شعرهایی از سزار وایهخو، برونو ک. اوییر و ژاک پرهور
در پاریس خواهم مُرد
سزار وایهخو
برگردان: مودب میرعلایی
زیر بارانی تند در پاریس خواهم مرد،
در روزی که همین حالا میتوانم تصور کنم.
در پاریس خواهم مرد… و مرا نمیرنجاند…
شاید در پنجشنبهای، مثل امروز، در پاییز.
پنجشنبه خواهد بود چرا که امروز هم پنجشنبه است،
همین حالا که دارم این سطرها را مینویسم،
شانههایم زیر بار آن است.
هیچوقت مثل امروز، روی برنگرداندم،
و در راه تنها نبودم.
«سزاروایهخو» مرده است… بر سرش ریختند
و با آن که کاری به کارشان نداشت
همگی با ترکه و طناب بر تنش کوبیدند.
و شاهدان این ماجرا،
پنجشنبهها، شانههای خردشده،
تنهایی، باران و جادهها هستند…
آخرین یادداشت من دربارهی پاریس
برونو ک. اوییر
در اتاق هتلی دراز کشیدهام
نمیدانم برای چندمین بار
نوامبر ۱۹۸۰ است
برف توام با باران
و شانزده چوب لباسی فلزی در کمد
باید بپذیرم که این شهر
دیگر برای من ارزشی ندارد
پاریس٬ چه اتفاقی افتاد مگر
پاریس٬ میتوانی توضیح دهی
چرا من در گورستان مونپارناس
ایستادم و سنگ قبری را خواندم
که بر آن نوشته بود:
خاکستر من
بیشتر از زندگی آنان
گرما خواهد بخشید
پاریس در شب
ژاک پرهور
برگردان: احمد شاملو
افروخته یک به یک سه چوبهی کبریت در دل ِ شب
نخستین برای دیدن تمامی ِ رخسارت
دومین برای دیدن ِ چشمانات
آخرین برای دیدن ِ دهانات
و تاریکی کامل تا آن همه را یک جا به یاد آرم
در آن حال که به آغوشت میفشارم.