مرتضی پاشایی، آیین و سیاست

لیلی نیکونظر
لیلی نیکونظر

مرتضی پاشایی، خواننده پاپ درگذشت. مردم کمی قبل از نهایی شدن خبر مرگ خواننده محبوبشان پشت در بیمارستان جمع شدند، گریه کردند و آواز خواندند.

پس از خبر مرگ، در شهرهای مختلف هوادارانش گرد هم آمدند، خواندند، گریستند و شمع روشن کردند.

همه چیز کاملا طبیعی بود تا اینکه به فاصله کوتاهی پس از نهایی شدن خبر درگذشت، خبرگزاری مهر در توضیح “برخی تجمعات و حاشیه‌ها” بیانیه ای منتشر کرد. از قول خانواده پاشایی در این بیانیه آمده: ۱- طرفداران مرتضی پاشایی کسانی هستند که شفای وی را از طریق برگزاری زیارت عاشورا و دعای توسل می‌خواستند. ۲ – شخص مرتضی پاشایی عاشق اهل بیت و اسلام و معنویت و مردم بود. ۳ – خانواده و خاندان مرتضی پاشایی افرادی در خط انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی و از مریدان اهل بیت هستند.

چه چیزی زمینه ساز انتشار چنین توضیحی است؟ والدین مرتضی پاشایی درباره کدام خبط و کجروی توضیح داده اند؟ چه چیزی در نحوه تجمع مردم و برگزاری آیین سوگواری جمعی یک خواننده پاپ سیاسی است؟ چه حاشیه هایی سیاسی تلقی شده است؟

شاید در نگاه اول، پاسخ به چنین پرسشی در گرو تماشای فیلم هایی باشد که از تجمع و مراسم سوگواری مردم شهرهای مختلف در اینترنت پخش شده و به دست آمده است. در این مراسم، دختران و پسران و زنان و مردان با ظاهرهای شهری و امروزی، آواز می خوانند و شمع افروخته اند. اما نفس آواز خواندن و افروختن شمع هرگز نمی تواند سیاسی باشد. تماشای فیلم کنسرت های خواننده های پاپ و از جمله خود مرتضی پاشایی نشان دهنده این است که آواز خواندن دسته جمعی در کنسرت های پاپ داخل کشور اتفاق می افتد و ظاهرا نمی تواند سیاسی تلقی شود. در نحوه شمع روشن کردن هم نکته سیاسی مشخصی پیدا نیست، از آنجا که شمع افروزی بخش مهمی از زیبایی شناسی سوگواری مردم ایران است. پس چه چیزی گفتمان سیاسی غالب را تهدید کرده؟ چه چیزی در این نمایش توامان شادی و اندوه، سوگ و لذت سیاسی است؟

۱- آنها که رمان ۱۹۸۴ را خوانده اند در جریان هستند که چطور برادر بزرگ، سکس و نیاز جنسی را محدود کرده بود. سکس جز برای مردم فرودست جامعه آزاد نبود. برای کسانی که عضو حزب بودند نیاز جنسی تقبیح شده و ممنوع بود. ازدواج آزاد بود بدون عشق. و اگر هم ازدواجی صورت می گرفت غرض به وجود آوردن نسلی بود که عضو حزب شود و آینده ساز دیکتاتوری، حامی قدرت اعظم، برادر بزرگ. از این رو عشق، سکس و لیبیدو و انرژی حیاتی معطوف به اراده قدرت و امر سیاسی بود. قرار بود بی سکسی تبدیل به یک هیستری شود و آن هیستری خواستنی و محبوب قدرت بود، می توانست انرژی جنگ شود یا در خدمت عبادت رهبر قرار گیرد، تبدیل می شد به ابزار قدرت، انرژی تخریب این محرومیت، می آمد در خدمت گفتمان غالب، و قدرت لایزال برادر بزرگ، بیش از پیش تحکیم می شد. برادر بزرگ رمان ۱۹۸۴، هنوز و همچنان بیان کاملی است از آنچه حکومت های دیکتاتوری طلب می کنند: کانالیزه کردن انرژی حیاتی و به خدمت گرفتن غلیان احساس و شور. در سرزمین های بی آزادی، هر ابراز شدید احساس، اعم از شور و لذت یا حتی فغان از فقدان و مرگ، نیازمند تایید رسمی گفتمان غالب است. مردم بی اجازه امر مسلط، نه حق دارند بخندند و نه حق دارند بگریند. انرژی حیاتی به صورت خودجوش مجالی برای تخلیه ندارد. شور جمعی در این سیستم کاربرد مشخص دارد، باید قدرت را تغذیه کند و از این رو کانالیزه و به صورت سیستماتیک هدایت شده است. در جریان مرگ خواننده پاپ، مردم تجمع کردند و آواز خواندند. مردم خیابان و میدان را تصرف کردند و آن را تبدیل به محلی برای ابراز حس شور و حسرت، عشق و احتمالا اشارات نظر کردند. چنین خبطی از نگاه قدرت سیاسی حاکم نمی تواند نه پنهان و نه بخشیده شود. شیوه های ابراز حس تعیین شده، خط کشی شده و مشخص است. نحوه ابراز حس، مشخص است و می توان گفت که احساس سیاسی است. از همین روست که چندی پیش محمدجواد لاریجانی دبیر ستاد حقوق‌بشر قوه قضائیه ضمن انتقاد از “الگوهای غربی” شادی گفت که غربی ها به وقت شادی “مثل الاغ جفتک می اندازند”.

 

جمع شدن و آواز خواندن، شمع روشن کردن و گریه و خنده و افسوس و تشویق جمعی، پیش از ادای احترام به مرگ مرتضی پاشایی، پاسخ به یک نیاز اجتماعی است که بی اجازه مسئولان انجام گرفته است.

۲- در تجمع مردم به منظور سوگواری برای خواننده پاپ، یک سرکشی از امر مسلط نهفته است. تجمع در خیابان و آوازخوانی برای مرتضی پاشایی، تلاش موفقی برای شکل دادن به یک آیین سوگواری است. این آیین جدا از تمام آیین های سوگواری، از زیبایی شناسی خودش پیروی کرد: آواز با محتوای موسیقی پاپ، چیزی که در تمامی این سال ها استخوان لای زخم مسئولان فرهنگی مملکت بوده است. کنترل آیین، اینبار در دست قدرت مسلط نیست و چنین مراسمی از اساس در برنامه ریزی ها پیش بینی نشده و در تقویم هم نیامده است. از همین رو می توان نتیجه گرفت که تلاش بی اجازه رسمی و غیرمجاز برای شکل دادن به یک تجمع که حالتی از آیین سوگواری دارد، از اساس یک امر سیاسی است چرا که می تواند رقیب گفتمان مسلط تلقی شود، چنین آیینی دارای همان وجه دراماتیک آیین های مذهبی مجاز دولتی و مورد تایید حکومتی است، وجه دراماتیکی که به شور و اندوه لحن می دهد و عرصه شکل گیری شور و تخلیه حس های شدید است، با این تفاوت که از راه های بی ناظر صورت گرفته و بی حضور برادر بزرگ عملی شده است. آیین، آن عرصه ای است که مردم یک جامعه قلمرو خوب و بد، پاک و ناپاک، و خیر و شر اجتماع را تشخیص می دهند، همانجا که مردم مناسبات جهان را ساده سازی و معنی می کنند. از اینروست که مردم شناسانی چون مالینوفسکی آیین را محل احترام به سنت، برقراری و نهادینه شدن شهامت، خودباوری و اعتمادبه نفس در مواجهه با سختی ها و مرگ می دانند و مردم شناسانی چون امیل دورکهایم، آن را محل ایجاد احساس حمایت، حس امنیت و راهنمایی حمایتگرانه خوانده اند. اهمیت آیین، چیزی نیست که از نگاه گفتمان غالب کم و ناچیز تلقی شود. بنابراین، جمع شدن و آواز خواندن، شمع روشن کردن و گریه و خنده و افسوس و تشویق جمعی، پیش از ادای احترام به مرگ مرتضی پاشایی، پاسخ به یک نیاز اجتماعی است که بی اجازه مسئولان انجام گرفته است. مردم شرکت کننده در مراسم خواننده پاپ محبوب، آیین را منطبق با گفته مردم شناس آمریکایی، گیرتز، تجربه کرده اند آنجا که کنار هم اندوه را معنی کردند، در یک فعالیت جمعی نحوه ابراز آن غم را تمرین کردند، نحوه ابراز غم یکدیگر را فهمیدند و این فهم را امتداد بخشیدند. فراموش نکنیم که همه اینها بی اجازه امر مسلط و بدون حضور ناظر انجام گرفته است.

۳- در ضمیرناخودآگاه جمعی هر مردمی، پر است از تصاویر فشرده شده، معانی، اسطوره ها، نمادها و روایت های منتظر. رویدادهای تازه، می تواند از آن گنجینه لایزال، کاملا ناگهانی و غیرمنتظرانه، معنی، تصویر، روایت یا اسطوره ای را بیدار کنند و آن را به ضمیر خودآگاه جامعه بیاورند تا از عمق اقیانوس تاریک، کوه یخ بروید و قله یک معنی فهمیدنی مشترک عیان شود. مرگ یک جوان سی ساله، حتی به دلیل سرطان ۱۱ ماهه معده، برای مردمی با حافظه و سابقه و تاریخ سهراب کشان، یک مرگ سیاسی است. همین است که در فاصله چند ساعت پس از مرگ، مردم و کاربران فضای مجازی، بحث را به سمت دلیل شیوع سرطان می کشانند و پای پارازیت و آلودگی هوا و بی کفایتی های مدیریتی را به این قصه باز می کنند. با در نظر گرفتن آن قصه های احیا شده از بیست و چند ساله های اعدام شده و محبوس انفرادی، مرگ یک جوان سی ساله، در ادامه سلسله تمامی جوانمرگ شده های محبوب تاریخی است. در چنین منطقی، مرگ یک جوان سی ساله در اثر سرطان نمی تواند بی دلیل باشد. این را هم مردم می دانند و هم کسانی که در جایگاه حفاظت بی دریغ همیشگی از گفتمان قدرت مسلط نشسته اند. این همان فهم مشترک میان مردمان است، قصه هایی که ناگفته همه با هم در یک زمان مشخص درک می کنند بی آنکه بدانند. از همین رو، بازمانده های این حادثه تلخ باید به فاصله چند ساعت، وفاداری خودشان را فریاد بزنند. مردم باید بدانند مرگ یک صدای جوان، از نگاه والدین او، ربطی به مرگ هیچ صدایی ندارد و از همین رو آوازخوانان سوگوار خیابان بهتر است تا دیر نشده، تا پیش از تاریکی هوا به خانه هایشان برگردند، سربازان با چکمه شمع ها را خاموش کرده اند.

منبع: بی بی سی