تلف شوند. زنها را مجبور به سقط جنین کنند. کنترل کامل نشریات را در دست بگیرند. ‏اقتصاد را در بست وابسته به کمک بین المللی کنند. هرگونه فعالیت سیاسی را ممنوع کنند. و غیره و غیره.‏

آنوقت شاید بتوان گفت که ایران به همان درجه از پیشرفت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی رسیده که کره شمالی ‏رسیده و وقت آن شده که دوباره به جامعه جهانی بپیوندد. آنوقت است که بوش بر سر میز مذاکره می نشیند. آنوقت ‏است که بوش رضایت می دهد دست از سرمان بردارد.‏


‎ ‎کلاس حرکات موزون‎ ‎

این مکالمه تلفنی “زیتون” با مدیر یک کلاس حرکات موزون است:‏

من: الو، ببخشید اونجا ورزشگاه ِ … نه‌ ‏

نه، منظورم کلاس حرکات ِ… چه‌طور بگم؟ دوستم شماره شما رو داده گفته کلاس حرکات موزون دارید.‏

خانمی که گوشی رو برداشت با شجاعت گفت: منظورت کلاس رقصه؟ آره داریم! همه نوعشم داریم. رقص ‏ایرانی، عربی، هندی، اسپانیولی و….‏

‏- من فکر کردم نباید اسم رقصو بیارم. مونده بودم چه‌طور بگم که براتون بد نشه.‏

اون خانمه: مگه رقص چشه؟ غلط می‌کنن بخوان بمون گیر بدن!‏

‏- یعنی نمیان بازرسی؟

‏- خوب بیان. چه جوری می‌خوان ثابت کنن اونجا کلاس رقصه؟ از بیرون صدای آهنگ میاد که کلاسای ایروبیک ‏هم تندترشو می‌ذارن. در ثانی اونا حق ندارن بدون در زدن وارد شن. تا یالله بگن شروع می‌کنیم حرکات بدنسازی!‏

‏- آهان!‏


‎ ‎آمریکا؛ آمریکا و باز هم آمریکا‎ ‎

حمید موذنی در “مدارا” این عبارات را از ژان بودریار در توصیف امریکا نقل کرده است:‏

آمریکا نه رویاست نه واقعیت است. نوعی حاد واقعیت است. زیرا آرمانشهری است که از همان ابتدا طوری رفتار ‏کرده که انگار پیشاپیش تحقق یافته است. این جا همه چیز واقعی و عمل گرایانه است ولی با این همه خمیر مایه ‏رویاها نیز در همین جا وجود دارد

شاید بهمین دلیل بتوان ادعا نمود آمریکا مرز بین واقعیت و خیال است نوعی سینماست یا بهتر بگوییم فیلمی است ‏که در حال فیلمبرداری شدن است. آمریکا حتی قبل از آن کشف شود به نشانه مبدل شده بود. زمانی که کریستف ‏کلمب قصد کشف آمریکا را داشت تصور و ایماژی از آنجا در سر داشت. ‏

آمریکا شاید یگانه کشوری است که قبل از کشف شدن یا ساخته شدن در تخیل ساخته شده بود. آمریکا به عنوان ‏نشانه زاییده شد. کریستف کلمب گمان می کرد که با کشف آنجا به کشف بهشت نائل خواهد شد در واقع فیلمی هم ‏که درباره کشف آمریکا ساخته شد فتح بهشت نام گرفت.‏