روزنامه نگار یا جاسوس

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

می گویند در مثل منافشه نیست. فرض کنید در مصاحبه مطبوعاتی سعید مرتضوی یا محسنی اژه أی، ‏خبرنگاری یا فردی در پوشش روزنامه نگاری شیئی- کفشی، کلاهی، قندانی، تخم مرغی، پوکه خودکاری- را ‏به سمت مصاحبه شونده پرتاب کند و بعد هم در توجیه کار خود استدلال کند: “چون این افراد تا کنون چند ‏نشریه ی محل ارتزاقم را توقیف کرده اند، بازداشتم کرده و به زندانم انداخته اند و در ایام حبس زنم سقط جنین ‏کرده یا کودک خردسالم در اثر بی پولی نان آور خانواده در اثر گرسنگی یا بیماری فوت کرده است من هم ‏خواستم انتقام بگیرم”. واکنش شما چه خواهد بود؟ او را می ستائید یا سرزنشش می کنید؟

فکر کنید اکبر گنجی یا محسن سازگارا، که زمانی به مرده های متحرک تبدیل شده بودند، اکنون کماکان به ‏فعالیت روزنامه نگاری در ایران مشغول بودند و در مصاحبه ای با عالی ترین مقام های کشور، بابت انتقام ‏رنجی که کشیدند، عمری که در سلول انفرادی گذراندند، دست به چنین اقدامی می زدند و بعد هم طلبکارانه ‏می گفتند که “به تلافی آن برخوردها در دوران بازداشت، ایام طولانی زندان و کتک های دوران بیمارستان این ‏کار را کردم”؛ یا برادر اکبر محمدی پیش از رفتن به آمریکا بعد از چنین کاری استدلال می کرد که “در پی ‏گرفتن انتقام یا تلافی بخشی از خون برادرم که در زندان کشته شد بودم”. چه عکس العملی از خود بروز می ‏دادید؟ آنان را می ستودید یا سرزنش شان می کردید؟‏

فکر کنید که مقام های دیگر کشورها به جای مسئولان وزارت ارشاد بودند و در حمایت از اقدام این افراد، ‏چون “معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد” از منتظر الزیدی اعلام حمایت می کردند، حدس می زنید واکنش ‏مسئولان ایران چه بود؟ ‏

زیدی در تاریخ24 آذرماه 87 در جریان مصاحبه ای مطبوعاتی در بغداد دو لنگه کفش به سوی رئیس جمهور ‏آمریکا پرتاب کرد و پس از دستگیری- پیش از اعتراف ها و پوزش خواهی های زیر فشار اخیر- در توجیه ‏کار خود اعلام کرد: “این اقدامی نمادین حاوی پیام یک ملت زخم خورده و تحقیر شده از جانب متجاوزان است ‏و انتقام خون برادران شهیدم”.‏

حال که مسئولان وزارت ارشاد ایران در بیانیه ای رسمی از او و اقدامش حمایت کرده و به اقشار مختلف ‏توصیه می کنند که “کمیته ای به نام کمیته دفاع از خبرنگار در بند عراقی با عضویت انجمن ها، تشکل ها و ‏شخسیت های مستقل مطبوعاتی، رسانه ای و حقوقدانان کشورها به خصوص کشورهای اسلامی تشکیل شود ‏تا…”. تصور می کنید که واکنش مقام های خارجی یا حتی مستقل نسبت به این کار چه می تواند باشد؟ اگر ‏عکس این قضیه اتفاق افتاده بود “مارک زدن” و “اتهام بستن” به خبرنگار بینوا و در نهایت به خارج مرتبط ‏کردن او بخشی از واکنش های مقام های سیاسی و اطلاعاتی ایران نبود؟

این موارد بخشی از بحث ها و سوال هایی بوده است که این روزها در محافل خبری و مطبوعاتی با آن ‏روبرو بوده ام. آن هم در شرایطی که گفته می شود تعدادی از روزنامه نگاران ایران به دلیل اینکه از سوی ‏بخش فارسی زبان رادیو یا شاید هم تلویزیون بی بی سی به آن ها پیشنهاد کار شده است، دستگیر شده اند. یا به ‏نقل از آقای محسنی اژه ای درباره دستگیری چند تن از خبرنگاران ایرانی به اتهام جاسوسی از سوی وزارت ‏اطلاعات، “افراد دستگیر شده تبعه آن کشور (انگلیس ) نبودند، البته از آن مجرا استفاده می شود… برخی ‏سرویس های جاسوسی ممکن است از مجاری خبرنگاران بخواهند اقداماتی انجام دهند و این فعالیت ها در ‏آستانه انتخابات افزایش می یابد ولی هیچ تبعه انگلیسی ای با این عنوان بازداشت نشده است.“‏

این مباحث گوناگون و گاه متضاد باعث می شود که “روزنامه نگار” بیش از آنکه در جایگاه حرفه ای خودش ‏مطرح شود، در دو منتهی علیه کارهای سیاسی که هیچ ارتباطی با او ندارد قرار گیرد؛ “نیروی مبارز” یا ‏‏”جاسوس دشمن”! ‏

عده ای از روزنامه نگار انتظار دارند که در زمان انجام ماموریت یا کار حرفه ای نه تنها تفکر سیاسی خود ‏را در کار دخالت داده، بلکه بسته به شرایط دست به اقدام سیاسی بزند یا برخورد فیزیکی انجام دهد. تازه این ‏گروه نگاهی متفاوت با آن جمع محدود دارند که به خود اجازه می دهند در پوشش خبرنگار و با جعل کارت ‏روزنامه نگار یا عکاس دست به فعالیت های برون مرزی، عملیات تروریستی، کارهای جاسوسی، اقدام های ‏خشونت آمیز و… بزنند.‏

بد نیست چند تجربه عینی را که طی هفته ی گذشته در گفت و گو با دوستان روزنامه نگار مطرح شد بیان ‏کنم.‏

اوایل انقلاب بود و بعد از تجاوز نظامی عراق به ایران. جنبش عدم تعهد در کشور هند جلسه ای داشت. پیش ‏بینی می شد که روسای اکثر کشورهای عضو از جمله صدام حسین هم در دهلی نو حاضر شوند. جمعی از ‏دانشجویان ایرانی مقیم شبه قاره که اکنون برخی از آنان در مصدر امور سیاسی کشور، از جمله سیاست ‏خارجی ایران نشسته اند نقشه کشیدند که در پوشش روزنامه نگار وارد جلسه شده و “مزدور بیگانه و عامل ‏کشتار مردم ایران در مناطق نظامی و غیرنظامی” را به سزای اعمال جنایتکارانه خود برسانند.خوشبختانه ‏مخالفت قاطع و روشن مقام های سیاسی وقت کشور مانع از سوء استفاده از “پوشش خبری” و “فعالیت ‏روزنامه نگاری”شد، و اعتبار و حیثیت ایران را، آن هم در مکانی که در آن زمان از معدود نهادهای حامی ‏ایران در مجامع بین المللی بود، نجات داد.‏

این تفکر اگرچه می تواند برآمده از دلسوزی ها و انتقام جویی های به ظاهر منطقی باشد اما چون تیغی دو دم ‏است که تجربه های مثبت و منفی آن پیش روی ماست. از یک سو، عملیات چریکی و اقدام مسلحانه برای ‏کشتن محمد رضا شاه در پوشش عکاس و فیلمبردار تلویزیونی، اقدامی که ساواک بعدها از آن سوء استفاده کرد ‏و حتی بدل آن را زد و جمعی از بهترین نیروهای فکری و فرهنگی کشور را با مستمسک قرار دادن اتهام ‏برنامه ریزی برای قتل شاه کشت و اعدام کرد یا سال ها تحت شکنجه و زندان نگاهشان داشت تا چرخ ‏روزگار بچرخد و سال ها بعد به مدد انقلاب از زندان اوین آزاد شوند و متاسفانه برخی از این آزادی هم خیر ‏چندانی ندیدند. از آن سو نیز تجربه افغانستان را پیش رو داریم، در زمان پیروزی مجاهدان پس از سال ها ‏مبارزه علیه طالبان، تجربه ای که سرانجام نیکی در پی نداشت و آن روی سکه را نشان می دهد؛ جامه ‏روزنامه نگاری و ابزار خبرنگاری و فیلمبرداری وسیله ای شد برای به شهادت رساندن احمد شاه مسعود.‏

به این دلیل، باید توجه داشت که اگر این فکر باب شود و این نوع حمایت ها رواج یابد هرچه بیشتر به خشونت ‏دامن خواهد زد و خواه و ناخواه، تر و خشک را به آتش خود خواهد سوزاند. و در نهایت، از حرفه روزنامه ‏نگاری اعم از خبرنگاری، عکاسی و چیزی باقی بر جای نخواهد گذاشت، جز حیطه ای برای فعالیت ‏مجیزگویان حاکم ها و روابط عمومی های دولت ها.‏

همین چند روز پیش بود که کاریکاتوری پر مفهوم در ایمیل بسیاری از افراد جلوه نمایی کرد: سالنی بزرگ ‏مملو از خبرنگار و عکاس در چشم انداز، که بر در آن دو مامور امنیتی قلچماق به بهانه حفاظت از جان ‏رئیس جمهور آمریکا ایستاده بودند و در مقابلشان انواع و اقسام کفش ها و چکمه های رنگارنگ زنانه و ‏مردانه ردیف شده. مشخص بود که روزنامه نگاران به اجبار پاپوش برکنده و پابرهنه وارد سالن کنفرانس ‏مطبوعاتی شده اند، تا در امنیت کامل مقام مصاحبه شونده، شاید بتوانند سوالی مطرح کنند یا عکس و خبری ‏به مطبوعه خویش یبرند ‏

درست همانگونه که پس از حادثه 11 سپتامبر در فرودگاه ها به ویژه در آمریکا و اکثر کشورهای اروپایی ‏شاهد اعمال چنین محدودیت هایی برای مسافران هوایی بودیم و هستیم؛ تفتیش بدنی تمامی مسافران تا سر حد ‏ممکن و بعد هم گسترش دامنه آن به انگشت نگاری و چشم نگاری و…‏

مثالی نیز از دوران جنگ بزنم، جنگ اول خلیج فارس؛ تجاوز نظامی آمریکا به خاک عراق در پی تصرف ‏کویت توسط نیروهای تجاوزگر صدام؛ ماجرایی که البته در جنگ دوم خلیج فارس نیز که به سقوط دیکتاتور ‏عراق و آن ماجرای پنهان شدن فضاحت بار انجامید و آن اعدام عبرت انگیز به گونه ای دیگر تکرار شد. در ‏آن دوران روزنامه نگاران ایرانی به ویژه خبرنگاران و عکاسان خبرگزاری جمهوری اسلامی مشتاق حضور ‏در خاک عراق برای پوشش دادن هرچه بهتر این رویداد تاریخی بودند. طبیعی بود که مقام های عراقی برای ‏مقابله با رسانه های غربی و آمریکایی و شکستن انحصار خبری، از حضور خبرنگاران کشورهای مسلمان از ‏جمله ایران ضد آمریکایی استقبال کنند. اما در مقطعی مخالفت و ممانعت آنان را شاهد بودیم، به این علت که ‏بیان می داشتند: “مگر در ایران چند روزنامه نگار فعال وجود دارد که در حال حاضر حدود 400 نفر با ‏کارت روزنامه نگاری و از جمله قریب 100 خبرنگار و عکاس ایرنا در حال تردد هستند؟!” تازه کاشف به ‏عمل آمد که دیواری از دیوار روزنامه نگاران کوتاه تر وجود نداشته و کارتی بهتر و معتبرتر از کارت جعلی ‏خبرنگار و عکاس خبرگزاری ها و روزنامه ها برای تردد سهل و آسان دیگر افراد و ارگان ها!‏

طبیعی بود که دود چنین اقدامی بیش از همه به چشم روزنامه نگاران ایران رفت، همان گونه که در ماجرایی ‏دیگر چنین مسئله ای روی داد. آن زمان که آیت الله خمینی فتوای اعدام انقلابی سلمان رشدی را به خاطر ‏نوشتن کتاب آیه های شیطانی صادر کرد، خبرنگاری از رئیس دفتر خبرگزاری جمهوری اسلامی در مادرید ‏‏- که از سر اتفاق اکنون مشاور محمود احمدی نژاد است- نظرش را در مورد این حکم پرسید. چون پاسخی در ‏تائید این فتوا شنید، سوال بعدی این بود که “ آیا خود تو حاضری این حکم را اجرا کنی؟” دادن پاسخ مثبت و ‏انتشار خبر همان و اخراج روزنامه نگار ایرانی از اسپانیا همان. هزینه این حرف را نیز بیش از همه ‏روزنامه نگاران ایرانی پرداختند که از آن پس در زمان ماموریت های خارجی به آنان به چشم یک مامور ‏انتحاری، یا فردی در پوشش خبرنگار و عکاس نگاه می شد که هدف سفرشان به اروپا اجرای فتوای قتل ‏رشدی است!‏

بحث من با دوستان روزنامه نگارم در این روزها این نبود که یک روزنامه نگار چون منتظر الزیدی حق ندارد ‏تفکر سیاسی جهت دار داشته باشد یا به دلیل ظلمی که روزی بر او، خانواده یا مردم سرزمینش رفته است، ‏نباید دست به مبارزه بزند یا حتی دست به سلاح ببرد. این حق مسلم اوست، اما نه در زمان کار روزنامه ‏نگاری یا در کسوت مطبوعاتی.‏

مگر نه اینکه بسیاری از روزنامه نگاران ایرانی سابقه مبارزه مسلحانه علیه رژیم پهلوی دارند یا در زمان ‏جنگ تحمیلی در غالب بسیج یا نیروهای رزمی سلاح به دست به جبهه ها رفتند تا دشمن متجاوز را از خاک ‏خودبیرون کنند؟ در این جریان تعدادی از آن ها هم چون همکاران پیشین خود - یا حتی در چند قدمی آنان که ‏برای پوشش خبری عملیات در جبهه ها حضور داشتند- شهید، مجروح و معلول شدند. بحث نفی این نوع ‏مبارزه نیست، بلکه در رد استفاده نادرست و نامطلوب از پوشش روزنامه نگاری برای انجام کاری با ماهیت ‏و هویت دیگر است. اقدامی که در این هویت و ماموریت قابل دفاع نیست، هر چند که مهم ترین و باارزش ‏ترین کار در جهان باشد.‏

همانگونه که درد مردم فلسطین قابل درک و فهم است، اما به این دلیل نمی توان عملیات نظامی و انتحاری ‏علیه غیرنظامیان اسرائیلی را تایید کرد و در زمان کشته و مجروح شدن غیرنظامیان، بخصوص زنان و ‏کودکان بی دفاع، نامی بیش از عملیات تروریستی بر آن نهاد. و گرنه چه کسی مخالف است که جوان ‏فلسطینی به قصد جهاد سلاح به دست گیرد و برای رهایی کشور خود یا انتقام خون عزیزان خویش نظامیان ‏صیهونیستی را به سزای اعمالشان برساند یا مقر فرماندهان آنان را با بمب منفجر کند.‏

درد آن است که روزنامه نگاری جبهه فعالیت فرهنگی را با جبهه جنگ یا مبارزه با تجاوزگر اشتباه بگیرد و ‏حرمت قلم را آن گونه که بایسته است پاس ندارد. بحث آن است که “خون قلم” کمرنگ تر از دیگر خون ها ‏فرض شود و کاری که در مقام استدلال بیانی یا نوشتار افشاگرانه می توان انجام داد، به اقدامی احساسی چون ‏پرتاب لنگه کفش فروکاسته شود، آن هم توسط روزنامه نگاری که کار اصلی خود را رها کرده و کارت ‏شناسایی خود را پوششی قرار می دهد برای ورود به جلسه ای که می توانست با کار حرفه ای و روزنامه ‏نگاری انتقادی و افشاگرانه جنایت های جرج بوش را با هزینه های کمتر و اثرگذاری منطقی برملا کند و ‏فریب تبی داغ که زود به عرق می نشیند را نخورد.‏

حتی منتظر الزیدی می توانست در جایی خارج از سالن کنفرانس مطبوعاتی، و در جامه ای جدا از کسوت ‏روزنامه نگاری به مقابله مسلحانه یا رفتاری هتاکانه با تجاوزگران و اشغالگران عراق، به ویژه شخص رئیس ‏جمهور آمریکا بپردازد. اما وقتی او در پوشش روزنامه نگاری وارد جایی شد طبیعی است که باید حرمت آن ‏لباس و ضوابط و قوانین حاکم بر آن حرفه را رعایت می کرد؛ این همان قوانین مدون و ضوابط اخلاقی نوشته ‏و نانوشته ای است که بر حرفه های دیگر هم حاکم است. آن گونه که از پزشک یا نیروی امدادگر حاضر در ‏جبهه های جنگ یا مناطق درگیری انتظار نمی رود که در این کسوت تمام فکر و ذهنش درگیر نجات انسان ها ‏‏- فارغ از اینکه به نیروهای کدام سوی جبهه تعلق دارد و پست و درجه اش چیست- نباشد و دنبال انتقام جویی ‏از ظالمان و… باشد.‏

منتظر الزیدی می توانست در همان نشست با پرسش های منتقدانه جرج بوش را به صلابه خبری بکشد یا با ‏تهیه و پخش گزارش های افشاگرانه در مورد جنایت های آمریکائیان در رسانه ای که فعالیت دارد، فکر و ذهن ‏جهانیان را هر چه بیشتر آگاه کند. به این دلیل است که می گویم به نظر من او حق نداشت که با اقدامی ‏شخصی که گیرم چند روزی موجب معروفیتش شود، کار دیگر روزنامه نگاران را در آینده سخت تر و ‏محدودتر سازد.‏

این یک آموزش علمی و دانشگاهی است که “خبرنگار باید راوی یک رویداد دارای ارزش خبری باشد، نه اینکه ‏خود خبر بیافریند و خبرساز شود… روزنامه نگار باید در مصاحبه های خبری، شان مصاحبه شونده را ‏رعایت کند و از توهین و بی احترامی و بدتر از آن برخورد فیزیکی بپرهیزد”. روزنامه نگار می تواند با ‏سوال های حساب شده دست طرف را رو کند، اما نوع فعالیت و نحوه طرح سوال های او مسلما با یک بازجو، ‏دادستان یا قاضی تفاوت ماهوی دارد.‏

اگر هر روزنامه نگاری به خود حق دهد که اصول حرفه ای و اخلاقی این شغل را بسته به سلیقه خود زیر پا ‏گذارد یا به تشخیص خویش هر جا که صلاح دید شخصا مجری قانون شود، ندانسته بزرگترین خیانت را به ‏این حرفه و همکاران خود کرده است. به عنوان مثال اگر روزنامه نگاری با دیدن صدام در مخفیگاه یاد ظلم ها ‏و جنایت های گذشته می افتاد، خونش به جوش می آمد و تصمیم می گرفت شخصا متهم را محاکمه و حکم ‏دادگاه را اجرا کند، افکار عمومی چه نگاهی به او می داشت، وقتی که حداکثر توقع از او این بود که زمینه ‏ساز انتشار خبر این رویداد مهم به صورت منصفانه و بی طرفانه باشد؟

اگر اقدام الزیدی تائید شود از این پس هر روزنامه نگار جوان و تازه کاری - حتی اگر در پی کسب معروفیت ‏و گرفتن جوایز آن چنانی نباشد- به خود حق خواهد داد که در جایگاه قضاوت بنشیند و در مصاحبه مقام های ‏ارشد - فرق نمی کند بوش رئیس جمهور آمریکا باشد یا فلان دیکتاتور حاکم بر یک کشور آفریقایی یا آسیایی - ‏نزدیک ترین و کاراترین شیئی را که دم دستش می بیند به سمت مصاحبه شونده پرتاب کند.‏

آنان که مروج و مشوق این کار هستند، بخصوص روزنامه نگاران، باید بدانند که این تشویق ها و هورا ‏کشیدن ها، اثر ناخواسته اش تعطیلی روزنامه نگاری آزاد یا اعمال محدودیت های بیشتر بر فعالیت حرفه ای ‏رسانه های آزاد و مستقل خواهد بود. حتی مقام های سیاسی ایران باید آگاه باشند که دود چنین رفتاری لاجرم ‏به چشم آنان نیز خواهد رفت و دنیا را هر چه بیشتر بر آنان تنگ خواهد کرد.‏

خلاصه اینکه این نوع روزنامه نگاری بدعت گذار، به گونه ای وانهادن قلم است و به زبانی دیگر نادیده ‏گرفتن کلام حق، آن جا که می گوید “بر قلم سوگند و آنچه می نگارد”. اثر بلند مدت این نوع روزنامه نگاری ‏چیزی نخواهد بود جز گزک دادن به دست آنان که در پی تعطیل کردن این شغل و اعمال محدودیت بیشتر بر ‏این حرفه هستند.‏

به این دلیل است که معتقدم ما روزنامه نگاران ایرانی مسلمان بر خلاف آنچه که مقام های مطبوعاتی دولت ‏احمدی نژاد- که خود پیشینه ای تاریک در بستن مطبوعات و دستگیری روزنامه نگاران و در یک کلام نقض ‏حقوق بشر و آزادی بیان و قلم دارند- می گویند و می خواهند، باید به موازات بیان درخواست برای آزادی ‏فوری و بدون قید و شرط منتظر الزیدی، باید روزنامه نگاری در هویت “نیروی مبارز”‌ بودن یا در کسوت ‏خبرنگاری و عکاسی “جاسوسی دشمن” کردن را نیز محکوم کنیم و بدون شرمندگی بگوئیم که این نوع کارها ‏سم این شغل و عامل مرگ تدریجی این حرفه است، گیرم که محفل کیهان فردا روزی علم اتهام بردارند که ‏‏”فلانی ها هم…‏