روایت

نویسنده

دریا و  شاعر

 

شهیار قنبری

 

شهیارِ شاعر می­گوید :وقتی به دیروز فکر می­کنیم ، باید تازه­تر شویم، نه پیرتر. در خاطره­هامان باید سبز شویم . نباید چروکیده شویم .در خاطره­هامان باید به فردا برسیم. به این شوقِ خوشرنگ که همه­اش را زندگی کرده­ایم.

تشنه باید بود و از دریا گذشت

با تواَم  ای حسرت هر شوره زار!

آلبوم عکس­هایت کو؟ نخستین دریا. هفت سالگی. پلاژ غازیان. مرداب. ماهیگیران مهربان. ساختمان­های زرد و سپید. چاله کندن در ماسه. پوست هندوانه بر سر. ماشین­هایی که رد می­شوند و هندوانه و سر را با خود می برند.

اتاق خالی….پلاژهای حصیری ….عشق­های تابستانی….در کنار گوش ماهی­ها….پرچم سیاه. دریای توفانی و بعد …تابستان­های دیگر …بوی نمک. بوی ماهی. ارکسترِ رنو. مارتیک. گروه اعجوبه­ها. شکار آهو. تکخال­ها. اردوی رامسر.

هتل قدیمی. امامزاده هاشم. ماست کیسه­یی….و دریا همیشه با من بوده است.

دریا یا زیباترین شعر زندگی….این سمفونی ابدی.

تعریف بودن. هستن. شدن. بی وقفه بالا آمدن. پایین رفتن.  بی­وقفه جوشیدن.کف کردن.

دریا با این همه زیبایی….دریا با این همه ترس و وحشت ….دریا تعریفِ تنهایی! آدم اما کنار دریا خوشرنگ­تر است.

کنار دریا خشکی را بهتر می­فهمد. زندگی در کویر تشنگی را بهتر می­شناسد . به ما یاد می­دهد که هرکداممان خود دریاییم !

که هر قطره خلاصه­ی ماست و ما خلاصه­ی هر قطره و در عبور از این قطره­هاست که دریا شدن را یاد می­گیریم و مولوی جان مگر نگفته است :

آب کم جو، تشنگی آور به دست

تابجوشد آب­ات از بالا و پست!

گر گران و گر شتابنده بود

هر که جوینده­ست، یابنده بود!

قرار است  شهیار شاعر و فرهاد بشارتی که سازش قانونِ عشق است، یک زندگی، یعنی یک دریا ترانه را ورق بزنند و این همه یعنی دریا در ماست  دریا در توست که همچنان عاشقانه را می­شنوی. دریا در ماست. دریایی که موج موج آزاد و آزادتر می­شود.

دریایی که زشتی­ها را خواهد شست. برای دریا شدن اما گفتم که باید تشنه بود .

فروغ بانو یک روز گفت :« تنها صداست که می­ماند »  و راست گفت.

»ترانه دار» و «قانون نگهدار»ِ مارا هم، صدای عشق در زمهریر غربت ، زنده نگه داشته است.

هر دو سینما مولن روژ را به یاد می­آورند که با فیلم «جانی گیتار» (Johnny Guitar)»کارِ نیکلاس ری» (Nicholas Ray)آتش می­گیرد.

قصه، قصه­ی غربتِ آدم­هاست. جانی می­گوید :«من هم مثل تو اینجا غریبه­ام !»

شاعر می­گوید:جانی و گیتارش یعنی کودکی ما. سینمایی که دنیایی را به ما نشان داد و آتش گرفت. سینمایی که از آنِ برادران اخوان بود.

و «حمید قنبری» که هر نوروز ، یک  جری لوییس(Jerry Lewis) تازه نشان­مان می­داد .

در فصلی که با بچه ها، درخانه آپارات می­ساختیم. به رنگ قرمز با لامپ چهل. آپاراتی بود بر روی صندلی لهستانی و ملافه­ایی سفید بر دیوار. سینما مولن روژ اما چیز دیگری بود. که یک مرد و یک زنِ«کلود للوش» (Cloude Lelouch)را نشانمان می داد….و هرگز غیر مادر…با دکور مهرپویا…دکور ژاپنی.

در فصلی که «عبدالحسین تهامی»، آنونس فیلم می­گفت و به جای «کری گرانت» حرف می­زد  و رکس هریسون(Rex Harrison)در بانوی زیبای من و «منوچهر اسماعیلی» که صدای «پیتر فالک» (Peter Falk)بود در معجزه­ی سیب. بیک. چیچو و پیش از آن هم که دوبله ی «رم» بود با «حسین سرشار» و «مرتضی حنانه» و «جلیلوند» که «براندو» بود و «پل نیومن» و «فردین»، با اوج پروازی در «لورنس عربستان» و «شاه شاهان» به جای مسیح و… .

»خسروشاهی» بود که شاعر می­گوید: با صدای شگفت انگیزش همه را جادو می­کرد. همه را عاشق به خانه می­فرستادکه صدای «آلن دلون» بود .صدای «آل پاچینو» بود و صدای «ترنس استامپ»….و حتا به جای شهیار، در فیلم «خانه خراب» کار نصرت کریمی حرف زده است…باورتان  می­شود ؟!

و «ایرج دوستدار» که به جای «جان وین» همه­ی وسترن بود و «چارلتون هستون» در «بن هور» و «ال سید»؛ با برادرش «کاووس دوستدار»،که صدایی زیبا داشت…و با « بودن یا نبودن،مسأله این است »،هملت ما را می­برد تا ناکجا آباد!…آن همه صدا …صدا…صدا….صدا و امشب ، دو درخت بی­زمین …در شب ترانه­یی ابریشمین، می­خواهند شما را به سفر صداها ببرند . صدای خاطره ها….

نه برای به بغض نشستن،که برای به گُل نشستن. برای دریا شدن. خانم­ها ،آقایان! این هم شبترانه­یی که می­خواهد ما را به آبی­ترین جای دریا ببرد.