در مراسم تدفین مرتضی پاشایی دهها هزار نفر به طور خودانگیخته شرکت کردند. این خواننده جوانمرگ پاپ برای بخشی از جامعه، خصوصاً جوانان و نوجوانان، آشنا بود، اما حضور چشمگیر جمعیت در برابر بیمارستان و در مراسم تشییع و خاکسپاری او در تهران و یادبودهای او در شهرهای مختلف پدیدهای ملی و خبری فراملی ساخت. از این رو این پدیدهٔ اجتماعی ارزش آن را دارد که از زوایای گوناگون (از جمله مطالعات فرهنگی، روانشناسی اجتماعی، سیاسی، جامعهشناختی) مورد بررسی قرار گیرد.
هدف این نوشته بررسیِ مراسم پاشایی از دید پویشهای جمعی و پاسخ به سوالات ذیل است: چه عواملی باعث شکلگیریِ این تشییع جنازهٔ دهها هزارنفری شد؟ جامعهٔ ایران چه ویژگیهایی دارد که برخلاف انتظار مسئولین امنیتی، سیاسی و رسانههای بزرگ (و حتی بسیاری از نیروهای تأثیرگذار جامعه مدنی) برای سوگواری یک خواننده پاپ ناگهان دهها هزار نفر حاضر میشوند و نیروهای امنیتی مجبور میشوند بیش از سه روز در آمادهباش قرار گیرند. در پاسخ به پرسشهای مذکور به چهار فراز ارایه میشود. در فراز اول مختصات ظاهری اتفاقی که رخداد داده است ذکر میشود. فراز دوم با استفاده از چند تعبیر و سنخ تحلیلی به تفسیر این رخداد میپردازد. فراز سوم به تبیین چراییِ شکلگیری این جمعیت دهها هزار نفری میپردازد. فراز پایانی هم به جمعبندی از این رخداد اختصاص دارد.
ابعاد رخداد
مرتضی پاشایی، خواننده، نوازنده و آهنگساز پاپ سیساله، پس از یک دوره مبارزهٔ باصلابت با سرطان در شب جمعه (۲۳/۸/۹۳) در بیمارستان بهمن فوت کرد. به محض پخش خبر از طریق پیامک و خصوصاً شبکهٔ وایبر و بعد رسانههای رسمی به سرعت هزاران نفر در خیابانهای اطراف بیمارستان جمع شدند- خود سرعت اجتماع مردم غیرمنتظره بود. در مراسم تشییع جنازه او (۲۶/۸/۹۳) دهها هزار نفر در خیابانهای اطراف تالار وحدت شرکت کردند و برای چند ساعت خیابان انقلاب مسدود شد. پس از تشییع جنازه در تهران بیش از شصت هزار نفر (در حالی که هوای تهران و شهر ری آلوده و با پدیدهٔ وارونگیِ شدید هوا روبرو بود) در مراسم خاکسپاری او شرکت کردند. فشار جمعیت به حدی بود که کارکنان بهشت زهرا نتوانستند او را به خاک بسپارند. خاکسپاری پس از تفرق جمعیت و در غروب افتاب انجام شد. از شبی که پاشایی فوت کرد هزاران نفر از عمومِ مردم، خصوصاً جوانان، اعم از زن و مرد در پارکها و میادینِ بست وشش شهر ایران مانند تهران، آبادان، شیراز، مشهد، بندرانزلی، بوشهر و رشت و حتی شهرهای مزار شریف، هرات و کابل در افغانستان و کلن و ونکور در اروپا و کانادا به یاد پاشایی جمع شدند و ترانههای او را (خصوصاً “یکی هست” و “جادهٔ یک طرفه”) همخوانی کردند، شمع روشن کردند، عکس او را به شیشههای ماشین خود زدند و اتومبیلهایشان ترانههای او را پخش کردند. در شبکههای اجتماعیِ آنلاین (به خصوص فیسبوک، اینستاگرام و توییتر) و شبکههای موبایلی (به ویژه وایبر و واتساپ و پیامکهای عادی) هم موجهای وسیع و مرئی همدردی و توجه به موضوع به راه افتاد.
در تجمعهای سوگوارانه تعداد زنان کمی بیشتر از مردان بود و این خود یک نشان ار وسعت تغییرات اجتماعی است. همچنین تعدادی از مدارس ابتدایی و دبیرستان در تهران به نحو خودجوش در روز تشییع جنازه و به قصد شرکت دانشآموزان در مراسم خاکسپاری عملاً تعطیل شد و در تعدادی از مدارس ابتدایی و دبیرستانی نیز دانشآموزان و معلمان بهطور دسته جمعی ترانههای پاشایی را همخوانی کردند. چنین مواردی نشان میدهد که این سوگواریها در ابعادی گستردهتر و به شکلی متفاوت از سوگواریهای متعارفِ مشاهیرِ هنری برگزار شد. در مراسم سوگواری متعارف غالباً مردان و زنان در فضاهای جداگانهای قرار میگیرند. معمولاً زنان در سوگواری متعارف چندان آرایش نمیکنند، بیشتر سکوت میکنند، دائم قرائت حمد و قل هو الله و صلوات نثار روح تازه درگذشته میشود و حتی در تشییع جنازههای بزرگ معمولاً آنکه پشت بلندگو است نبض مراسم را در دست میگیرد. اما مراسم سوگواری پاشایی همچنان که اشاره شد و در شبکههای آن لاین قابل مشاهده است، متفاوت بود.
در این مراسم انبوه زن و مرد سوگواری میکردند اما سوگواری آنها مختصات یک سوگواری متعارف در ایران را نداشت. ابعاد نامتعارف، اشکال جدید، سرعت، فراگیری، خودانگیختگی و مردمی بودن این سوگواری وقتی روشنتر میشود که این تشییع جنازه را با تشییع جنازهٔ دیگری که اخیرا در همین تهران و شهر ری (حرم شاه عبدالعظیم حسنی) برگزار شد مقایسه کنیم. در همین آبانماه آیتالله محمدرضا مهدوی کنی یکی از شخصیتهای قدیمی انقلاب و رییس مجلس خبرگان و از رجال بانفوذ مذهبی و سیاسی جمهوری اسلامی (با سابقه بیش از پنجاه سال مبارزه انقلابی و سیاسی) پس از چندماه چالش با بیماری قلبی، که خبررسانی آن از طریق رسانههای رسمی و بزرگ صورت میگرفت، در همین بیمارستان بهمن فوت کرد و در تهران و شهرری تشییع شد. اگرچه افراد زیادی در این مراسم سوگوارانه شرکت کردند اما تعداد و خودانگیختگی مراسم پاشایی ابعاد بسیار گستردهتری داشت و خصوصاً برای مسئولان امنیتی و سیاسی غیرمنتظرهتر بود. (خوانندگان محترم این امکان را دارند که با مقایسه فیلمهای این دو سوگواری در شبکههای آنلاین به تفاوت ابعاد و اَشکالِ این دو سوگواری پی ببرند).
تفسیر رخداد
قبل از تبیین و تعلیل این رخداد غیرمنتظره پاسخ به این سوال مهم است که اساساً این “مراسم فراگیر و غیرمتعارف سوگواری” را چگونه میتوان تفسیر کرد یا چه “سنخ تفسیری” برای توضیح این رخداد به کار میآید؟ اول از تعابیر و تفسیرهای مقامات و سخنگویان رسمی شروع کنیم. بهعنوان نمونه علی مرادخانی، معاون امور هنری وزیر ارشاد در پیام تسلیتش این اقبال عمومی مردم را بهخاطر ابراز همدردی قلبی انسانهایی دانست که به اخلاق شایسته و هنر ارزشمند پاشایی علاقمند بودند. یا حجهالاسلام شهاب مرادی - رئیس سازمان فرهنگی-هنری شهرداری - در سخنرانی مجلس ختم پاشایی این سوال را خطاب به مردم مطرح کرد که: “حتماً همه با خودشان میگویند چرا تشییع مرتضی پاشایی این قدر باشکوه برگزار شد. {مردم} با خودشان میگویند که چرا در تشییع فلان استاد {یا فلان آیتالله} این قدر جمعیت نیامده بود. این مقایسه، ما را به چه چیزی میرساند؟” و بعد پاسخ میدهد: “من نمیخواهم بگویم مردم، هنر را ستایش میکنند، چون در آن شکی نیست. دل مردم ما خیلی مهربان است. پاشایی یک “هنرمند باسابقه” نبود، بلکه یک هنرمند «خوشسابقه» بود. “ بعد اضافه میکند: “مردم ایستادگی او را در مقابل بیماری سرطان و روحیه استقامتش را دوست داشتند. ]… [وقتی مردم میبینند که مرتضی پاشایی بهعنوان یک جوان سیساله در مقابل بیماری خم نمیشود و کم نمیآورد و اتفاقاً خیلی جامعه از بیماری بود که او را شناختند و دیدند که چه محکم حتی در سختترین زمانها برای عشق به مردم روی صحنه آمد و خداوند، به طور حتم برای او این چنین ارزشی قائل خواهند بود”. (۱) این تعابیر و تفسیر مسؤلان بخشی از رخداد را توضیح میدهد ولی توضیح کاملی نیست. زیرا ما شخصیتهای فرهنگی با “اخلاق شایسته” و “هنر ارزشمند”، “خوشسابقه” و “استوار در برابر بیماری” کم نداشتیم که فوت کردند و مراسم آنها بهطور متعارف برگزار شد و مانند مراسم تدفین پاشایی همه را غافلگیر نکرد.
مضمون و تعبیری دیگرکه میتوان برای تفسیر این رخداد بکار برد این است که بگوییم “یک مراسم سوگواری و تشییع جنازه باشکوه برای یک ستاره هنر پاپ بود”. اما همانطور که در ابعاد این رخداد ذکر شد این مراسم سوگواری بزرگ، خودانگیخته و باشکوه بود ولی فیالواقع یک سوگواری متعارف نبود و حتی شکل برگزاریاش متفاوت بود. بنابراین لازم است از تعبیر “مراسم باشکوه عزاداری” هم فراتر برویم.
در فضای مجازی عدهای از منتقدان ساختاری و انقلابی وضع موجود در واکنش به رخداد تشییع پاشایی ازر تعبیر رادیکال استفاده کردند و در آن “کورسویی از امید برای تغییرات ساختاری” دیدند، یعنی در دل این حادثه بارقههایی از اعتراضات خیابانی و یک انقلاب را دیدند. اما رفتار مدنی جوانان و رفتار قانونی نیروی انتظامی در این مراسم آشکارا چنین تعبیر رادیکالی را رد میکند.
یا عدهای دیگر گفتند «۱۵ سال پیش در دوره اصلاحات وقتی سعید حجاریان، از فعالان شاخص اصلاح طلب، ترور شد جامعهٔ ایران در همدردی خود واکنشی وسیع و مردمی برای او نشان داد. آن موقع قدر این همدردی دانسته نشدو بازتاب رسانهای گسترده پیدا نکرد و اکنون جامعه برای یک خوانندهٔ پاپ چنین واکنش وسیعی نشان میدهد. » در این تعبیر و از این منظر رخداد سوگواری مرگ پاشایی تحقیر اخلاقی میشود. این تعبیر نیز دقیق نیست، زیرا تکثر لایههای جامعه ایران را در نظر نمیگیرد. در ضمن آن واکنش چشمگیر و سراسری به ترور حجاریان بیشتر از سوی لایههای جنبشی دموکراسی خواه طبقه متوسط جامعه بود نه نوجوانان.
حتی برخی از مفسران از اینکه مردم برای بیماری نجف دریابندی (نویسنده ادبی، مترجم و شخصیت برجستهٔ فرهنگی ایران) چنین تجمعی نشد اظهار تأسف کردند. در حالی که روشن است که نباید انتظار داشت یک نخبهٔ ادبی-فرهنگی به اندازهٔ ستارههای هنری عامهپسند مخاطب و محبوبیت داشته باشند. در جامعهای مثل آمریکا نیز فوت مایکل جکسون بیش از فوت جان رالز (فیلسوف سیاسی بزرگ قرن بیستم) موجافرین بود و جامعه ایران از این جهت فرومایه نشده است.
البته جنجالیترین تعبیر از سوی دکتر یوسفعلی اباذری، استاد دانشگاه تهران، در واکنش به این رخداد صورت گرفت. او یک ماه پرداختن به موضوع پاشایی را علامت فرومایگی جامعه سیاسی ایران دانست. او گفت از سال ۸۸ به بعد به شدت در ایران سیاست ورزی جدی تعطیل شده و به جای آن ورزشکاران و پاپ خوانها را روانه سیاست کردهاند. حکومت از مردم میترسد و مردم هم از حکومت میترسد وحالا هر دو به مراسمی از نوع پاشایی رضایت دادهاند! از نظر اباذری محتوای شعر، موسیقی و صدای پاشایی در نازلترین سطح بوده است حتی سطح موسیقی پاپ پاشایی از سطح نازل پاپ رایج در جهان پایینتر است. اینکه این همه ادم در این مراسم براه افتادهاند علامت فرومایگی است. اباذری گفت در همین مدت صدا وسیما فیلم مستند “وقتی ماهیها میمیرند” را که راجع به آواره شدن هزاران نفر از مردم سیستان بود پخش کرد اما کسی به این ضایعه انسانی پاسخ نداد و نگریست اما حالا ما آمدهایم هی از مراسم پاشایی صحبت میکنیم. اباذری حتی در اوج ناراحتی از این فراتر رفت و اظهار کرد که در واقعه پاشایی علایم فاشیست را میتوان دید (برای آشنایی دقیقتر به متن سخنرانی او در نشست انجمن جامعهشناسی که در ۱۸/۹/۹۳ در سالن ابن خلدون دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد، مراجعه کنید).
نگارنده ضمن احترام به دکتر اباذری با برداشت او از رخداد پاشایی مخالفم. خصوصا همینجا تاکید کنم برداشت فاشیست گونه از این رخداد قابل دفاع نیست. در اینجا فقط به یک دلیل آن اشاره میکنم. من مراسم پاشایی را از نزدیک دیدم این مراسم بوسیله تک تک افراد حاظر در مراسم (هر فرد خودش تصمیم گرفته بو دکه بیاید) شکل گرفته بود و هیچ کانون فاشیستی و اقتدارگرایی آنها را به این مراسم دعوت نکرده بود، تا جوانان سر از پا نشناخته به این مراسم هجوم بیاورند. اتفاقا کانونهای با گرایش اقتدار گرا وقتی این حادثه رخ داد اصلا خبر نداشتند (و مثل انتخابات ۹۲ غافلگیر شدند) وقتی هم که حادثه رخداد لب به اعتراض گوشودند. مراسمهای پاشایی به شدت مدنی برگزار شد و بیش از اینکه یاد آور اجتماعات و سیاست فاشیستی باشد یاد آور “سیاست زندگی” در جوامع امروزی بود. با این همه حتی اگر بخشی از محتوای بحث اباذری را جدی بگیریم باز ما نیازمندیم رخداد پاشایی را هم با کفایت تفسیر کنیم و هم با کفایت چرایی آنرا تعلیل کنیم (و البته این بررسی مراسم پاشایی ما را از بررسی ضایعه انسانی سیستان بینیاز نمیکند و دکتر اباذری هم قبل ار رخداد پاشایی و هم بعد ار آن میتوانست و میتواند به این موضوع بپردارد).
سنخ تفسیری مورد دفاع این نوشتار این است که میتوان برای این رخداد سنخ تحلیلی “جنبشها و پویشهای آرام و بیصدای جوانان” و مبتنی بر سبک زندگی (و غیرایدئولوژیک) بکار برد. جنبشهای با صدا معمولاً جنبشهای سیاسی هستند که توسط عدهٔ زیادی از مردم و عموماً در برابر حکومت شکل میگیرد و “اعتراض سیاسی” مستقیم یکی از وجوه آن است - مثل جنبش مردمی - اسلامی پانزده خرداد سال ۱۳۴۲. اما جنبشهای آرام و بیصدا معمولاً “جنبشهای اجتماعی” هستند که توسط عده زیادی از مردم، به خصوص جوانان، نه در برابر حکومت که در درون جامعه (و جامعه مدنی) شکل میگیرد و در آن اعتراض سیاسی مستقیم صورت نمیگیرد. با این حال سبک و رویه زندگی آنها (و در اینجا نحوه عزاداریشان) با سبک و رویهٔ رایج و مسلط و مورد حمایت حکومت و اقشار مسلط جامعه تفاوت دارد. این جنبشها وقتی “فرصت بروز” پیدا میکنند دیگران (مردم و حکومت) شاهد قدرت اجتماعیِ حضور آنها میشوند. از این رو رخدادی که در مراسم تشییع جنازه پاشایی اتفاق افتاد نشان از یک “جنبش اجتماعی” جوانان داشت که تعلیل آن مفید است.
تبیین رخداد
چرا دهها هزار نفر از مردم، خصوصا جوانان، در بیست و شش شهر به سرعت و بهطور خودانگیخته، منظم و مدنی در مراسم تشییع جنازه پاشایی شرکت کردند، تا جاییکه این مراسم دیگر فقط یک مراسم سوگواری و تدفین باشکوه نبود، بلکهٔ در اندازه یک جنبش اجتماعی خود را نشان داد؟ در چرایی و علتیابی این جنبش به دو سطح تبیین میتوان رجوع کرد. یکی در سطح کلان که علل چنین رخدادهایی را میتوان در چارچوب “جامعهٔ جنبشی جامعه ایران” جستجو کرد. در این سطح ویژگیهایی در جامعه ایران وجود دارد که به جامعه شرایط جنبشی میدهد و به محضی که یکی از لایههای جنبشی جامعه فرصت حضور پیدا میکنند، این جنبشها دیده میشوند. شرح این سطح در حوصلهٔ این نوشتار نیست و به تفصیل در فصل هشتم کتاب جامعهشناسی جامعه ایران به آن پرداختهام (جلاییپور، ۱۳۹۲: ۵۴۳-۶۱۴). سطح دوم تبیین این است که چه خوشهای از علل، در بستر مکانی - زمانی آبان ۹۳، دست به دست هم داد تا جنبش اجتماعی جوانان به رؤیت همه برسد. خوشهٔ علل توضیحدهنده این رخداد را به دو دسته تقسیم میکنم. دسته اول “علل زمینهای” است که قبل از فوت پاشایی در جامعه حضور داشت و دسته دوم “علل تمامکننده” است که در تقاطع با علل زمینهای این فرصت را به جامعه ایران داد که برای لحظاتی همه از حضور جنبش اجتماعی جوانان آگاه شوند.
علل زمینهای. قبل از فوت پاشایی پنج علت زمینهای در جامعه (خصوصاً در میان جوانان) وجود داشت و اگر این زمینهها نبود چنین سوگواری و جنبش اجتماعی به این وسعت رخ نمیداد. عامل اول که از قبل در جامعه موجود بود، عامل “تغییرات اجتماعی فراگیر در جامعه ایران با پاسخهای نامتوازن از سوی حکومت” است. بهعنوان نمونه در جامعهٔ ایران فرایندهای آموزش، رسانههای عمومی و مصرف محتوای جدید فرهنگی رشدی فزاینده داشته و دارد. این فرایندها به رشد فردیت و تکثر در میان جوانان دامن زده است. اما در برابر این تغییرات اجتماعی پاسخهای متناسب، نهدی و سارمانی، عادلانه و قانونی داده نمیشود. بهعنوان مثال اگر جوانان در سالهای گذشته، خصوصاً در شهرستانها، میتوانستند آزادانه و با سختگیریهای کمتر در کنسرتهای بزرگ اکثر خوانندگان شرکت کنند، شاید تشییع جنازهٔ پاشایی معمولیتر برگزار میشد. به هرحال همچنان در ایران برای جوانان از بالا (و با هزینه از کیسه و رانت نفت) نسخههای کلیشهای و نامتوازن و غیرقابل اجرا میپیچند و دایم در جامعه ناراضی تولید میکنند. (۲)
عامل دوم اینکه پاشایی یک «ستارهٔ هنر پاپ» بود. در فرهنگ عامه و ستارهمحور، ستارهها (یا سلبریتیها) ی امروزی که با رسانههای با مخاطب میلیونی (مثل صدا و سیما) بزرگتر میشوند، هواداران پرشمار و پروپاقرصی پیدا میکنند. آلبومهای پاشایی در سه سال گذشته درصدر آلبومهای موسیقی مجاز و پرفروش در ایران بوده است. تور کنسرتهای او در سراسر کشور مورد استقبال گسترده قرار میگرفت. پاشایی قبل از فوتش در شهریور و مهرماه ۹۳ توانست چندین شب متوالی سالن چندهزار نفره برج میلاد را برای کنسرتهایش پر از جمعیت کند. در سایت پرمخاطب رادیو جوانان (که ارتباطی با صدا و سیما و نهادهای فرهنگی رسمی در ایران ندارد) هم مدتها است که ترانههای پاشایی پرلایکتریناند. همه اینها نشانههایی است از اینکه پاشایی خواننده و آهنگساز عامهپسند، پرمخاطب و محبوبی بوده است و تعداد زیادی از ایرانیان و فارسیزبانان (خصوصا زیر بیست و پنجسالهها) با ترانههایش خاطره و ارتباط عاطفی نزدیک داشتهاند.
عامل سوم، که با عامل دوم هم مرتبط است، نقش صدا و سیما است. نباید از نظر دور داشت که در کار اکثر ستارههای محبوب در سه دههٔ اخیر ایران دو خصیصه وجود داشته است. اول اینکه با ابزار صدا و سیما به محبوبیت فراگیر رسیدهاند و دیگر اینکه به نحوی زاویه انتقادی با جریان حاکم را به مخاطب نشان دادهاند. تصانیف محمدرضا شجریان در دهه شصت مدام از رادیو و تلویزیون پخش میشد و ربنایش با پخش چند دههای در صدا و سیما در خاطره جمعی ایرانیان نشست ولی در عین حال شجریان با مواضع انتقادیاش مستقل از حاکمیت محسوب شد و حتی محبوبیتش افزایش یافت. عادل فردوسیپور در تلویزیون پرمخاطبترین برنامه ورزشی خاورمیانه را دارد و در عین حال با هوشمندی، همراهیاش با مردم و موضع انتقادیاش را نیز نشان داده است. مهران مدیری دو دهه است که در همین صدا و سیما برنامههای طنز چنددهشبی پرمخاطب میسازد که حتی زبان جامعه را تحت تاثیر قرار میدهد و در عین حال نمایندهٔ فرهنگ رسمی محسوب نمیشود. پاشایی هم از طریق تیتراژ پرمخاطبترین تاکشوی صدا و سیما - برنامه ماه عسل - در دو سال متوالی و پخش مکرر آثارش در رادیو و شرکت در برنامههای ویژهٔ نوروز تلویزیون مشهورتر میشود و در عین حال اجازه نمیدهد یکی از ترانههایش در تیتراژ یکی از سریالهای صداوسیما سانسور شود، در اینترنت آن را منتشر میکند و منتقد فرهنگ رسمی به نظر میرسد. بنابراین تاثیر صدا و سیما و موضع انتقادیِ هنرمندان را در افزایش محبوبیتشان نباید دست کم گرفت.
علت چهارم که با دو علت قبل همپوشانی دارد این است که پاشایی در عرصه هنری ایران زیست دوگانه داشت. یک پایش در حاکمیت (صدا و سیما) بود و یک پایش در لایههای جامعه، به خصوص همان جوانانی که توسط نهادهای رسمی کمتر دیده میشوند. پاشایی نه کاملا زیرزمینی یا ساختارستیز بود (بر خلاف چهرههایی مثل شاهین نجفی - رپرایرانی خارج از کشور) و نه مانند پاپخوانهای رسمی صدا و سیما بود.
عامل پنجم نیز خصوصیات فردی پاشایی مثل جوانی، صدای غمناک، موهای بلند و آشفته (و البته آرایششده) و شوق او برای حضور روی صحنه (حتی پس از بیماری) بود که با خصوصیات مخاطبان جوان او که در مراسم سوگ مرگ پاشایی دیده شدند تناسب داشت. مضمون ترانههای پراحساساش (مثل “جادهٔ یک طرفه” و “عصر پاییزی”) هم با آنچه در ذهن و روان بخش بزرگی از جوانان میگذرد متناسب بود.
اگر این پنج علل زمینهای حضور نداشتند چنین سوگواری در اندازه یک خیرش جمعیتی فراگیر رخ نمیداد اما باز این عوامل میتوانستند در درون جامعه باشند ولی ما شاهد ظهور یک جنبش اجتماعی جوانان نباشیم (همچنانکه برخی از عوامل زمینهای برای خیزش جنبشهای زنان، دانشجویان، کارگران، اقوام و امثالهم هم وجود دارد ولی شاهد خیزش وسیع آنها نیستیم). به تعبیری دیگر علل زمینهای برای این ظهور جنبشی لازم بودند اما کافی نبودند و در کنار این پنج علت زمینهای باید به سه “علت تمامکننده” نیز اشاره کرد.
علل تمامکننده. اول اینکه حکومت اجازهٔ تشییع و ابراز همدردی جمعی بدون هزینه را برای یک هنرمند به مردم و جوانان داد. اگر دستگیری و سرکوب گسترده اتفاق میافتاد تعداد زیادی از جوانان در مراسم شرکت نمیکردند. در جامعهای که در پنج سال گذشته اجتماعات کنترل میشد، اجازه انجام تشییع جنازه از سوی حکومت یک فرصت کمنظیر برای جوانان بود.
عامل تمامکنندهٔ دوم که با عامل قبلی همپوشانی دارد و باعث افزایش جمعیت شد “فعال شدن خبررسانی ترکیبی” بود. یعنی هم صدا و سیما گویی به نحوی با مردم همنوا شد (که شاید به دلیل این بود که فکر نمیکردند چنین پویش و جنبشی در کار باشد). بهطوری که صدا و سیما این بار خود فعال شد و اجازه نداد خبر را صرفاً رسانههایی که برنامههایشان در خارج از کشور تهیه میشود، منتشر کنند. در گذشته شبیه این اتفاقات میافتاد و خبر میتوانست بهکلی از سوی صدا و سیما بایکوت شود (مثلا در مورد تشییع جنازهٔ آیتالله حسینعلی منتظری و مهندس عزتالله سحابی). در مورد پاشایی میتوانستند این کار را تکرار کنند ولی ظاهراً دلیل و نگرانیای برای این کار نداشتند. اما خبررسانی صدا و سیما با خبررسانی همهگیر ابزارهای موبایلی (به خصوص وایبر) و شبکههای اجتماعی ترکیب شد و در مدت زمان کوتاهی جمعیت دهها هزار نفری تشییع جنازه را آگاه کرد و به حرکت در آورد.
عامل سوم که برای حضور انبوه و جنبشی مردم تعیینکننده است و هم عاملی است که مراسم سوگواری پاشایی را از مراسم متعارف عزاداری مجزا میکند «لذت حضور در جمعهای بزرگ» در فضاهای عمومی از سوی جوانان است. ظاهر غمگین مراسم تشییع جنازه نباید ما را از لذت حضور در جمع بزرگ و همخوانی در جمع هزاران دختر و پسر در خیابان و فضاهای عمومی غافل کند. در ایران امروز فقط آنها که به نماز جمعه و نماز اعیاد میروند از لذت حضور در جمعهای بزرگی که میپسندند بهرهمندند و تعداد قابل توجهی ار دخترها و پسرها و مردمی که مشتری دایمی چنین مناسکی نیستند از حضور در «جماعت» های بزرگ محرومند. تشییع جنازه یک خواننده پاپ و محبوب فرصت مناسبی برای تجربه لذت حضور در جمع بزرگ و بدون هزینه در خیابان بود.
بدین ترتیب خوشهای از علل، پنج علت زمینهای و سه علت تمامکننده، دست بهدست هم دادند و فرصت یک سوگواری را به یک جنبش اجتماعی جوانان تبدیل کردند. جنبشی که ظهور جمعی غیرمنتظره آن بسیاری (از جمله حکومتیان و حتی اهالی جامعه مدنی) را غافلگیر کرد.
جمعبندی
در جریان مراسم تدفین مرتضی پاشایی تنها با یک عزاداری باشکوه و خودانگیخته روبرو نبودیم بلکه ابعاد و شکل غیرمتعارف و غیررسمی عزاداری نشان داد که این رخداد فراتر از یک مراسم عزاداری و یک جنبش اجتماعی جوانان است. این پویش اجتماعی محتوای فاشیستی نداشت و مدنی بود و اقتدارگرایان در برابر و قوع آن مثل گذشته غافلگیر شدند.
توجه داشته باشیم جنبشها را نباید مساوی شورش و انقلاب گرفت. خصوصاً جنبشهای مبتنی بر سبک زندگی و پیشروی آرام هم اساساً قابل سرکوب نیستند. جنبشها در کنار تشکلها، محفلها، سازمانها و شبکههای اجتماعی یک بخش فعال از جامعه مدنی ایران هستند. اتفاقاً علامت پویایی جامعهاند و با گشودگی در عرصه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی باید به مطالبات آنان پاسخ داد. چنین پاسخگویی به حکمرانی خوب، جامعهٔ مدنی سامانیافته و فعال و شهروندان مشارکتجو و اخلاقی نیاز دارد. در پناه این سازو کارهاست که در جامعه میتوان به تغییرات اجتماعی پاسخ متوازن داد و تا حدودی ناراضیان را مهار کرد.
ادارهٔ کارآمد جوامع کنونی که رسانهای شدهاند، با تغییرات اجتماعی سریع، عمیق و فراگیر روبرو هستند و در آنها فردیت رشد کرده است بسیار پیچیده و دشوار است. اگر در جامعه حکومت، جامعه مدنی و شهروندان فعال خود را برای این پیچیدگی آماده کنند، تنها میتوانند بخشی از پویشها و مشکلات جامعه پویای و بحرانی کنونی را مهار کنند و این جوامع را تنها با نظر کارشناسان امنیتی و کنترل امنیتی نمیتوان اداره کرد. (۳)
جامعه ایران جامعهای مدرن است که در آن فردیت رشد کرده و به شدت رسانهای شده است و جامعهای عقبافتاده که باید با ایجاد ترس و کنترل آن را اداره کرد نیست. اینجامعه هم با عدم توازنهای دیرپا روبرو است (یعنی مردمسالاری متعارف در آن به درستی کار نمیکند) و هم با عدم توازنهای جدید مواجه است (یعنی به نیاز به بسط مردمسالاری رایج برای پاسخگویی به مطالبت جامعهٔ رسانهای که با انواع لایههای محذوف و جنبشی روبروست توجه نمیشود). بنابراین در چنین جامعهای امنیتیها فکر میکنند جامعه را کنترل میکنند، در صورتیکه وقتی جامعهای جنبشی است و علل زمینهای خیزش جنبشها در آن حضور دارد ایستا نمیشود و از فرصتهایی که به ذهن کمتر کسی خطور میکند استفاده میکند و پویشهای جمعی خود را نشان میدهد.
جامعه ایران نزدیک دو دهه است که پویشهایش را (که تاکنون اکثرشان جنبشهای مدنی بودهاند) مرئی میکند. آخرین این پویشها جنبش انتخاباتی سال ۹۲ بود (ردصلاحیتکنندگان هاشمی رفسنجانی اساسا فکر نمیکردند حسن روحانی رأی بیاورد ولی انعطاف و سرعت عمل اصلاحطلبان برای ائتلاف و حمایت از روحانی و حرکت سریع و جنبشی مردم در رأی دادن به روحانی آنها را ناکام کرد). در همین رخداد تشییع باشکوه مرتضی پاشایی صدا و سیما به محض فوت او روی مذهبی و انقلابی بودن خانواده پاشایی تأکید کرد. احتمالا دستاندرکاران فکر میکردند با این تبلیغات دیگر جوانانی که پوشش و رفتارشان مطلوب صدا و سیما نیست کمتر میآیند، ولی اتفاقاً هم آنها آمدند و هم زنان چادری و حجاب اسلامی آمدند. دستاندرکاران اساساً وقوع این پویش جوانان را که بیشتر از سه روز نیروهای امنیتی را در آمادهباش قرار داد پیشبینی نمیکردند.
اگر جامعه مردمسالارانه اداره شود حکومتها معمولاً از جنبشها و پویشهای اجتماعی خرد و کلان نمیهراسند، بلکه آنها را فرصتی میدانند تا جامعه و مطالباتش را برای اقدامات ترمیمی و اصلاحی بشناسند. اما در وضعیتهای غیردموکراتیک حکومتها جنبشهای اجتماعی را با همان چوب جنبشهای سیاسی و اعتراضی و حتی چوب شورش براندازانه میرانند و از آن میهراسند و با واکنش نابجای خود بجای درمان مشکل بر ترکم مشکل میافرایند.
حرکت جمعی جوانان در جریان سوگواری پاشایی اگرچه برای مسئولان امنیتی غیرمنتظره بود، اما حرکتی مدنی بود و نیروی انتظامی نیز با کمترین برخورد و درگیری توانست این حرکت را مدیریت کند. اگر با چنین پویشهایی چکشی برخورد شود (مثل سال ۸۸) عوامل تشکیلدهنده این پویشها در درون جامعه به حیات خود ادامه میدهد و در فرصتهای بعدی با فشار اجتماعی بیشتری ظاهر میشود. به بیان دیگر پس از جوانمرگی مرتضی پاشایی یک بار دیگر این فرصت پیش آمد تا مجدداً همه فعالان جامعه، پویش یکی از لایههای جامعه (جوانان) را ببینند. در جامعه ایران پویشها و لایههای دیگری مثل زنان، دانشجویان، کارگران و اقوام حضور دارند که اگر سازوکارهای نهادی پاسخگویی به مطالباتشان به درستی کار نکند، همچنان باید شاهد بروز رخدادهای پویشی و جنبشی بود. بعضی اوقات این جبنشها همزمان میشوند، یکدیگر را تقویت میکنند و یک حرکت اعتراضی بزرگ را تشکیل میدهند.
از آنجا که مراسم تدفین پاشایی خود را به شکل یک رخداد جنبشی نشان داد و این اتفاق عده زیادی را غافلگیر کرد، این انتقاد به علوم انسانی و اجتماعی و دانشگاهیان شد که آنها قادر نیستند رخدادهای جامعه ایران را به درستی شناسایی و پیشبینی کنند. در پاسخ میتوان گفت جامعهشناسان بیش از چهار دهه است که در هیچ کجای جهان ادعای پیشگویی پیامبرگونه درباره آینده را ندارند و نمیتوانند دقیقاً بگویند چه زمانی چه پویشی در کجا اتفاق میافتد. اما همین جامعهشناسان از احتمال وقوع بسیاری از روندها، رخدادها و پویشهای اجتماعی میتوانند سخن بگویند. به نظر من میتوان ادعا کرد که از سال ۷۶ تا الان رخداد مهمی اتفاق نیفتاده که از قبل اهل نظر (چه در محافل دانشگاهی و چه در محافل سیاسی) از احتمال وقوعش سخن نگفته باشند. (۵) اما در جامعه سیاسی ایران که نیروهای قدرتمندش علوم اجتماعی رایج را به اتهام غربی بودن به تمسخر میگیرند قاعدتاً علاقه ندارند صدای نظر محققان علوم اجتماعی به گوششان برسد، تا اینکه ناگهان حضور دهها هزار جوان در مراسم سوگواری پاشایی آنها را متوجه کند که در جامعه چه خبر است.
پینوشتها
۱- به عنوان نمونه به گزارش این مراسم در ماهنامه سیاسی - فرهنگی دنیای قلم، ص ۲۸-۲۹ مراجعه کنید.
۲- شاهد بودیم که رسانههای تندرو، که دست نیرومندی در نهادهای حکومتی دارند، انتقاد کردند که چرا مسئولان این ماجرا (یعنی مراسم تشییع جنازه پاشایی) را در نطفه جمع نکردند. صراحتاً میگویند به جامعه (جوانان) نباید رو داد. در صورتی که اگر فضای بسته ۸۸ تا ۹۲ تداوم نمییافت و اگر مرتب اجتماعات قانونی و متعارف برگزار میشد، شاید این مراسم سوگواری در این ابعاد رخ نمیداد. مثلا در حسینیه ارشاد در دورهٔ اصلاحات در یک سال بیش از ده جلسهٔ دینی و سیاسی با حضور بیش از هزار نفر تشکیل میشد. اما جلوی همه آنها را گرفتند و اصلاً نپرسیدند که این کار چه عوارضی دارد؟ نپرسیدند این کار به رشد نارضایتی، پیشبینیناپذیری جامعه و تقویت فرقههای معنویتگرای جدید منجر میشود یا نه.
چهار پنج سال است که به جوانان غیرمستقیم گفته میشود که بروید داخل خانه و پشت میز کامپیوتر و موبایل خود مشغول باشید و آنچه مورد پسند فرهنگ رسمی نیست را محدود به فضاهای خصوصی و خانگی کنید. عدهای هم نظریه دادند که از سال ۸۸ به بعد جمعیت به فضای مجازی کوچ کرده و واقعیت آن محو شده است! رخداد پاشایی نشان داد که این واقعیت محو نشده است و اساسا فضای آنلاین هم بستری برای نمایش همین جمعیت واقعی است. قبلاً هم از دهه هفتاد جامعه ایران در مناسبتهایی وجه پویشی و جنبشی خود را نشان داده بود. آخرین آن پویش انتخاباتی ۹۲ بود که تندروها را به رغم عدم احراز صلاحیت هاشمی رفسنجانی غافلگیر کرد.
۳- هنوز بخشهای قدرتمند حاکمیت نمیخواهند بهطور واقعگرایانه با این تغییرات و پویشهای ناشی از آن مواجه شوند. یا این پویشها را در تبلیغات رسمی انکار میکنند، یا حاصل توطئه خارجی میبینند و یا به جای مواجه معقول، عادلانه و قانونی به دنبال کنترل، تهدید و سرکوب این پویشها هستند. بیش از اینکه به فکر تحکیم حکمرانی خوب، جامعه مدنی فعال و تربیت شهروندان مسئول، اخلاقی و مشارکتجو باشند به دنبال کنترل تکنولوژی ارتباطی و اطلاعاتی هستند. حتی علاقه دارند فریضیه امر به معروف را به وسیله کنترلیِ بخشی از جامعه علیه بخش دیگری تبدیل کنند.
۴- اگر مسئولان امور در جریان انتخابات ۸۸ از ویژگیهای جنبشی جامعه ایران خبر داشتند قطعاً اجازه نمیدادند قبل از پایان انتخابات در ساعت ۵ بعد از ظهر ستاد مرکزی کاندیداهای رقیب احمدینژاد در قیطریه مورد تعرض نیروهای امنیتی ناشناخته قرار گیرد. اجازه نمیدادند قبل از بسته شدن مراکز رأیگیری از طریق رسانههای وابسته به حاکمیت رأی احمدینژاد (بیست و چهار میلیون) خوانده شود، بلکه مثل گذشته کوشش میکردند نتایج انتخابات بهتدریج و به تفکیک شهرستانها ظرف بیست و چهار ساعت پس از پایان انتخابات اعلام شود. اگر چنین خطاهایی رخ نمیداد شاید جامعه ایران را با ظهور امواج پویشهای جمعی لایههای محذوف جامعه که خود را در جمعیت سه میلیونی در تهران نشان داد مواجه نمیکردند.
۵- به عنوان نمونه در کتاب جامعهشناسی ایران (جلائیپور: ۱۳۹۲) در چهل صفحه وضعیت لایههای جنبشی جامعه ایران و راههای درمان آن مورد بررسی قرار گرفته است، ولی وزارت ارشاد احمدینژاد مجوز چاپ آن را نداد و در دوره اعتدال رخصت چاپ یافت.
منبع: ماهنامه مهرنامه ۲۳