چرا نباید از ایران مأیوس شد؟

نویسنده

الکساندر آدلر

ایرانی ها به عنوان ملتی بزرگ با فرهنگی چند هزار ساله در قرن بیستم نمی توانند دلایل افول خود را در صحنه های بین المللی ‏درک کنند و به همین جهت گاهی مایلند برای بازگرداندن قدرت از دست رفته خود از راه های میان بر استفاده کنند. برخلاف ‏کمالیست های آگاه ترکیه که از تحریک استالین و چرچیل دوری کردند، رضاشاه تنها از “آلمان هیتلری” که در نهایت نیز نتوانست ‏به کمک او بیاید پشتیبانی کرد. رفتار خود پسندانه او به قیمت تاج و تختش تمام شد و یک بار نیز پایه های سلطنت پسرش را در ‏سال 1953 متزلزل کرد. محمد مصدق نیز تنها به پرداخت غرامت ناچیزی به سهامداران سابق بریتانیایی بسنده کرد و در جبهه ‏آنگلوساکسون ها ایجاد اختلاف کرد. او بر گذشت های ایالات متحده، که دنباله روی موضع قاطع وینستون چرچیل شده بود، بسیار ‏حساب می کرد.‏

زمانی که محمدرضا پهلوی توانست به همراه متحدان ونزوئلایی خود اعتصاب نفتی و در عین حال کوچک سال 1973 را که از ‏سوی سعودی ها آغاز شده بود، به یک بحران اقتصادی تبدیل کند، کل اقتصاد غرب را تحت تأثیر قرار داد. به همین جهت زمانی ‏که انقلاب اسلامی علیه آغاز شد، کسی در پاریس، لندن و واشنگتن آن ماجرا را که به طور اغراق آمیزی “اولین ضربه نفتی” ‏نامیده شد، فراموش نکرده بود. اکثر کشورهای غربی در آن زمان معتقد بودند که شاه کوچک ترین تمایلی به ایجاد دموکراسی در ‏کشورش ندارد.‏

اکنون نیز آیت الله ها با همان “خودپسندی عادت گونه” بر این تصورند که مشکلات امریکا در خاورمیانه مانع دستیابی آنها به ‏انرژی اتمی شده است.‏

این رفتار آنچنان شفاف است که می توان تحلیل دقیقی از آن به عمل آورد. در سال 1952، مصدق به خود حق می داد که فکر کند ‏بریتانیا، در مقابل ملی شدن صنعت نفت ایران تسلیم خواهد شد، همان طور که امریکای روزولت ملی شدن نفت در مکزیک را ‏پذیرفت. تنها چیزی را که مصدق فراموش کرد، این بود که رییس جمهور وقت مکزیک، لازارو کاردناس، دورنمای یک ائتلاف ‏منسجم بر پایه ارزش های ضدفاشیستی مشترک را به واشنگتن پیشنهاد کرده بود.‏

مصدق که می توانست دموکراسیی متفاوت از دموکراسی نهرو به روی کار آورد، به گونه ای عمل کرد که لزوم تحمیل صدمات ‏سیاسی به او از موضوع نفت فراتر رفت: استالین نیز به نوبه خود از ناسیونالیسمی که در ایران حکمفرما بود هیچ گونه نگرانی به ‏خود راه نداد. امروز جهان غرب خود را برای تحمل سرپیچی کشورها از مقوله گسترش اتمی آماده می کند. به همین ترتیب، دولت ‏بوش چشم خود را به روی برنامه هسته ای نظامی هندوستان بست تا از “الطاف” سیاسی- استراتژیک دهلی نو بهره مند شود و ‏برای این کار، می بایست چشم خود را بر برنامه هسته ای پاکستان نیز می بست. چرا برخی از دولتمردان ایرانی فکر می کنند که ‏غرب برنامه هسته ای و در عین حال محدود ایران را که همه می دانند بیشتر منجر به برقراری تعادل خواهد شد تا به خطر انداختن ‏موجودیت اسراییل، نمی پذیرد؟ ‏

پاسخ به این سؤال بسیار ساده است. تهران برای رسیدن به یک توافق باید شیوه بیان و اقداماتی را که به مخاطبانش اطمینان می دهد ‏یافت کند. بی شک اظهارات تحریک کننده احمدی نژاد مانع بزرگی برای رسیدن به این توافق بوده، به گونه ای که حتی به ظهور ‏افراط گرایی بیشتر در نزد حکومت ایران نیز انجامیده است. ولی اکنون وضعیت در حال تغییر است. همه می دانند که پس از پایان ‏یافتن دوره ریاست جمهوری جرج بوش، ایالات متحده به تدریج از عراق خارج خواهد شد، در حالی که جنگ داخلی در این کشور ‏آرام نشده است. و در اینجا، با استفاده از یک نیرنگ تاریخی، عدم توان نسبی امریکا جای خود را به قدرت مطلق می دهد: هیچ ‏دولتی در ایران نمی تواند به خود اجازه ترک شیعیان عراقی را دهد و آنها را به حال خود رها کند. این مسأله ای است که موجب ‏می شود نیروهای امریکایی مدت زمان خاصی را در عراق بمانند.‏

تهران برای دستیابی به یک توافق ناچیز باید از برخی مسایل چشم پوشی کند. بدین ترتیب، روندی طولانی و پیچیده آغاز خواهد شد ‏که به واسطه آن می توان مقوله عدم گسترش اتمی را مجدداً به طور رسمی به تصویب رساند و همچنین نسبت به حق ایران در ‏‏”دستیابی به سلاح اتمی” که در آینده ای بسیار دور امکان پذیر خواهد بود تجدیدنظر کرد. ‏

منبع: فرانس پرس، 9 سپتامبر 2007‏

مترجم: علی جواهری