نسل سرگردان و فروپاشی نظام اخلاقی

نویسنده
سها سیفی

مرضیه در “بدون سانسور” درباره نسل سوم دست پروده نظام سیاسی مینویسد و از پاسخگویی احمد طهماسبی به ‏پرسش هایی در باره فروپاشی نظام اخلاقی در ایران خبر می دهد که در حاشیه مراسم شب احیا در خانه او ‏برگزار شده بوده است:‏

نسلی بی رویا، نسلی سرگردان، نسلی که هیچ فردایی برای خود متصور نیست. نسلی بی هدف. نسلی که در افق ‏اندیشگی اش هیچ رویای خوشایندی ندارد. ‏

این همه فروپاشی اخلاقی از کجا نشات می گیرد؟ آیا مشکل از فروپاشی نظام اخلاقی ما سرچشمه می گرد یا ‏فروپاشی نظام اعتقادی؟ اصلا آیا ما نظام اخلاقی داریم یا همه باید و نباید های اخلاقی را نظام اعتقادی به ما ‏تحمیل کرده است؟ ‏

طهماسبی در این جلسه با برشمردن مثال های فراوان اخلاقی که در فرهنگ و ادبیات ما در گذشته های دور وجود ‏داشته گفت: امروز از آن داستان ها و مثال های اخلاقی جز تصویری مبهم و کوچک چیزی باقی نمانده است.‏

طهماسبی در یک کلام دلیل همه بی اخلاقی های جامعه کنونی ایران را جایگزین شدن احکام فقهی شریعت با ‏مضامین اصیل اخلاقی دانست و و برای اثبات این مدعا گفت مثلا در ماه رمضان دروغ بستن به خدا و پیامبر ‏حرام است اما دروغ بستن به مردم (اگر چه کار شایسته ای نیست) اما حرام هم نیست و روزه را باطل نمی ‏کند……‏


‎ ‎موج جدید پناهندگی؛ اینبار به برزیل!‏‎ ‎

“مجید زهری” درباره موج اخیر پناهندگان ایرانی در برزیل می نویسد:‏

امروز، یکی از بچه‌های برزیلی که برای شرکت کار می‌کند، گفت: “خبر داری در چند روز گذشته، کلّی ایرانی ‏آمده برزیل پناهنده شده؟ ما به‌شان غذا و جای خواب داده‌ایم. بیچاره‌ها آدم تحصیل‌کرده و فنی هم توشان زیاد ‏هست”!‏

به جان شما اگر زمین دهن باز می‌کرد و من را می‌بلعید، بهتر از این بود که این حرف را بشنوم! بهش گفتم: “من ‏فکر می‌کردم مردم فقط می‌روند برزیل برای صفا، نگو پناهنده هم قبول می‌کند”! البته لحظه‌ای نگذشت که از ‏طرز برخورد خودم پشیمان شدم.‏

پشت سرش از من با طعنه پرسید: “مجید! شما در ایران همجنس‌گرا ندارید؟” گفتم چطور؟ البته می‌دانستم قضیه از ‏کجا آب می‌خورد. گفت: “آخه رئیس جمهورتان می‌گفت”! و بلافاصله زد زیر خنده! ‏

حسابی کِنِف شدم به جان شما! این‌جا دیگر دهنم کلید شد. یعنی در موقعیتی گیر افتادم که زبانم فرمان مغز را ‏نمی‌خواند، مغز هم گیرپاژ کرده بود و از گوش‌ها دود بیرون می‌داد. این از آن موقعیت‌هایی بود که به خودم گفتم ‏واقعاً تا کی آدم‌هایی مثل من باید به‌خاطر رفتار یک‌عده‌ی دیگر تحقیر بشوند؟


‎ ‎مالزی هم رفت فضا!‏‎ ‎

همایون خیری “آزاد نویس” روی عقب ماندگی تاریخی مانسبت به کشورهایی انگشت می گذارد که تا همین چندی ‏پیش بسیار از ما عقب بودند:‏

مالزی هم رفت به فضا و ما هنوز مانده‌ایم که با ضرب و زور رضا مارمولک، درباره‌ی امور فضانوردی سر ‏حرف را باز کنیم. باید ماهاتیر محمد، نخست وزیر سابق مالزی، را تکثیر کنند و بفرستند کشورهای مسلمان که ‏راه و رسم کشورداری را به رهبران این کشورها یاد بدهد. ‏

سفر شیخ مظفر به مدار زمین یعنی ورود مالزی به باشگاه فضایی و این در حالی‌ست که هیچ جای فرهنگ مالزی ‏نشانه‌ای از تمایل به فضا و آسمان نبوده، حالا اصولأ که مالزی نه ادبیات دارد و نه تاریخ و هیچ مالزیایی هم از ‏فقدان تاریخ رنج نمی‌برد. در عوض ادبیات ایران پر است از شوق به فضا و نگاه به آسمان و یک انبان از تاریخ ‏که سهم هر کدام‌مان است که خوشبختانه اخیرأ به درد یقه کشی با اهل هالیوود می‌خورد. خوب مبارک‌ مالزیایی‌ها ‏باشد.‏


‎ ‎چرا کسی نیست که ما را امیدوار کند؟!‏‎ ‎

ابوالفضل حاجی زادگان در “نسل سکوت“‏

امروز به همراه عده ای از دوستان به دیدار خانواده احمد قصابان رفتیم. فضای حاکم بر خانه همه مان را تحت ‏تاثیر قرار داده بود. صحبتهای پدر و مادر احمد خیلی تکان دهنده و بعضا باور نکردنی بود. خیلی تلاش کردیم که ‏جلوی اشکهایمان را بگیریم. من برای اینکه جلوی گریه ام را بگیرم سعی می کردم بعضی از حرفها را نشنوم. ‏

آنها دل پر دردی داشتند. از اتفاقاتی که در جریان پیگیری پرونده افتاده بود حرف زدند. مادر احمد مدام از ‏سرانجام پرونده پسرش از ما می پرسید. ما هم سعی می کردیم امیدوارشان کنیم.فقط نمی دانم چرا کسی نیست که ‏ما را امیدوار کند!‏


‎ ‎کاربرد واژه سندیکا ممنوع!‏‎ ‎

فهمیه خضر در “حرفه خبرنگار” به خاطرمان می آورد که منصور اصانلو و ابراهیم مددی همچنان در زندان و ‏خانواده آنان در تنگناهای مالی قرار دارند:‏

نمی‌دانم بالاخره کجا و کی قرار است بازی قدرت با فعالان سندیکایی در کشور ما تمام شود ؟ در طول سه سال ‏گذشته که مستقیما پیگیر مسائل کارگران بوده‌ام احساس می‌کنم نه تنها با گذشت ماه‌ها و سال‌ها اوضاع کارگران و ‏بخصوص کارگران سندیکالیست بهتر نشده بلکه روز به روز هم وخیم‌تر شده است. ‏

و حالا همه این دردسرها برای چیست؟ تنها برای تشکیل یک سندیکای کارگری که بر اساس اصل 26 قانون اساسی ‏و بر اساس تمام مقاوله‌نامه‌هایی که دولت ایران پای آنها را امضا کرده، اقدامی کاملا قانونی است.‏

سوءتفاهم موجود میان دولت جمهوری اسلامی ایران و نهادهای مدنی و از جمله سندیکاهای کارگری کار را به ‏جایی رسانده که ما مثلا در اخبار روزنامه‌ای خود اجازه نداریم از واژه “سندیکا” استفاده کنیم !! مسخره نیست ؟ ‏


‎ ‎انقلاب زعفرانی در برمه‏‎ ‎

جملیه کدیور “ملکوت” به داستان تحولات اخیر برمه پرداخته است:‏

تجربه نشان داده است که اگر کشوری منابع درجه اولی مثل نفت نداشت، و در موقعیت مهم ژئوپولیتیکی نبود، ‏جهان کاری به کار آن کشور ندارد. سخن از دموکراسی و آزادی هم در آنجا برای کسی سودی ندارد. برمه سال ‏هاست توسط نظامیان اداره می شود و مردم در فقر و فاقه و ستم و سرکوب زندگی می کنند وتا به حال توجه کسی ‏را بر نیانگیخته بود، تا این که راهبان بودایی با لباس ارغوانی و موی کوتاه و چهره های زعفرانی شان به میدان ‏آمدند. ‏

برخی نهضت راهبان بودایی را انقلاب زعفرانی نامیده اند؛ راهبانی که با صلابت راه می روند، مشت هایشان را ‏به نشانه اعتراض تکان می دهند و تظاهرات را رهبری می کنند. ‏


‎ ‎می بخشم و فراموش می کنم‏‎ ‎

نویسنده وبلاگ “تا به کی باید رفت” می نویسد که آماده بخشیدن و فراموش کردن است:‏

خیلی وقت است که موقع پر کردن فرم‌های رسمی، به مذهب که می‌رسم تردید می‌کنم. نه این که به هیچ چیز باور ‏نداشته باشم، اما نمی‌دانم اسم این مجموعه عقایدی‌ که دارم چیست. نمی‌دانم می‌شود اسم مسلمانی یا هر چیز دیگری ‏رویش گذاشت یا نه. راستش را بخواهید به اسمش هم اهمیت زیادی نمی‌دهم. ‏

به وجود خدا باور دارم؛ نه به اتکای دلایل خنده‌دار توی کتاب‌ها؛ حسش می‌کنم و این برای من کافی است. آدم‌ها را ‏دوست دارم، بی‌هیچ تمایزی. سعی می‌کنم کسی را نرنجانم. مرز آدم‌ها برایم محترم است. اگر با کسی مشکلی ‏داشته باشم، به سادگی کنارش می‌گذارم؛ اما دشمنی کردن را دوست ندارم. ‏

آدم جار و جنجال و هیاهو نیستم. آدم‌هایی که داد می‌زنند و رگ‌های گردن‌شان بیرون می‌زند، به خنده‌ام می‌اندازند. ‏اگر بتوانم برای کسی کاری انجام بدهم، دریغ نمی‌کنم. کینه‌ی کسی را به دل نمی‌گیرم؛ می‌بخشم و فراموش می‌کنم‎. ‎


‎ ‎دریغ از ذره ای توجه به آداب اجتماعی‎ ‎

“ناکام” از عدم رعایت آداب اجتماعی توسط ایرانیان رنجیده خاطر است:‏

دیشب در محفلی دوستی که دیروزش از سفر تفریحی ترکیه بازگشته بود از رفتار نامناسب همسفران در طول سفر ‏می گفت و احساس شرم و خجالتی که او و همسرش در طول این تور از هموطن بودن با جماعتی داشته اند. ‏

این که از همان برخاستن هواپیما، بی توجه به اعلان ها مکرر و تذکرهای متعدد مبنی بر منع کشیدن سیگار، ‏جماعت جوانها دم به دقیقه می رفته اند توالت ته کابین و خانم مهماندار هم هی اسپری خوشبو کننده می زده و هی ‏با احترام اشاره می کرده به علائم منع استعمال دخانیات در طول پرواز. که دریغ از ذره ای توجه.‏


‎ ‎گروه اول را نشان گروه دوم بده!‏‎ ‎

کورش علیانی در وبلاگ “باز هم از سر نو” پست کوتاه اما قشنگی دارد:‏

وقتی محسن نامجو می‌خواند “حالا ببینا! نمی‌ذارن مثّ سگ کنار تو زندگی کنم” عده‌ای می‌پرسند “یعنی چی؟ این ‏چه وضعی است؟ مثلا به این می‌گویند هنر؟ چرا مثل سگ؟ کرامت انسانی چه می‌شود؟” و عده‌ای دیگر می‌پرسند ‏‏”کی نمی‌ذاره؟”‏

در پاسخ به این گروه دوم، گروه اول را نشان بده!‏


‎ ‎حیف شد عمو عمران‎ ‎

“رویا صدر” متن نامه ای را منتشر کرده است که سال گذشته در هنگام رونمایی از کتاب “ آن سوی نقطه چین ” ‏خطاب به عمران صلاحی نوشته بوده است:‏

حیف شد. می خواستیم آینده نگری کنیم و با شما عکس یادگاری بگیریم تا بعدها افتخاراتمان در راستای ذکر ‏خاطراتمان کامل شود.حیف شد، تازه می خواستیم بدهیم کتابمان را برایش مقدمه بنویسید.مجموعه شعرهایمان را ‏در گستره پست مدرن هفتادمن کاغذ یارانه ای بیاوریم برایتان بخوانیم تا فورا و دست به نقد نظر بدهید.چون ما، ‏اصولا عجله داریم که قلل افتخاروهنر را زودتر فتح کنیم و فرصتمان محدود است.تازه می خواستیم نمونه ‏طنزهایمان را برایتان بیاوریم و بخواهیم که پادرمیانی کنید تا در نشریات پرتیراژدر جاهای مناسب چاپ شوند، تا ‏فرهنگ و ادب این مرز و بوم از هنر ما بهره مند شود…تازه می خواستیم توی رودربایستی قرار بگیرید و از ما، ‏تعریف کنید…واقعا حیف شد….‏


‎ ‎از لابلای صفحات تاریخ‎ ‎

“مهجاد” متن بیانیه ای مربوط به دهه شصت را منتشر کرده و از خوانندگان خواسته حدس بزنند که به کدام گروه ‏سیاسی تعلق دارد:‏

در چند ماه گذشته حامیان ارتجاع و استبداد سلطنتی با استفاده از زمینه های داخلی و سرمایه گذاری استعمار ‏جهانی؛ فعالیت های خود را در کشور افزایش داده اند. از جمله به کمک رادیوهای بیگانه… غذای تبلیغاتی مناسبی ‏را برای سوء استفاده رسانه های گروهی کشورهای استعمار گر فراهم آوردند… بر اساس وظیفه و خط مشی خود ‏که حفظ و تداوم انقلاب اسلامی است و جلوگیری از انحراف ان و استقرار کامل جمهوری اسلامی است در این ‏مقطع حساس… بنابر وظیفه اسلامی امر به معروف و نهی از مکر مسولان را از ادامه مسیر انحرافی و جامعه را ‏از اغوای خائنان آگاه می سازیم.‏

به نظر شما این نثر و قلمی که آن را به تحریر در آورده نزدیک به کدام جریان فکری است؟ کمی عجیب است، اما ‏این بیانیه مربوط به نهضت آزادی است که در اوایل دهه 60 صادر شده است.‏

‏ ‏

‎ ‎جنایتکار پیر‎ ‎

“هفت ها” ترجمه مصاحبه کوتاهی با دوریس لسینگ برنده اخیر نوبل ادبیات را منتشر کرده است که برای آشنا ‏شدن با برخی نظرات این نویسنده انگلیسی، مطالعه اش را توصیه می کنم:‏

پرسش: شما درباره‌ی قدرتِ “ایسم‌ها” بسیار کنایه‌آمیز نوشته‌اید. هر ایسمی. کمونیسم، فمینیسم، ایده‌الیسم بدون ‏هدف، ژورنالیسم و… فکر می‌کنید “ایسم” فی‌النفسه شبهه‌انگیز است؟

پاسخ: بله، همینطور است. فکر می‌کنم ما همیشه دسته‌های مختلفی می‌سازیم و آدمها را در این دسته‌ها جای ‏می‌دهیم. درحالیکه لزوما تعلقی به آن دسته ندارند. بطور مثال ایده‌‌آلیسم. همانطور که می‌دانید هیتلر ایده‌آلیست بود. ‏از نقشه‌های هیتلر برای هزارسالِ کشور آلمان چیزی شنیده‌اید؟ موسولینی هم همینطور. و شکی ندارم که رفیق ‏استالینِ خوب و پیر در لحظاتی به ایده‌آلیسم اعتقاد داشته، البته نه لحظات زیادی. لنین که حتما ایده‌آلیست بود. ‏جنایتکار پیر!‏


‎ ‎وبلاگ، یک رسانه بورژوازیک است‎ ‎

ناصر خالدیان در “نقطه ته خط” معتقد است وبلاگ یک مدیوم طبقاتی ست که تنها بازتاب دهنده دغدغه های طبقه ‏مرفه شهری ست:‏

ذات وبلاگ و استفاده از اینترنت در ایران، بورژوازی است. از آن رو که تهیه و استفاده از آن به تمکن مالی ‏حداقل متوسطی نیاز دارد و علاوه بر گرانی تجهیزات کامپیوتری، هزینه‌ی مخابرات و اینترنت آنچنان بالاست که ‏دسترسی به آن را برای بخش بزرگی از جامعه غیرممکن ساخته است.‏

به همین دلیل بخش بسیاری از آنچه که ما “تولید محتوا” یا اطلاع‌رسانی در وبلاگ‌ها و سایت‌های اینترنتی ‏می‌نامیم؛ قسمت بسیار کوچکی از افکار عمومی ایرانیان است.‏

برای بسیاری از این کاربران دغدغه‌های بزرگ بشری مانند فقر و جنگ؛ محدود به برداشت‌های سانتی‌مانتال و ‏رقیق می‌شود. برای کسی که در آپارتمانی امن پشت کامپیوترش مثلاً در تهران یا خارج از کشور نشسته رنج ‏واقعی مثلاً یک روستایی بلوچ هنگام توفان شن و نابودی محصولش جز آنچه بر پهنه‌ی مانیتور می‌بیند و احیاناً با ‏‏«آخی بمیرم» و نچ نچ گفتنی از آن می‌گذرد قابل درک نیست.‏