تشکر، قدردانی، سپاس. با صد زبان و بیست لهجه، برای همه آنها که آمدند و برای همه آنها که چون در زندان بودند نیامدند، برای همه آنها که چشم شان در بیرون بود و دل شان در ایران و نتوانستند باشند، برای همه بچه های شهرهای اصفهان و شیراز و تبریز و همه جای ایران را سبز کردند. صداها شنیده شد، عکس ها جهانی شد، تصاویر جلوی چشم آمد، مردم هرکاری می توانستند کردند و یک چیز مهم و مهم و مهم اتفاق افتاد. ترس بکلی تمام شده است، البته در مردم و مردم یاد گرفتند که چطور باید باشند، ولی زندانی نشوند و کشته نشوند. امروز جنبش سبز از یک مرحله بزرگ عبور کرد.
گاز اشک آور توی صورت کروبی
این برادران نیروی انتظامی و نیروی ضدشورش احمدی رو بشورش، به نظر می رسد که بدون دیدن آموزش کافی از ابزار تولید استفاده می کنند، البته زمان جنتی هم همین طور بود. یعنی در عصر یخبندان دوم زمین شناسی که تازه برادران خشونت طلب از درخت پائین آمده بودند، بلد نبودند از ابزار تولید استفاده کنند، ولی معمولا ده سال برای اینکه آدم یاد بگیرد از بیل چطور باید استفاده کند، کافی است. باتوم که ویندوز ویستا یا فوتوشاپ نیست که استفاده از آن به ده ساعت آموزش نیاز داشته باشد. یک سر دارد که می گیری توی دست، یک ته دارد که می زنی به پای مردم. البته ما اینقدر ساده نیستیم که انتظار داشته باشیم کسی که “ حلقه گمشده” اش را تازه پیدا کرده، مردم را کتک نزند، ولی حداقل درست کتک بزنید، باتوم را توی صورت نمی زنند، به پا یا دست می زنند، از میلگرد برای درست کردن ساختمان استفاده می کنند نه زدن به پای مردم، نوشابه را به زندانی می دهند که بخورد، نه اینکه استفاده دیگری بکنند. همین می شود که وقتی هم زندانی می شوند، به جای اینکه واجبی را بمالند، آن را می خورند.
مهدی کروبی در اثر اصابت گاز اشک آور به صورتش زخمی شد. یکی از برادرانی که این استفاده غلط را کرده بود، اعلام داشت: چون آرپی جی هفت نداشتم، مجبور شدم برای شلیک به کروبی از گاز اشک آور استفاده کنم. دو محافظ کروبی هم در جریان حفاظت از وی زخمی شده و به بیمارستان رفتند. مهدی کروبی در میدان هفت تیر حاضر شد و با مردم در راهپیمایی روز سیزده آبان شرکت کرد. بعد از این حضور وی دچار امداد غیبی شد و همراه با محافظانش غیب شد و در بیمارستان ظهور کرد. میرحسین موسوی هم که قرار بود در راهپیمایی شرکت کند، از همان دم در خانه دچار امداد غیبی شد و نتوانست از خانه بیرون بیاید.
زایش سبز فرنیک
آقا! وسط این همه بزن بزن و دعوا و درگیری و وقایع داغ و سیاسی، یک اتفاق خوشگل و بامزه برای یکی از سبزهای سبزاندرسبز، رخ داد. حنیف مزروعی فرزند علی مزروعی، تنها اصلاح طلبی که هرگز موهایش را شانه نکرد، که فعلا پدرش معلوم نیست کجاست و احتمالا هرجایی که هست بهتر از زندان است، و پسرش هم که آخرین تصویر دیده شده از او در مصاحبه با بی بی سی بوده است، و هرکجا هست خدایا بسلامت دارش، یک دختر کوچولوی بامزه درست همزمان با سبزترین ساعت سبزترین روز سال به نام فرنیک مزروعی به دنیا آمد. بابای این بچه که بچه همان بابای فوق الذکر است، خبر به دنیا آمدن فرنیک را در فیس بوک اعلام کرد.
جنبش سبز علوی، حمایت از مرتضوی
جنبش سبز علوی هم که قرار بود در مراسم سیزده آبان با حضور میلیونی خود خط بطلانی بر شایعات حضور گسترده جنبش سبز بکشد، اصولا به همان سرعتی که ایجاد شده بود، به همان سرعت هم نابود شد. از این جنبش بخاطر اینکه همان لباس شخصی قبلی اش را پوشیده بود، تشکر نمی کنیم. چون کتک خوردن که تشکر ندارد. سیزده آبان یک اتفاقی افتاد که به نظر می رسد که باید خیلی مواظبش بود.
اول، به قصد کشت می زدند. به همین دلیل می ترسم برای شانزده آذر مردم صبرشان تمام شود، آن وقت خیلی سخت است که آدمها را کنترل کرد.
دوم، کلا بسته بودند. تا حالا دیده بودیم که پشت درهای بسته مراسم برگزار شود ولی ندیده بودیم که خیابان را بکلی برای یک عده ببندند. در هنگام پخش سخنرانی حداد عادل در خیابان طالقانی، صدای مرگ بر دیکتاتور مستقیما از تلویزیون پخش می شد، همین موضوع نشان می دهد که انگار پسرخاله شدیم و فعلا که جنبش سبز را قبول کردند، دیکتاتور بودن را هم قبول کردند، می ماند موسوی که آن هم برای شانزده آذر قبول می کنند. البته احتمالا دفعه بعد برای شرکت در نمازجمعه یا مراسم شانزده آذر باید ویزا گرفت و مجوز عبور داشت.
سوم، آی عصبانی بودند. ملت همه به هر شکل می شد آمده بودند، ولی خیلی عصبانی بودند. به نظرم اگر این همه ارتش را احمدی نژاد برای درست کردن کشور بسیج کرده بود، و این همه فکر برای کنترل مردم که واقعا کار علمی شده بود، برای کار روی اقتصاد و فرهنگ و سیاست کشور می شد، اصلا خس و خاشاکی وجود نداشت.
همدان، شیراز، اصفهان، متشکریم
تهران که دسته گل بود، به کنار. شهرستانها هم این دفعه آمدند. برادران ضدشورش که به جای شستن محمود مذکور، شهر را کثیف کرده بودند، در تهران متمرکز بودند و همدان و شیراز و خیلی از شهرهای دیگر سبزها خیلی درخشان تر از روز قدس آمده بودند. در اصفهان درگیری وحشتناک بود و سبزها کاملا قرمز شدند، ولی روسیاهی به همان سیاه ها ماند.
سرهنگ هنگ کرد
شریعتمداری رفته بود دکتر، دکتر گفت چی شده؟
شریعتمداری: همه جام درد می کنه، سرم، پام، شکمم، چشمم….
دکتر گفت: مثلا سرت چطوری درد می کنه؟
شریعتمداری گفت: ببین، انگشت دست راستمو وقتی می زنم به سرم درد می گیره، اوی اوی اوی چه دردی می کنه، یا مثلا همین انگشت دست راستمو وقتی می زنم به پام درد می کنه، اونی اوی اوی چه دردی می کنه پام، اصلا انگشتمو به هر جا می زنم درد می گیره….
دکتر انگشت دست شریعتمداری را در دست گرفت و نگاهی کرد، جیغ شریعتمداری درآمد. دکتر گفت: چیزی نیست، فقط انگشتت درد می کنه، به هر جا می زنی درد می گیره، باتوم دستت گرفتی؟
شریعتمداری گفت: بله، سیزده آبان امروز، رفته بودیم برای دفاع از کیان اسلام، دستم درد گرفت.
در همین راستا، شریعتمداری در کیهان نوشت که سایت های وابسته به ضدانقلاب امروز برای چند ساعتی هنگ کرده بودند و هیچ خبری منتشر نمی کردند. آگاهان برای شخص مذکور توضیح دادند که مشکل از انگشت اوست نه از سایت های خبری، چون اکثر کسانی که در سایت های خبری مطلب می گذارند، خودشان در تظاهرات بودند، و فرق سایت های خبری ضدانقلابی با کیهان این است که سایت های ضدانقلابی هنوز به این معرفت و آگاهی نرسیدند که مثل کیهان می توانند خبری را پیش از آنکه اتفاق بیافتد توصیف کنند و حتی عکس آن را منتشر کنند، به همین دلیل باید صبر کنند که اول یک واقعه رخ بدهد، بعد آن را منتشر کنند. به همین دلیل پیشنهاد می شود تا انگشت تان خوب نشده، چماق به دست تان نگیرید.
فیس بوک، بالاترین، حمایتت می کنیم
خیلی خوب بود. تا ساعت دوازده ظهر هیچ کسی لینک تازه نمی گذاشت و تصویری آپ لود نمی کرد و خبری نمی داد. معلوم بود همه کامپیوترها را خاموش کردند و به خیابان رفته اند. البته برای دفعه بعد پیشنهاد می کنم که گروه های خواهر برای خبررسانی تشکیل شود، مثلا بچه های پاریس با بچه های اصفهان ارتباط بگیرند و خبرهای آنها مستقیما از دوستان واقعی شان در محل مذکور با تلفن بگیرند و منتشر کنند، این طوری هم می شود. البته این نظریه “گروههای خواهر” برای جنبش سبز خیلی کارکرد دارد که باید در موردش توضیح غیرواضحات بدهم. ولی از دیروز تا همین حالا سایت های فیس بوک و تویتر و بالاترین بهترین بودند، بهترین و دقیق و بموقع.
دشت سبز آرش سبحانی
این آرش سبحانی هم موجود دوست داشتنی و خفن سنگینی است. گاهی اوقات احساس می کنم انگار از دهان من حرف می زند و انگار همان را که فکر کردم به زیبایی می خواند. البته از تهران می شناختمش و از آنهایی است که برای هر سانتی متر موفقیتش، که حالا چندین متر است، کلی زحمت کشیده. ترانه دشت سبز را برای جنبش سبز خواند و نزدیک سیزده آبان منتشر کرد. این ترانه دقیقا همان مشکلی را که خیلی از ترانه های فارسی دارند، ندارد. ترانه های فارسی، بخصوص در موسیقی پاپ و راک، همه چیز دارند جز معنی، و به همه شکلی خوانده می شود، جز حسی که در کلمات است. “دشت سبز” آرش را ببینید و از همه چیز آن لذت ببرید، کلیپ اش هم خیلی خوب است. البته یک کلیپ خوب و بی نظیر هم مصطفی هروی برای “یارم بیا” ساخته است که هزار بار دیدنش هم کم است. به نظر شما من چرا با وجود اینکه ده هزار بار فکر کردم که بنشینم و ترانه بسازم و عاشق این کار هستم و خیلی هم دوست دارم با آرش و دوستان کار کنم، تنبلی می کنم و این کار را نمی کنم؟ خوب! چشم! به اندازه کافی تحقیر شدم، بزودی این کار را خواهم کرد.
عوارض بهداشتی سیزده آبان
سیزده آبان برگزار شد، آخ پام! در این روز میلیونها سبزپوش در همه شهرها به خیابان رفتند، آخ کمرم! سبزها با پذیرایی گرم و گازدار و اشک آور نیروی ضد شورش و لباس شخصی ها و موتورشخصی ها مواجه شدند، آخ چشمم، می سوزه! و ساعتها در خیابان ماندند، آخ سرم! و بعد از یک روز باشکوه به خانه بازگشتند، آخ دلم! سازمان بهداشت جهانی و سازمان پزشکان بدون مرز عوارض هرگونه حضور در مراسم سیزده آبان را بشرح زیر اعلام کرد:
سرفه و درد گلو( ناشی از رساندن صدای ملت به گوش دولت)
شکستگی پا و دست( ناشی از پرداخت یارانه غیرمستقیم دولت از طریق حامیان آن)
سردرد و چشم درد( ناشی از بو، صدا و گاز ناشی از وجود دولت دهم)
دردهای عضلانی در تمام بدن( ناشی از سیاست تندروی موتورسواران روی پیاده های سبز)
پزشکان بدون مرز اعلام کردند که برخلاف سبزها که دچار کوفتگی و خونریزی و شکستگی استخوان و چشم درد و سردرد شده اند، در نیروهای حامی دولت در این روز سوزش شدید در دل و چند جای دیگر دیده و گفته شده است که بیماران مذکور به نظر نمی رسد حالا حالا ها محل مقتضی سوزش شان خوب شود.
کیهان، رسانه سبز
این همه زور می زدیم که رسانه سبز درست کنیم، بیا، این هم رسانه سبز. از در و دیوار رسانه های استکباری( همان ایکبیری خودمان) سبز می تراود. من نمی فهمم، اگر صدها هزار طرفدار حکومت و پنج هزار سبز به خیابان رفتند، پس چرا کیهان همه مطالبش درباره ماست. بقول هنری کیسینجر “شما وقتی پیروز می شوید که دشمن تان هر روز درباره شما بنویسد.” نوام چامسکی هم در کتاب زبانشناسی مدرن و رازهای آن گفته است “شما وقتی در رسانه مخالف تان جا گرفتید، بازی را برده اید.” تقریبا تمام کیهان امروز خبرهای جنبش سبز را منتشر کرده است. سرمقاله “نارگیل”( موضوع مورد علاقه رئیس جمهور) تحلیلی از جنبش سبز و موقعیت آن است، کلید( گفت و شنود) درباره موسوی و خاتمی است، اکثر نامه های خوانندگان درباره جنبش سبز است، مطلب “دست های چدنی” مروری بر تاریخ جنبش سبز و ارتباط آن با سیزده آبان است، خبر فراکسیون اصولگرایان درباره موسوی است، خبرویژه درباره بی اعتنایی مطلق مردم به حضور سبزها، نشان از اعتنای مطلق کیهان به حضور سبزها دارد، خبر اوباما هم مربوط به اپوزیسیون و جنبش سبز است، در خبر ویژه بعدی کیهان خبرهای رسانه های جنبش سبز در 13 آبان را معرفی کرده است. مطلب شتر و سوزن هم در مورد ترکیه است اما تمام آن به جنبش سبز اشاره دارد، حتی در خبرویژه آخر درباره افغانستان هم به انتخابات و جنبش سبز اشاره شده است. کلا و براساس میزان مطالب صفحه دوم کیهان، هفتاد و هفت درصد مطالب درباره جنبش سبز است. این پیروزی بزرگ را تبریک می گوئیم و امیدواریم حالا که کیهان و رجانیوز منتشر کننده اصلی خبرهای جنبش سبز شده اند، بقیه رسانه های دولتی هم این وظیفه را انجام دهند. از برادر حسن و برادر حسین بخاطر این وظیفه شناسی تشکر می کنیم.
لباس مبدل ی ه ر
مطمئنم که مانتو روسری نپوشیده، چون اصلا بهش نمی آید. عبا و عمامه هم نگذاشته که بگوئیم حجت الاسلام مخفی شده. موهایش را هم سبز نکرده و لباس جینگول مستان نپوشیده، چون تابلوی تابلو می شود. من که معنی این خبر را نفهمیدم، شما حدس بزنید. رسانه های دولتی نوشتند “یاسر هاشمی با لباس مبدل در حال تحریک مردم در راهپیمایی سیزده آبان دیده شد.” به نظر شما یک آدمی که در حال عادی یا کت و شلوار و پیراهن می پوشد، یا پیراهن و شلوار می پوشد، چطوری ممکن است لباس مبدل بپوشد، و مردم را تحریک کند؟ اصلا این مردم احتیاج به تحریک دارند؟ آن هم با کسی که لباس اش مبدل است. باز اگر می گفتند استریپ تیز کرده و لباس سکسی پوشیده و مردم را تحریک کرده، یک چیزی می شد. ولی با لباس مبدل، وسط روز روشن، جلوی یک ارتش ضد شورش، آن هم آدمی که دهانش را باز کند، یا حتی باز نکند، معلوم است که پسر هاشمی رفسنجانی است چطوری می تواند مردم را تحریک کند؟ پدرش که چهل سال سابقه دارد، ده سال است نمی تواند کسی را تحریک کند، پسرش که اصولا این کاره نیست.