از زمره خصلت های مردمان خوش باوری چون ما ایرانیان،قهرمان سازی و پیشگویی و حدس و گمان های به دور از واقعیت های ملموس است؛که این ویژگی مختص همه مردمان گرفتار در چنبره ظلم است که همواره در پی ناجی می گردند.یک روز صاحب منصبی را تنها به دلیل چند ژست سیاسی بر سر می نشانند و قهرمان می خوانند و روز دیگر قهرمان خود ساخته را به طرفه العینی از عرش بر فرش می کشند که از چنین هنر و همتی در بین ما ایرانیان در طول تاریخ این کهنه دیار بسیار ثبت است. از قضا از چنین خصلتی است که سیاست پیشگان زیرکی چون هاشمی، همواره بهره برده اند و بدون واهمه از گذشته خود هر بار که اراده می کنند بر گرده ملت می نشینند آن هم به مثابه یک ناجی و قهرمان.
با رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی، این آخرین بازمانده از خیل یاران اولیه آیت الله خمینی هم از سیکل قدرت نظام برای همیشه حذف شد و هم بار دیگر این پیام روشن شد که این رژیم اصلاح نمی پذیرد.
بسیاری بر این باورند که هاشمی شناسنامه انقلاب بود و با حذف او مهر باطل بر آن خورده شد، که این سرنوشت مختوم همه انقلاب ها از ازل تا به امروز بوده است که همواره خود بر ابطال خود می کوشند و عاقبت با فرو پاشی از درون به پایان می رسند و به تاریخ می پیوندند.
جمله ای از کرین برینتون نویسنده کتاب “کالبد شکافی چهار انقلاب” رایج است که انقلاب فرزندان خود را می بلعد؛از این رو اگر باور کنیم آنچه در سال ۵۷ در کشورمان رخ داد، انقلاب بوده، بی گمان این گفته اندیشمند آمریکایی، در مورد این واقعه هم صادق است، چرا که با نگاهی به عمر35 ساله نظام، همه آنانیکه از آغاز در کنار آیت الله خمینی برای استقرارجمهوری اسلامی،سینه دریده وبه هر شقاوتی چون آتش کشیدن سینما رکس آبادان برای تحقق مدینه فاضله خود تن به رذالت دادند، بعد از استقرار نظام ولایی به طرق مختلف از سیاهه سهم خواهان از انقلاب، حذف و به قدر سهم خواهی شان مجازات شدند؛ از اعدام صادق قطب زاده، سخنگو و مترجم بنیان گذار جمهوری اسلامی در لوفل لوشاتو، که بعد از استقرار نظام به فکر کودتا می افتد و عاقبت به جرم خیانت اعدام می شود تا آنکه با فرار از کشور لقب اولین رئیس جمهور را با خود یدک می کشد.اینان همه یکی پس از دیگری از گردونه قدرت رانده می شوند. در این میان می توان گفت هاشمی خوش اقبال ترین آنها است که دست کم جان سالم از این مهلکه به در برد و از این پس کنج خانه می نشیند.
تا همین دیروز از خیل چهره های شاخص انقلابیون سال ۵۷، تنها دو تن در چرخه قدرت نظام باقی مانده بودند، که از قضا راز ماندگاری شان بر کسی پوشیده نماند و همه از اتحاد و میثاق شومی بین این دو که برای حذف یاران و هم رزمان انقلابی خود هم قسم بودند، آگاه هستند؛ خاصه از بند وبستی که، پس از مرگ آیت الله خمینی بر سر تقسیم قدرت بین این دو منعقد می شود، که عاقبت یکی خرقه فقاهت به تن می کند و در هیبت خدایی بر تخت رهبری می نشیند و دیگری در توهم امیرکبیری دیگر بودن در جبه ی دانایی فرو می رود و حد اعتدال، “افراط و تفریط” نظام می گردد، غافل که این حکایت پایان دیگری دارد و به حکم قدرت، تنها یکی باقی خواهد ماند.
نیکولو ماکیاولی در کتاب “شهریار” می نویسد: “هر که اسباب قدرتمندی دیگری را فراهم کند اسباب نابودی خود را فراهم کرده است. زیرا فراهم کردن اسباب قدرتمندی یا با زرنگی حاصل می شود و یا با زور. و این هر دو مایه بدگمانی کسی است که به قدرت رسیده است”؛و این حقیقت از منظر تاریخ این کهنه دیار، مصداق های فراوان دارد.نمونه هایی چون تیمورتاش، فرمانفرما، سردار اسعد بختیاری وعلی اکبرخان داور وزیر دادگستری دوران رضاشاه که همگی در تثبیت قدرت شاه قزاق نقش مهمی داشتند اما با این همه به حکم همان قزاق به فجیع ترین شکل ممکن نیز کشته شدند. و یا نمونه قدیمی تر درعصر غزنویان است؛ قتل حسنک وزیر که او هم در شرایط مشابه قرار داشت.
و عجبا که هاشمی با همه درایت و با وجود تحقیق و نگاشتن از فخر تاریخ ایران، امیرکبیر، خود مرتکب همان اشتباهی می شود که بزرگ مردی دانا چون امیرکبیر با حمایت از پادشاهی ستمگر مرتکب می شود و عاقبت رگ اش در حمام می زند؛ اما می گویند وقتی این رجل بادرایت به حکم شاه به تبعید می رفت در راه به صاحب منصبی که مامور انتقال او به کاشان بود گفت: “من در اشتباه بودم که خیال می کردم مملکت وزیر عاقل می خواهد، خیر، مملکت پادشاه عاقل می خواهد.”