اباذری آدرس غلط داد

حمیدرضا جلایی پور
حمیدرضا جلایی پور

در مراسم تدفین مرتضی پاشایی ده‌ها هزار نفر به طور خودانگیخته شرکت کردند. این خواننده جوانمرگ پاپ برای بخشی از جامعه، خصوصاً جوانان و نوجوانان، آشنا بود، اما حضور چشمگیر جمعیت در برابر بیمارستان و در مراسم تشییع و خاکسپاری او در تهران و یادبودهای او در شهرهای مختلف پدیده‏ای ملی و خبری فراملی ساخت. از این رو این پدیدهٔ اجتماعی ارزش آن را دارد که از زوایای گوناگون (از جمله مطالعات فرهنگی، روان‏‌شناسی اجتماعی، سیاسی، جامعه‌شناختی) مورد بررسی قرار گیرد.

هدف این نوشته بررسیِ مراسم پاشایی از دید پویش‌های جمعی و پاسخ به سوالات ذیل است: چه عواملی باعث شکل‌گیریِ این تشییع جنازهٔ ده‌ها هزارنفری شد؟ جامعهٔ ایران چه ویژگی‏هایی دارد که برخلاف انتظار مسئولین امنیتی، سیاسی و رسانه‏های بزرگ (و حتی بسیاری از نیروهای تأثیرگذار جامعه مدنی) برای سوگواری یک خواننده پاپ ناگهان ده‌ها هزار نفر حاضر می‌شوند و نیروهای امنیتی مجبور می‌‏شوند بیش از سه روز در آماده‏باش قرار گیرند. در پاسخ به پرسش‌های مذکور به چهار فراز ارایه می‌شود. در فراز اول مختصات ظاهری اتفاقی که رخداد داده است ذکر می‌‏شود. فراز دوم با استفاده از چند تعبیر و سنخ تحلیلی به تفسیر این رخداد می‌پردازد. فراز سوم به تبیین چراییِ شکل‏گیری این جمعیت ده‌ها هزار نفری می‌‏پردازد. فراز پایانی هم به جمع‏بندی از این رخداد اختصاص دارد.

 

ابعاد رخداد

مرتضی پاشایی، خواننده، نوازنده و آهنگ‏ساز پاپ سی‏ساله، پس از یک دوره مبارزهٔ باصلابت با سرطان در شب جمعه (۲۳/۸/۹۳) در بیمارستان بهمن فوت کرد. به محض پخش خبر از طریق پیامک و خصوصاً شبکهٔ وایبر و بعد رسانه‏های رسمی به سرعت هزاران نفر در خیابان‌های اطراف بیمارستان جمع شدند- خود سرعت اجتماع مردم غیرمنتظره بود. در مراسم تشییع جنازه او (۲۶/۸/۹۳) ده‌ها هزار نفر در خیابان‏های اطراف تالار وحدت شرکت کردند و برای چند ساعت خیابان انقلاب مسدود شد. پس از تشییع جنازه در تهران بیش از شصت هزار نفر (در حالی که هوای تهران و شهر ری آلوده و با پدیدهٔ وارونگیِ شدید هوا روبرو بود) در مراسم خاکسپاری او شرکت کردند. فشار جمعیت به حدی بود که کارکنان بهشت زهرا نتوانستند او را به خاک بسپارند. خاکسپاری پس از تفرق جمعیت و در غروب افتاب انجام شد. از شبی که پاشایی فوت کرد هزاران نفر از عمومِ مردم، خصوصاً جوانان، اعم از زن و مرد در پارک‏‌ها و می‌ادینِ بست وشش شهر ایران مانند تهران، آبادان، شیراز، مشهد، بندرانزلی، بوشهر و رشت و حتی شهرهای مزار شریف، هرات و کابل در افغانستان و کلن و ونکور در اروپا و کانادا به یاد پاشایی جمع شدند و ترانه‏های او را (خصوصاً “یکی هست” و “جادهٔ یک طرفه”) هم‌خوانی کردند، شمع روشن کردند، عکس او را به شیشه‏های ماشین خود زدند و اتومبیل‏‌هایشان ترانه‏های او را پخش ‏کردند. در شبکه‌های اجتماعیِ آن‌لاین (به خصوص فیس‌بوک، اینستاگرام و تویی‌تر) و شبکه‌های موبایلی (به ویژه وایبر و واتس‌اپ و پیامک‌های عادی) هم موج‌های وسیع و مرئی همدردی و توجه به موضوع به راه افتاد.

در تجمع‏های سوگوارانه تعداد زنان کمی بیشتر از مردان بود و این خود یک نشان ار وسعت تغییرات اجتماعی است. همچنین تعدادی از مدارس ابتدایی و دبیرستان در تهران به نحو خودجوش در روز تشییع جنازه و به قصد شرکت دانش‌آموزان در مراسم خاکسپاری عملاً تعطیل شد و در تعدادی از مدارس ابتدایی و دبیرستانی نیز دانش‏آموزان و معلمان به‏طور دسته جمعی ترانه‏های پاشایی را هم‌خوانی کردند. چنین مواردی نشان می‌دهد که این سوگواری‏‌ها در ابعادی گسترده‌تر و به شکلی متفاوت از سوگواری‏های متعارفِ مشاهیرِ هنری برگزار شد. در مراسم سوگواری متعارف غالباً مردان و زنان در فضاهای جداگانه‌ای قرار می‌گیرند. معمولاً زنان در سوگواری متعارف چندان آرایش نمی‌‏کنند، بیشتر سکوت می‌‏کنند، دائم قرائت حمد و قل هو الله و صلوات نثار روح تازه‌ درگذشته می‌‏شود و حتی در تشییع جنازه‏های بزرگ معمولاً آن‌که پشت بلندگو است نبض مراسم را در دست می‌گیرد. اما مراسم سوگواری پاشایی همچنان که اشاره شد و در شبکه‌های آن لاین قابل مشاهده است، متفاوت بود.

در این مراسم انبوه زن و مرد سوگواری می‌‏کردند اما سوگواری آن‌ها مختصات یک سوگواری متعارف در ایران را نداشت. ابعاد نامتعارف، اشکال جدید، سرعت، فراگیری، خودانگیختگی و مردمی بودن این سوگواری وقتی روشن‌تر می‌‏شود که این تشییع جنازه را با تشییع جنازهٔ دیگری که اخیرا در همین تهران و شهر ری (حرم شاه عبدالعظیم حسنی) برگزار شد مقایسه کنیم. در همین آبان‌ماه آیت‏الله محمدرضا مهدوی کنی یکی از شخصیت‏های قدیمی انقلاب و رییس مجلس خبرگان و از رجال بانفوذ مذهبی و سیاسی جمهوری اسلامی (با سابقه بیش از پنجاه سال مبارزه انقلابی و سیاسی) پس از چندماه چالش با بیماری قلبی، که خبررسانی آن از طریق رسانه‏های رسمی و بزرگ صورت می‌‏گرفت، در همین بیمارستان بهمن فوت کرد و در تهران و شهرری تشییع شد. اگرچه افراد زیادی در این مراسم سوگوارانه شرکت کردند اما تعداد و خودانگیختگی مراسم پاشایی ابعاد بسیار گسترده‌تری داشت و خصوصاً برای مسئولان امنیتی و سیاسی غیرمنتظره‏‌تر بود. (خوانندگان محترم این امکان را دارند که با مقایسه فیلم‏های این دو سوگواری در شبکه‏های آن‌لاین به تفاوت ابعاد و اَشکالِ این دو سوگواری پی ببرند).

 

تفسیر رخداد

قبل از تبیین و تعلیل این رخداد غیرمنتظره پاسخ به این سوال مهم است که اساساً این “مراسم فراگیر و غیرمتعارف سوگواری” را چگونه می‌‏توان تفسیر کرد یا چه “سنخ تفسیری” برای توضیح این رخداد به کار می‌آید؟ اول از تعابیر و تفسیرهای مقامات و سخنگویان رسمی شروع کنیم. به‌عنوان نمونه علی مرادخانی، معاون امور هنری وزیر ارشاد در پیام تسلیتش این اقبال عمومی مردم را به‌خاطر ابراز همدردی قلبی انسان‌هایی دانست که به اخلاق شایسته و هنر ارزشمند پاشایی علاقمند بودند. یا حجه‏الاسلام شهاب مرادی - رئیس سازمان فرهنگی-هنری شهرداری - در سخنرانی مجلس ختم پاشایی این سوال را خطاب به مردم مطرح کرد که: “حتماً همه با خودشان می‌‏گویند چرا تشییع مرتضی پاشایی این قدر باشکوه برگزار شد. {مردم} با خودشان می‌‏گویند که چرا در تشییع فلان استاد {یا فلان آیت‏الله} این قدر جمعیت نیامده بود. این مقایسه، ما را به چه چیزی می‌‏رساند؟” و بعد پاسخ می‌‏دهد: “من نمی‌‏خواهم بگویم مردم، هنر را ستایش می‌‏کنند، چون در آن شکی نیست. دل مردم ما خیلی مهربان است. پاشایی یک “هنرمند باسابقه” نبود، بلکه یک هنرمند «خوش‏سابقه» بود. “ بعد اضافه می‌‏کند: “مردم ایستادگی او را در مقابل بیماری سرطان و روحیه استقامتش را دوست داشتند. ]… [وقتی مردم می‌‏بینند که مرتضی پاشایی به‏عنوان یک جوان سی‏ساله در مقابل بیماری خم نمی‌‏شود و کم نمی‌‏آورد و اتفاقاً خیلی جامعه از بیماری بود که او را شناختند و دیدند که چه محکم حتی در سخت‏‌ترین زمان‏‌ها برای عشق به مردم روی صحنه آمد و خداوند، به طور حتم برای او این چنین ارزشی قائل خواهند بود”. (۱) این تعابیر و تفسیر مسؤلان بخشی از رخداد را توضیح می‌‏دهد ولی توضیح کاملی نیست. زیرا ما شخصیت‏های فرهنگی با “اخلاق شایسته” و “هنر ارزشمند”، “خوش‏سابقه” و “استوار در برابر بیماری” کم نداشتیم که فوت کردند و مراسم آن‌ها به‌طور متعارف برگزار شد و مانند مراسم تدفین پاشایی همه را غافلگیر نکرد.

مضمون و تعبیری دیگرکه می‌‏توان برای تفسیر این رخداد بکار برد این است که بگوییم “یک مراسم سوگواری و تشییع جنازه باشکوه برای یک ستاره هنر پاپ بود”. اما همان‌طور که در ابعاد این رخداد ذکر شد این مراسم سوگواری بزرگ، خودانگیخته و باشکوه بود ولی فی‏الواقع یک سوگواری متعارف نبود و حتی شکل برگزاری‌اش متفاوت بود. بنابراین لازم است از تعبیر “مراسم باشکوه عزاداری” هم فرا‌تر برویم.

 در فضای مجازی عده‏ای از منتقدان ساختاری و انقلابی وضع موجود در واکنش به رخداد تشییع پاشایی ازر تعبیر رادیکال استفاده کردند و در آن “کورسویی از امید برای تغییرات ساختاری” دیدند، یعنی در دل این حادثه بارقه‏هایی از اعتراضات خیابانی و یک انقلاب را دیدند. اما رفتار مدنی جوانان و رفتار قانونی نیروی انتظامی در این مراسم آشکارا چنین تعبیر رادیکالی را رد می‌‏کند.

یا عده‏ای دیگر گفتند «۱۵ سال پیش در دوره اصلاحات وقتی سعید حجاریان، از فعالان شاخص اصلاح طلب، ترور شد جامعهٔ ایران در همدردی خود واکنشی وسیع و مردمی برای او نشان داد. آن موقع قدر این همدردی دانسته نشدو بازتاب رسانه‌ای گسترده پیدا نکرد و اکنون جامعه برای یک خوانندهٔ پاپ چنین واکنش وسیعی نشان می‌‏دهد. » در این تعبیر و از این منظر رخداد سوگواری مرگ پاشایی تحقیر اخلاقی می‌شود. این تعبیر نیز دقیق نیست، زیرا تکثر لایه‏های جامعه ایران را در نظر نمی‌‏گیرد. در ضمن آن واکنش چشمگیر و سراسری به ترور حجاریان بیشتر از سوی لایه‌های جنبشی دموکراسی خواه طبقه متوسط جامعه بود نه نوجوانان.

حتی برخی از مفسران از اینکه مردم برای بیماری نجف دریابندی (نویسنده ادبی، مترجم و شخصیت برجستهٔ فرهنگی ایران) چنین تجمعی نشد اظهار تأسف کردند. در حالی که روشن است که نباید انتظار داشت یک نخبهٔ ادبی-فرهنگی به اندازهٔ ستاره‏های هنری عامه‏پسند مخاطب و محبوبیت داشته باشند. در جامعه‏ای مثل آمریکا نیز فوت مایکل جکسون بیش از فوت جان رالز (فیلسوف سیاسی بزرگ قرن بیستم) موج‏افرین بود و جامعه ایران از این جهت فرومایه نشده است.

البته جنجالیترین تعبیر از سوی دکتر یوسفعلی اباذری، استاد دانشگاه تهران، در واکنش به این رخداد صورت گرفت. او یک ماه پرداختن به موضوع پاشایی را علامت فرومایگی جامعه سیاسی ایران دانست. او گفت از سال ۸۸ به بعد به شدت در ایران سیاست ورزی جدی تعطیل شده و به جای آن ورزشکاران و پاپ خوان‌ها را روانه سیاست کرده‌اند. حکومت از مردم می‌ترسد و مردم هم از حکومت می‌ترسد وحالا هر دو به مراسمی از نوع پاشایی رضایت داده‌اند! از نظر اباذری محتوای شعر، موسیقی و صدای پاشایی در نازل‌ترین سطح بوده است حتی سطح موسیقی پاپ پاشایی از سطح نازل پاپ رایج در جهان پایین‌تر است. اینکه این همه ادم در این مراسم براه افتاده‌اند علامت فرومایگی است. اباذری گفت در همین مدت صدا وسیما فیلم مستند “وقتی ماهی‌ها می‌میرند” را که راجع به آواره شدن هزاران نفر از مردم سیستان بود پخش کرد اما کسی به این ضایعه انسانی پاسخ نداد و نگریست اما حالا ما آمده‌ایم هی از مراسم پاشایی صحبت می‌کنیم. اباذری حتی در اوج ناراحتی از این فرا‌تر رفت و اظهار کرد که در واقعه پاشایی علایم فاشیست را می‌توان دید (برای آشنایی دقیق‌تر به متن سخنرانی او در نشست انجمن جامعه‌شناسی که در ۱۸/۹/۹۳ در سالن ابن خلدون دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد، مراجعه کنید).

نگارنده ضمن احترام به دکتر اباذری با برداشت او از رخداد پاشایی مخالفم. خصوصا همینجا تاکید کنم برداشت فاشیست گونه از این رخداد قابل دفاع نیست. در اینجا فقط به یک دلیل آن اشاره می‌کنم. من مراسم پاشایی را از نزدیک دیدم این مراسم بوسیله تک تک افراد حاظر در مراسم (هر فرد خودش تصمیم گرفته بو دکه بیاید) شکل گرفته بود و هیچ کانون فاشیستی و اقتدارگرایی آن‌ها را به این مراسم دعوت نکرده بود، تا جوانان سر از پا نشناخته به این مراسم هجوم بیاورند. اتفاقا کانون‌های با گرایش اقتدار گرا وقتی این حادثه رخ داد اصلا خبر نداشتند (و مثل انتخابات ۹۲ غافلگیر شدند) وقتی هم که حادثه رخداد لب به اعتراض گوشودند. مراسم‌های پاشایی به شدت مدنی برگزار شد و بیش از اینکه یاد آور اجتماعات و سیاست فاشیستی باشد یاد آور “سیاست زندگی” در جوامع امروزی بود. با این همه حتی اگر بخشی از محتوای بحث اباذری را جدی بگیریم باز ما نیازمندیم رخداد پاشایی را هم با کفایت تفسیر کنیم و هم با کفایت چرایی آنرا تعلیل کنیم (و البته این بررسی مراسم پاشایی ما را از بررسی ضایعه انسانی سیستان بی‌نیاز نمی‌کند و دکتر اباذری هم قبل ار رخداد پاشایی و هم بعد ار آن می‌توانست و می‌تواند به این موضوع بپردارد).

سنخ تفسیری مورد دفاع این نوشتار این است که می‌‏توان برای این رخداد سنخ تحلیلی “جنبش‏‌ها و پویش‏های آرام و بی‏صدای جوانان” و مبتنی بر سبک زندگی (و غیرایدئولوژیک) بکار برد. جنبش‌های با صدا معمولاً جنبش‌های سیاسی هستند که توسط عدهٔ زیادی از مردم و عموماً در برابر حکومت شکل می‌‏گیرد و “اعتراض سیاسی” مستقیم یکی از وجوه آن است - مثل جنبش مردمی - اسلامی پانزده خرداد سال ۱۳۴۲. اما جنبش‏های آرام و بی‏صدا معمولاً “جنبشهای اجتماعی” هستند که توسط عده زیادی از مردم، به خصوص جوانان، نه در برابر حکومت که در درون جامعه (و جامعه مدنی) شکل می‌‏گیرد و در آن اعتراض سیاسی مستقیم صورت نمی‌گیرد. با این حال سبک و رویه زندگی آن‌ها (و در اینجا نحوه عزاداریشان) با سبک و رویهٔ رایج و مسلط و مورد حمایت حکومت و اقشار مسلط جامعه تفاوت دارد. این جنبش‌ها وقتی “فرصت بروز” پیدا می‌‏کنند دیگران (مردم و حکومت) شاهد قدرت اجتماعیِ حضور آن‌ها می‌‏شوند. از این رو رخدادی که در مراسم تشییع جنازه پاشایی اتفاق افتاد نشان از یک “جنبش اجتماعی” جوانان داشت که تعلیل آن مفید است.

 

تبیین رخداد

چرا ده‌ها هزار نفر از مردم، خصوصا جوانان، در بیست و شش شهر به سرعت و به‏طور خودانگیخته، منظم و مدنی در مراسم تشییع جنازه پاشایی شرکت کردند، تا جایی‏که این مراسم دیگر فقط یک مراسم سوگواری و تدفین باشکوه نبود، بلکهٔ در اندازه یک جنبش اجتماعی خود را نشان داد؟ در چرایی و علت‏یابی این جنبش به دو سطح تبیین می‌‏توان رجوع کرد. یکی در سطح کلان که علل چنین رخدادهایی را می‌‏توان در چارچوب “جامعهٔ جنبشی جامعه ایران” جستجو کرد. در این سطح ویژگی‏هایی در جامعه ایران وجود دارد که به جامعه شرایط جنبشی می‌‏دهد و به محضی که یکی از لایه‏های جنبشی جامعه فرصت حضور پیدا می‌‏کنند، این جنبش‏‌ها دیده می‌‏شوند. شرح این سطح در حوصلهٔ این نوشتار نیست و به تفصیل در فصل هشتم کتاب جامعه‏‌شناسی جامعه ایران به آن پرداخته‏ام (جلایی‏پور، ۱۳۹۲: ۵۴۳-۶۱۴). سطح دوم تبیین این است که چه خوشه‌ای از علل، در بستر مکانی - زمانی آبان ۹۳، دست به دست هم داد تا جنبش اجتماعی جوانان به رؤیت همه برسد. خوشهٔ علل توضیح‏دهنده این رخداد را به دو دسته تقسیم می‌‏کنم. دسته اول “علل زمینه‏ای” است که قبل از فوت پاشایی در جامعه حضور داشت و دسته دوم “علل تمام‏کننده” است که در تقاطع با علل زمینه‏ای این فرصت را به جامعه ایران داد که برای لحظاتی همه از حضور جنبش‏ اجتماعی جوانان آگاه شوند.

علل زمینه‏ای. قبل از فوت پاشایی پنج علت زمینه‌ای در جامعه (خصوصاً در میان جوانان) وجود داشت و اگر این زمینه‏‌ها نبود چنین سوگواری و جنبش اجتماعی به این وسعت رخ نمی‌‏داد. عامل اول که از قبل در جامعه موجود بود، عامل “تغییرات اجتماعی فراگیر در جامعه ایران با پاسخ‏های نامتوازن از سوی حکومت” است. به‌عنوان نمونه در جامعهٔ ایران فرایندهای آموزش، رسانه‏های عمومی و مصرف محتوای جدید فرهنگی رشدی فزاینده داشته و دارد. این فرایند‌ها به رشد فردیت و تکثر در میان جوانان دامن زده است. اما در برابر این تغییرات اجتماعی پاسخ‌های متناسب، نهدی و سارمانی، عادلانه و قانونی داده نمی‌‏شود. به‌عنوان مثال اگر جوانان در سال‌های گذشته، خصوصاً در شهرستان‌ها، می‌‏توانستند آزادانه و با سخت‏گیری‏های کمتر در کنسرت‏های بزرگ اکثر خوانندگان شرکت کنند، شاید تشییع جنازهٔ پاشایی معمولی‏‌تر برگزار می‌‏شد. به هرحال همچنان در ایران برای جوانان از بالا (و با هزینه از کیسه و رانت نفت) نسخه‏های کلیشه‏ای و نامتوازن و غیرقابل اجرا می‌‏پیچند و دایم در جامعه ناراضی تولید می‌کنند. (۲)

عامل دوم اینکه پاشایی یک «ستارهٔ هنر پاپ» بود. در فرهنگ عامه و ستاره‌محور، ستاره‏‌ها (یا سلبریتی‏‌ها) ی امروزی که با رسانه‏های با مخاطب میلیونی (مثل صدا و سیما) بزرگ‌تر می‌شوند، هواداران پرشمار و پروپاقرصی پیدا می‌کنند. آلبوم‏های پاشایی در سه سال گذشته درصدر آلبوم‏های موسیقی مجاز و پرفروش در ایران بوده است. تور کنسرت‏های او در سراسر کشور مورد استقبال گسترده قرار می‌‏گرفت. پاشایی قبل از فوتش در شهریور و مهرماه ۹۳ توانست چندین شب متوالی سالن چندهزار نفره برج میلاد را برای کنسرت‏‌هایش پر از جمعیت کند. در سایت پرمخاطب رادیو جوانان (که ارتباطی با صدا و سیما و نهادهای فرهنگی رسمی در ایران ندارد) هم مدت‏‌ها است که ترانه‌های پاشایی پرلایک‏ترین‌اند. همه این‏‌ها نشانه‌هایی است از این‌که پاشایی خواننده و آهنگ‏ساز عامه‏پسند، پرمخاطب و محبوبی بوده است و تعداد زیادی از ایرانیان و فارسی‏زبانان (خصوصا زیر بیست و پنج‌ساله‌ها) با ترانه‏‌هایش خاطره و ارتباط عاطفی نزدیک داشته‏اند.

عامل سوم، که با عامل دوم هم مرتبط است، نقش صدا و سیما است. نباید از نظر دور داشت که در کار اکثر ستاره‏های محبوب در سه دههٔ اخیر ایران دو خصیصه وجود داشته است. اول این‌که با ابزار صدا و سیما به محبوبیت فراگیر رسیده‏اند و دیگر اینکه به نحوی زاویه انتقادی با جریان حاکم را به مخاطب نشان داده‏اند. تصانیف محمدرضا شجریان در دهه شصت مدام از رادیو و تلویزیون پخش می‌‏شد و ربنایش با پخش چند دهه‏ای در صدا و سیما در خاطره جمعی ایرانیان نشست ولی در عین حال شجریان با مواضع انتقادی‏اش مستقل از حاکمیت محسوب شد و حتی محبوبیتش افزایش یافت. عادل فردوسی‌پور در تلویزیون پرمخاطب‏‌ترین برنامه ورزشی خاورمیانه را دارد و در عین حال با هوشمندی، همراهی‏اش با مردم و موضع انتقادی‏اش را نیز نشان داده است. مهران مدیری دو دهه است که در همین صدا و سیما برنامه‏های طنز چندده‌شبی پرمخاطب می‌سازد که حتی زبان جامعه را تحت تاثیر قرار می‌دهد و در عین حال نمایندهٔ فرهنگ رسمی محسوب نمی‌‏شود. پاشایی هم از طریق تیتراژ پرمخاطب‏‌ترین تاک‌شوی صدا و سیما - برنامه ماه عسل - در دو سال متوالی و پخش مکرر آثارش در رادیو و شرکت در برنامه‏های ویژهٔ نوروز تلویزیون مشهور‌تر می‌‏شود و در عین حال اجازه نمی‌‏دهد یکی از ترانه‏‌هایش در تیتراژ یکی از سریال‏های صداوسیما سانسور شود، در اینترنت آن را منتشر می‌‏کند و منتقد فرهنگ رسمی به نظر می‌‏رسد. بنابراین تاثیر صدا و سیما و موضع انتقادیِ هنرمندان را در افزایش محبوبیت‏شان نباید دست کم گرفت.

علت چهارم که با دو علت قبل همپوشانی دارد این است که پاشایی در عرصه هنری ایران زیست دوگانه داشت. یک پایش در حاکمیت (صدا و سیما) بود و یک پایش در لایه‏های جامعه، به خصوص‌‌ همان جوانانی که توسط نهادهای رسمی کمتر دیده می‌شوند. پاشایی نه کاملا زیرزمینی یا ساختارستیز بود (بر خلاف چهره‌هایی مثل شاهین نجفی - رپرایرانی خارج از کشور) و نه مانند پاپ‏خوان‌های رسمی صدا و سیما بود.

عامل پنجم نیز خصوصیات فردی پاشایی مثل جوانی، صدای غمناک، موهای بلند و آشفته (و البته آرایش‏شده) و شوق او برای حضور روی صحنه (حتی پس از بیماری) بود که با خصوصیات مخاطبان جوان او که در مراسم سوگ مرگ پاشایی دیده شدند تناسب داشت. مضمون ترانه‏های پراحساس‌اش (مثل “جادهٔ یک طرفه” و “عصر پاییزی”) هم با آنچه در ذهن و روان بخش بزرگی از جوانان می‌‏گذرد متناسب بود.

اگر این پنج علل زمینه‏ای حضور نداشتند چنین سوگواری در اندازه یک خیرش جمعیتی فراگیر رخ نمی‌‏داد اما باز این عوامل می‌‏توانستند در درون جامعه باشند ولی ما شاهد ظهور یک جنبش اجتماعی جوانان نباشیم (همچنان‌که برخی از عوامل زمینه‌ای برای خیزش جنبش‌های زنان، دانشجویان، کارگران، اقوام و امثالهم هم وجود دارد ولی شاهد خیزش وسیع آن‌ها نیستیم). به تعبیری دیگر علل زمینه‌ای برای این ظهور جنبشی لازم بودند اما کافی نبودند و در کنار این پنج علت زمینه‏ای باید به سه “علت تمام‏کننده” نیز اشاره کرد.

علل تمام‏کننده. اول این‌که حکومت اجازهٔ تشییع و ابراز همدردی جمعی بدون هزینه را برای یک هنرمند به مردم و جوانان داد. اگر دستگیری و سرکوب گسترده اتفاق می‌افتاد تعداد زیادی از جوانان در مراسم شرکت نمی‌‏کردند. در جامعه‏ای که در پنج سال گذشته اجتماعات کنترل می‌‏شد، اجازه انجام تشییع جنازه از سوی حکومت یک فرصت کم‏نظیر برای جوانان بود.

عامل تمام‏کنندهٔ دوم که با عامل قبلی همپوشانی دارد و باعث افزایش جمعیت شد “فعال شدن خبررسانی ترکیبی” بود. یعنی هم صدا و سیما گویی به نحوی با مردم همنوا شد (که شاید به دلیل این بود که فکر نمی‌‏کردند چنین پویش و جنبشی در کار باشد). به‏طوری که صدا و سیما این بار خود فعال شد و اجازه نداد خبر را صرفاً رسانه‏هایی که برنامه‏‌هایشان در خارج از کشور تهیه می‌‏شود، منتشر کنند. در گذشته شبیه این اتفاقات می‌‏افتاد و خبر می‌‏توانست به‏کلی از سوی صدا و سیما بایکوت شود (مثلا در مورد تشییع جنازهٔ آیت‏الله حسینعلی منتظری و مهندس عزت‏الله سحابی). در مورد پاشایی می‌‏توانستند این کار را تکرار کنند ولی ظاهراً دلیل و نگرانی‌ای برای این کار نداشتند. اما خبررسانی صدا و سیما با خبررسانی همه‏گیر ابزارهای موبایلی (به خصوص وایبر) و شبکه‏های اجتماعی ترکیب شد و در مدت زمان کوتاهی جمعیت ده‌ها هزار نفری تشییع جنازه را آگاه کرد و به حرکت در آورد.

عامل سوم که برای حضور انبوه و جنبشی مردم تعیین‏کننده است و هم عاملی است که مراسم سوگواری پاشایی را از مراسم متعارف عزاداری مجزا می‌‏کند «لذت حضور در جمع‏های بزرگ» در فضاهای عمومی از سوی جوانان است. ظاهر غمگین مراسم تشییع جنازه نباید ما را از لذت حضور در جمع بزرگ و هم‏خوانی در جمع هزاران دختر و پسر در خیابان و فضاهای عمومی غافل کند. در ایران امروز فقط آن‌ها که به نماز جمعه و نماز اعیاد می‌‏روند از لذت حضور در جمع‏های بزرگی که می‌پسندند بهره‏مندند و تعداد قابل توجهی ار دختر‌ها و پسر‌ها و مردمی که مشتری دایمی چنین مناسکی نیستند از حضور در «جماعت» ‌های بزرگ محرومند. تشییع جنازه یک خواننده پاپ و محبوب فرصت مناسبی برای تجربه لذت حضور در جمع بزرگ و بدون هزینه در خیابان بود.

بدین ترتیب خوشه‏ای از علل، پنج علت زمینه‏ای و سه علت تمام‏کننده، دست به‏دست هم دادند و فرصت یک سوگواری را به یک جنبش اجتماعی جوانان تبدیل کردند. جنبشی که ظهور جمعی غیرمنتظره آن بسیاری (از جمله حکومتیان و حتی اهالی جامعه مدنی) را غافل‏گیر کرد.

 

جمع‏بندی

در جریان مراسم تدفین مرتضی پاشایی تنها با یک عزاداری باشکوه و خودانگیخته روبرو نبودیم بلکه ابعاد و شکل غیرمتعارف و غیررسمی عزاداری نشان داد که این رخداد فرا‌تر از یک مراسم عزاداری و یک جنبش اجتماعی جوانان است. این پویش اجتماعی محتوای فاشیستی نداشت و مدنی بود و اقتدارگرایان در برابر و قوع آن مثل گذشته غافلگیر شدند.

 توجه داشته باشیم جنبش‏‌ها را نباید مساوی شورش و انقلاب گرفت. خصوصاً جنبش‌های مبتنی بر سبک زندگی و پیش‌روی آرام هم اساساً قابل سرکوب نیستند. جنبش‏‌ها در کنار تشکل‏‌ها، محفل‏‌ها، سازمان‌ها و شبکه‏های اجتماعی یک بخش فعال از جامعه مدنی ایران هستند. اتفاقاً علامت پویایی جامعه‌اند و با گشودگی در عرصه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی باید به مطالبات آنان پاسخ داد. چنین پاسخگویی به حکمرانی خوب، جامعهٔ مدنی سامان‌یافته و فعال و شهروندان مشارکت‌جو و اخلاقی نیاز دارد. در پناه این سازو کارهاست که در جامعه می‌توان به تغییرات اجتماعی پاسخ متوازن داد و تا حدودی ناراضیان را مهار کرد.

ادارهٔ کارآمد جوامع کنونی که رسانه‌ای شده‌اند، با تغییرات اجتماعی سریع، عمیق و فراگیر روبرو هستند و در آن‌ها فردیت رشد کرده است بسیار پیچیده‌ و دشوار است. اگر در جامعه حکومت، جامعه مدنی و شهروندان فعال خود را برای این پیچیدگی آماده کنند، تنها می‌‏توانند بخشی از پویش‏‌ها و مشکلات جامعه پویای و بحرانی کنونی را مهار کنند و این جوامع را تنها با نظر کار‌شناسان امنیتی و کنترل امنیتی نمی‌‏توان اداره کرد. (۳)

جامعه ایران جامعه‏ای مدرن است که در آن فردیت رشد کرده و به شدت رسانه‏ای شده است و جامعه‌ای عقب‌افتاده که باید با ایجاد ترس و کنترل آن را اداره کرد نیست. اینجامعه هم با عدم توازن‏های دیرپا روبرو است (یعنی مردم‏سالاری متعارف در آن به درستی کار نمی‌‏کند) و هم با عدم توازن‌های جدید مواجه است (یعنی به نیاز به بسط مردم‏سالاری رایج برای پاسخگویی به مطالبت جامعهٔ رسانه‌ای که با انواع لایه‏های محذوف و جنبشی روبروست توجه نمی‌‏شود). بنابراین در چنین جامعه‏ای امنیتی‌ها فکر می‌‏کنند جامعه را کنترل می‌‏کنند، در صورتی‌که وقتی جامعه‏ای جنبشی است و علل زمینه‏ای خیزش جنبش‌ها در آن حضور دارد ایستا نمی‌‏شود و از فرصت‏هایی که به ذهن کمتر کسی خطور می‌‏کند استفاده می‌کند و پویش‏های جمعی خود را نشان می‌‏دهد.

 جامعه ایران نزدیک دو دهه است که پویش‏‌هایش را (که تاکنون اکثرشان جنبش‌های مدنی بوده‌اند) مرئی می‌کند. آخرین این پویش‌ها جنبش انتخاباتی سال ۹۲ بود (ردصلاحیت‌کنندگان هاشمی رفسنجانی اساسا فکر نمی‌‏کردند حسن روحانی رأی بیاورد ولی انعطاف و سرعت عمل اصلاح‌طلبان برای ائتلاف و حمایت از روحانی و حرکت سریع و جنبشی مردم در رأی دادن به روحانی آن‌ها را ناکام کرد). در همین رخداد تشییع باشکوه مرتضی پاشایی صدا و سیما به محض فوت او روی مذهبی و انقلابی بودن خانواده پاشایی تأکید کرد. احتمالا دست‏اندرکاران فکر می‌‏کردند با این تبلیغات دیگر جوانانی که پوشش و رفتارشان مطلوب صدا و سیما نیست کمتر می‌‏آیند، ولی اتفاقاً هم آن‌ها آمدند و هم زنان چادری و حجاب اسلامی آمدند. دست‏اندرکاران اساساً وقوع این پویش جوانان را که بیشتر از سه روز نیروهای امنیتی را در آماده‏باش قرار داد پیش‏بینی نمی‌‏کردند.

اگر جامعه مردم‏سالارانه اداره شود حکومت‏‌ها معمولاً از جنبش‏‌ها و پویش‏های اجتماعی خرد و کلان نمی‌‏هراسند، بلکه آن‏‌ها را فرصتی می‌‏دانند تا جامعه و مطالباتش را برای اقدامات ترمیمی و اصلاحی بشناسند. اما در وضعیت‏های غیردموکراتیک حکومت‏‌ها جنبش‏های اجتماعی را با‌‌ همان چوب جنبش‏های سیاسی و اعتراضی و حتی چوب شورش براندازانه می‌‏رانند و از آن می‌‏هراسند و با واکنش نابجای خود بجای درمان مشکل بر ترکم مشکل می‌افرایند.

حرکت جمعی جوانان در جریان سوگواری پاشایی اگرچه برای مسئولان امنیتی غیرمنتظره بود، اما حرکتی مدنی بود و نیروی انتظامی نیز با کمترین برخورد و درگیری توانست این حرکت را مدیریت کند. اگر با چنین پویش‏هایی چکشی برخورد شود (مثل سال ۸۸) عوامل تشکیل‏دهنده این پویش‏‌ها در درون جامعه به حیات خود ادامه می‌‏دهد و در فرصت‏های بعدی با فشار اجتماعی بیشتری ظاهر می‌‏شود. به بیان دیگر پس از جوانمرگی مرتضی پاشایی یک بار دیگر این فرصت پیش آمد تا مجدداً همه فعالان جامعه، پویش یکی از لایه‏های جامعه (جوانان) را ببینند. در جامعه ایران پویش‏‌ها و لایه‏های دیگری مثل زنان، دانشجویان، کارگران و اقوام حضور دارند که اگر سازوکارهای نهادی پاسخ‏گویی به مطالباتشان به درستی کار نکند، همچنان باید شاهد بروز رخدادهای پویشی و جنبشی بود. بعضی اوقات این جبنش‌ها همزمان می‌شوند، یکدیگر را تقویت می‌کنند و یک حرکت اعتراضی بزرگ را تشکیل می‌‏دهند.

از آنجا که مراسم تدفین پاشایی خود را به شکل یک رخداد جنبشی نشان داد و این اتفاق عده زیادی را غافلگیر کرد، این انتقاد به علوم انسانی و اجتماعی و دانشگاهیان شد که آن‌ها قادر نیستند رخدادهای جامعه ایران را به درستی شناسایی و پیش‌بینی کنند. در پاسخ می‌توان گفت جامعه‏‌شناسان بیش از چهار دهه است که در هیچ کجای جهان ادعای پیشگویی پیامبرگونه درباره آینده را ندارند و نمی‌‏توانند دقیقاً بگویند چه زمانی چه پویشی در کجا اتفاق می‌‏افتد. اما همین جامعه‏‌شناسان از احتمال وقوع بسیاری از روند‌ها، رخداد‌ها و پویش‏های اجتماعی می‌‏توانند سخن بگویند. به نظر من می‌‏توان ادعا کرد که از سال‏ ۷۶ تا الان رخداد مهمی اتفاق نیفتاده که از قبل اهل نظر (چه در محافل دانشگاهی و چه در محافل سیاسی) از احتمال وقوعش سخن نگفته باشند. (۵) اما در جامعه سیاسی ایران که نیروهای قدرتمندش علوم اجتماعی رایج را به‏ اتهام غربی بودن به تمسخر می‌‏گیرند قاعدتاً علاقه ندارند صدای نظر محققان علوم اجتماعی به گوششان برسد، تا این‌که ناگهان حضور ده‌ها هزار جوان در مراسم سوگواری پاشایی آن‌ها را متوجه کند که در جامعه چه خبر است.

 

پی‏نوشت‏‌ها

۱- به عنوان نمونه به گزارش این مراسم در ماهنامه سیاسی - فرهنگی دنیای قلم، ص ۲۸-۲۹ مراجعه کنید.

۲- شاهد بودیم که رسانه‏های تندرو، که دست نیرومندی در نهادهای حکومتی دارند، انتقاد کردند که چرا مسئولان این ماجرا (یعنی مراسم تشییع جنازه پاشایی) را در نطفه جمع نکردند. صراحتاً می‌‏گویند به جامعه (جوانان) نباید رو داد. در صورتی‏ که اگر فضای بسته ۸۸ تا ۹۲ تداوم نمی‌‏یافت و اگر مرتب اجتماعات قانونی و متعارف برگزار می‌‏شد، شاید این مراسم سوگواری در این ابعاد رخ نمی‌‏داد. مثلا در حسینیه ارشاد در دورهٔ اصلاحات در یک سال بیش از ده جلسهٔ دینی و سیاسی با حضور بیش از هزار نفر تشکیل می‌‏شد. اما جلوی همه آن‌ها را گرفتند و اصلاً نپرسیدند که این کار چه عوارضی دارد؟ نپرسیدند این کار به رشد نارضایتی، پیش‌بینی‌ناپذیری‌ جامعه و تقویت فرقه‏های معنویت‌گرای جدید منجر می‌شود یا نه.

چهار پنج سال است که به جوانان غیرمستقیم گفته می‌‏شود که بروید داخل خانه و پشت میز کامپیو‌تر و موبایل خود مشغول باشید و آنچه مورد پسند فرهنگ رسمی نیست را محدود به فضاهای خصوصی و خانگی کنید. عده‌ای هم نظریه دادند که از سال ۸۸ به بعد جمعیت به فضای مجازی کوچ کرده و واقعیت آن محو شده است! رخداد پاشایی نشان داد که این واقعیت محو نشده است و اساسا فضای آن‌لاین هم بستری برای نمایش همین جمعیت واقعی است. قبلاً هم از دهه هفتاد جامعه ایران در مناسبت‌هایی وجه پویشی و جنبشی خود را نشان داده بود. آخرین آن پویش انتخاباتی ۹۲ بود که تندرو‌ها را به رغم عدم احراز صلاحیت هاشمی رفسنجانی غافلگیر کرد.

۳- هنوز بخش‏های قدرتمند حاکمیت نمی‌‏خواهند به‏طور واقع‏گرایانه با این تغییرات و پویش‏های ناشی از آن مواجه شوند. یا این پویش‏‌ها را در تبلیغات رسمی انکار می‌‏کنند، یا حاصل توطئه خارجی می‌‏بینند و یا به جای مواجه معقول، عادلانه و قانونی به دنبال کنترل، تهدید و سرکوب این پویش‏‌ها هستند. بیش از این‌که به فکر تحکیم حکمرانی خوب، جامعه مدنی فعال و تربیت شهروندان مسئول، اخلاقی و مشارکت‏‌جو باشند به دنبال کنترل تکنولوژی ارتباطی و اطلاعاتی هستند. حتی علاقه دارند فریضیه امر به معروف را به وسیله کنترلیِ بخشی از جامعه علیه بخش دیگری تبدیل کنند.

۴- اگر مسئولان امور در جریان انتخابات ۸۸ از ویژگی‏های جنبشی جامعه ایران خبر داشتند قطعاً اجازه نمی‌‏دادند قبل از پایان انتخابات در ساعت ۵ بعد از ظهر ستاد مرکزی کاندیداهای رقیب احمدی‏نژاد در قیطریه مورد تعرض نیروهای امنیتی ناشناخته قرار گیرد. اجازه نمی‌‏دادند قبل از بسته شدن مراکز رأی‏گیری از طریق رسانه‏های وابسته به حاکمیت رأی احمدی‏نژاد (بیست و چهار میلیون) خوانده شود، بلکه مثل گذشته کوشش می‌‏کردند نتایج انتخابات به‏تدریج و به تفکیک شهرستان‌ها ظرف بیست و چهار ساعت پس از پایان انتخابات اعلام شود. اگر چنین خطاهایی رخ نمی‌‏داد شاید جامعه ایران را با ظهور امواج پویش‌های جمعی لایه‏های محذوف جامعه که خود را در جمعیت سه میلیونی در تهران نشان داد مواجه نمی‌‏کردند.

۵- به عنوان نمونه در کتاب جامعه‌شناسی ایران (جلائی‌پور: ۱۳۹۲) در چهل صفحه وضعیت لایه‌های جنبشی جامعه ایران و راه‌های درمان آن مورد بررسی قرار گرفته است، ولی وزارت ارشاد احمدی‌نژاد مجوز چاپ آن را نداد و در دوره اعتدال رخصت چاپ یافت.

منبع: ماهنامه مهرنامه ۲۳