توافق اخیر جمهوری اسلامی و ۵+۱ در ژنو، بهدلایل گوناگونی که موضوع این یادداشت نیست، بسیار مهم بود. واکنش اکثریت شهروندان و کنشگران مدنی و سیاسیای که دغدغهی زندگی در امنیت دارند و منافع ملی، و صلحطلباند نیز چنانکه پیشبینی میشد، توأم با استقبال از “ایجاد شکاف اولیه در دیوار بیاعتمادی و قهر” بود و ابراز خوشوقتی. توافق مهم، با تمام آنچه تهران داد و گرفت، بیش از هرچیز واجد این مثل قدیمی بود که “جلوی ضرر را از هر کجا بگیری، سود است.” اینکه جمهوری اسلامی خود را بهعنوان قدرتی منطقهای، تعریف و به هر ترتیب به طرفهای غربی، تحمیل کرده، وجه مهم دیگری از این حکایت بود.
واکنش آکنده از شادی شهروندانی که سالها بود زیر سایهی ناامنی و تهدید و خطر جنگ و محدودیت و تنگناهای اقتصادی و معیشتی، و نیز تحریم تحمیلی میزیستند، همهجا خودنمایی کرد، از شبکههای اجتماعی مجازی تا خیابان و محل کار و رسانههای مستقل.
متاسفانه در متن این واکنش پر از شور و شادمانی، ناگهان تعابیر ستایشآمیز و توصیفهای آکنده از اغراق و مبالغه در مورد رخداد (توافق) و نیز کارگزاران دیپلماتیک آن، شدت یافت. ظریف ـ که بیگمان یکی از دیپلماتهای برجستهی جمهوری اسلامی محسوب میشود ـ از سوی برخی شهروندانی که چیزهایی از دکتر محمد مصدق شنیده و خوانده بودند، “مصدق زمانه” و “مصدق جدید” توصیف شد. تا اینجای کار هم شاید همهچیز “طبیعی” پیش رفته بود. این دست اغراقها و ستایشها، در تاریخ ما کمسابقه نبوده است. همان جا و حوزهای که دست تشنگان قدرت را برای سوءاستفاده گشاده ساخته است. قصه از آنجا تأسفبار و قابل تأمل شد که برخی روزنامهنگاران و فعالان سیاسی نیز در موج این اغراقگویی و تمجید، اسیر شدند و بجای تلاش برای ارزیابی واقعبینانهی توافق، و تحلیل دقیق و علمی و بیطرفانه، در دام مصدقسازیِ پوپولیستی افتادند.
برخی روشنفکران که باید دغدغهی بیان حقیقت و پیگیری آنرا داشته باشند، در ورطهی رویکردهای تودهگرایانهای افتادند که محمود احمدینژاد را بهخاطر آن، مورد انتقاد قرار داده بودند. این گروه از روشنفکران از یاد بردند که محمدجواد ظریف، فقط یک مجری و کارگزار خوب و مسلط و کاربلد در حکومت برای تعقیب چشمانداز ترسیم شده توسط کانون مرکزی قدرت است. ظریف، وزیری توانمند برای تحقق اهدافی است که نه حتی توسط رییس مستقیم وی (رییس جمهور دولت بنفش، حسن روحانی)، بلکه از جایی بالاتر و مهمتر، طراحی و تصویب شده است.
این سخن، بهمعنای بیتأثیری ظریف و به طریق اولی، روحانی نیست. البته که این هر دو، و دیگر همراهان، در اصلاح ارزیابیهای رأس نظام سیاسی و فرآیند تصمیمگیری هسته مرکزی قدرت، نقش داشتهاند؛ اما به دشواری میتوان پذیرفت که بدون نظر مستقیم و عزم رهبر جمهوری اسلامی و جریان امنیتی ـ نظامی ـ رانتی همسو و گرداگرد وی، مذاکره با طرفهای غربی، و نیل به توافق مزبور، ممکن بوده باشد. تصمیم اصلی و استراتژیک، جای دیگر اتخاذ شده، و روحانی و دولت اعتدالگرا و عملگرای وی، و نیز دستگاه دیپلماسی با هدایت ظریف، راهبرد طراحی شده را پیش بردهاند. اما مگر توقف غنیسازی ۲۰ درصدی یا دیگر عقبنشینیها و توقفها و تغییر روشها، بدون همراهی آیتالله خامنهای مقدور است؟
اگر با توضیح اخیر همدل باشیم ـ که بعید به نظر میرسد از جمع شهروندان آگاه و ناظران سیاسی که تحلیلی واقعبینانه از ساختار سیاسی قدرت دارند، کسی با این ارزیابی موافق نباشد ـ آنگاه فاصله میان ظریف و حتی روحانی، با مصدق، فزونی معنادار مییابد.
دکتر مصدق پیشوای نهضتی ملی بود و هدفی را که خود و همفکرانش در جبهه ملی ترسیم کرده بودند، با اتکای نیروی اجتماعی و نیز به پشتوانهی مدیریت و دانش حقوقی و توانمندی سیاسی و ذکاوت دیپلماتیک و شجاعت و صداقتاش، پیش برد و درنهایت، متحقق ساخت. شاه، در موج خیزش عمومی و ارادهی جنبش اجتماعی حامی منافع ملی، سکوت و همراهی توأم با ناچاری داشت.
اینکه روحانی و ظریف، منافع ملی ایران را در توافق اخیر، متحقق ساختند (البته با تمام کاستیها و عقبنشینیها و تسلیم و تمکین ابراز شده به تحریمها و فشارها) افزون بر هوشمندی و ورزیدگی سیاسی ـ دیپلماتیک آنان، ریشه در فشار خردکنندهی تحریمهای تحمیلی بر اقتصاد ایران داشت و بحرانی که بیکفایتی و ناکارآمدی باند احمدینژاد ـ مشایی، نصیب کشور کرده بودند. بحرانی که البته بیعنایت به مداخلهی مستقیم رهبر جمهوری اسلامی و جریان امنیتی ـ نظامی ـ رانتی، در تداوم یافتن دولت احمدینژاد و فاجعهی انتخابات ۸۸ نبود. به هر دلیل و علت (ازجمله موارد یاد شده و شکاف ملت ـ دولت)، کانون مرکزی قدرت، تدبیر و واقعبینی پیشه کرد و توافق با غرب، مصوب و میسر شد.
در ملی شدن صنعت نفت نیز، منافع ملی لحاظ و متحقق شد. اما آیا هنرمندی دیپلماتیک ظریف، در گفتوگوهایی که پس از عزم دو طرف برای مذاکره و نیل به توافق، خروجیاش تقریبا مشخص شده بود، با آنچه مصدق در طراحی و هدایت و مدیریت مناسبات با انگلستان در موضوع نفت کرد، یکسان است؟ یا آیا راهی که مصدق دههها برای تحقق آزادی و دموکراسی و برابری و استقلال در ایران پیمود، و رنجی که او در این راه متحمل شد، و سرمایهی اجتماعی که پیرامون او و جبهه ملی گرد آمد، و هنزمندی وی برای بهره جستن از توان جنبش اجتماعی، قابل مقایسه با چیزی است که روحانی و ظریف و یاران در مقام کارگزار یا مدیر ارشد نظام کردند و میکنند؟
مصدق سیاستمداری تحصیلکرده و خبره و دیپلماتی توانمند و باذکاوت بود؛ اما این تمام ویژگی مصدق نبود. مصدق دموکراتی بود که دغدغهی تحقق حاکمیت ملی داشت. مصدق دموکراسیخواهی و عدالتطلبی را با استقلالجویی و میهندوستی درهم تنیده بود. جایگاه و منزلت اجتماعی مصدق (همان چیزی که باعث شده برخی ظریف را “مصدقی دیگر” بخوانند) نه یکشبه ایجاد شد و نه بهسادگی قابل تکرار است. دههها سلامت سیاسی و اصرار مصدق برای دفاع از حقوق ایرانیان، در داخل و خارج از کشور، و نیز باور وی به پتانسیل جامعه مدنی، وی را ممتاز ساخته و شخصیتی ماندگار.
غریب است که حقوقدان بودن ظریف و مصدق، یا توفیق تعامل دیپلماتیک آنان با غرب، مولفههایی برای مشابهتسازی تاریخی شود. بماند که برخی از کسانی که ظریف را مصدقی دیگر میخوانند، همزمان رهبر فقید نهضت ملی را “پوپولیست” و درغلتیده به دامن “رومانتیسم سیاسی” و فاقد واقعگرایی سیاسی میدانند، و ظریف را نه!
مصدقسازی پوپولیستی توسط برخی روشنفکران، چنان بر تنور هیجان عمومی میدمد و با آن همراه میشود که محصول آن در مراسم سخنرانی اخیر ظریف در دانشگاه تهران خودنمایی میکند. آنجا که دانشجویان شعار سر میدهند: “صل علی محمد، روح مصدق آمد”! شعاری که در سالهای اخیر حتی برای نزدیکترین یاران و همراهان مصدق و رهروان دیرین نهضت ملی نیز سر داده نشد. و معلوم نیست طراحان و سردهندگان شعار، چقدر به آنچه میگویند، و تبعات و لوازم آن، اشراف دارند.
اینها، همان وجه قابل تأمل و تأسفبار ماجراست؛ اینکه برخی روشنفکران رویکردهایی تودهگرایانه در پیش گیرند، در موج احساسات و غلیان شور اجتماعی فروافتند، آنرا ـ به هر انگیزه ـ بازتولید و تکثیر کنند، حقیقت را تحریف نمایند، سرمایههای انسانی و اجتماعی را چونان واژهها، به استخدام گیرند، گزارش غیرعلمی و نادقیق از واقعیت روایت کنند، و بهجای تلاش برای کشف حقیقت و نقد منصفانه، کارگزاران حکومت را عطر زنند و غرق گل نمایند و در قاب کنند و به ستایش و تمجید آنان بنشینند. گروهی از روشنفکران که نقد پوپولیسم میکنند گاه خود رویکردهای پوپولیستی پیشه میکنند. حتی یکشبه، روحانیای را که به جهت نگاه فرهنگی و رویکرد سیاسی در فاصله با خاتمی است، در جایگاهی فراتر از مصدق مینشانند و چونان “قهرمان” جدید و دورانساز ایران امروز مورد ستایش و تبلیغ قرار میدهند.
به طنز میماند، طنزی تلخ؛ اما اگر قرار باشد در ماجرای توافق اخیر، ظریف را مصدق دانست، باید رهبر جمهوری اسلامی را نیز با دکتر حسین فاطمی، در یک ترازو نهاد! دکتر مصدق در سخنی مشهور میگوید: “اگر ملی شدن نفت خدمت بزرگی است از آن کسی که اول این پیشنهاد را نمود باید سپاسگزاری کرد و آن کس، شهید راه وطن دکتر حسین فاطمی است.” اینچنین، و با منطق کسانی که به ستایش ظریف نشستهاند، باید آیتالله خامنهای را دکتر فاطمی زمانه دانست که بیگمان، کلید توافق اخیر را او زده است…
مصدقسازی پوپولیستی، نه به سود ظریف و روحانی است، چرا که انتظاری زیادتر از بضاعت ایشان بر آنها تحمیل میکند؛ و نه به نفع جامعهی امید بسته به دولت میانهگرای بنفش است، چرا که نسبت واقعبینانهای میان توقع ایشان و محصول برقرار نمیکند، و درنهایت ناامیدی از بهبود و تغییر میزاید، و خشم یا انفعال میآفریند.