- این خوانشی از رساله دولت و انقلاب لنین و تئوری “انقلابی گری حرفه ای” اش بود که از دیدگان مائو و با عینک نسلی از دانشجو-چریکهای جوان مارکسیست ایرانی و در ثدر آنها امیر پرویز پویان بارخوانی شد تا پس از رد تئوری بقا در سالیان پس از کودتای 28 مرداد و آنگاه سرکوب جبهه ملی دوم، به مثابه تئوری حمایت کننده و اعتباربخش به کنش ساختارشکن ایشان ظاهر شود و با دمیدن امید در کالبد جوانانی از طبقه متوسط جدید که گمان میکردند نقش تاریخی شان “سزارین تاریخ و طبقه کارگر است.” آنان را به سوی پراتیک انقلابی در جنگل سوق دهند. تئوری “موتور کوچک، موتور بزرگ” چندان پیچیده نبود. جان سخن در این بود که با فهمی مکانیکی-نیوتنی از جهان اجتماعی، آن جوانان قرار بود صورتبندی “حزب تراز” را در خویش سامان دهند و جامه انقلابی گری حرفه ای بپوشند و تبدیل به موتور کوچک شوند تا با عاملیت خویش، توده ها را که همانا موتور بزرگ بوده باشند، را به حرکت درآورند و با حرکت موتور بزرگ دولت دیکتاتوری سقوط نماید و نهاد دولت تسخیر شود و جامعه سوسیالیستی گردد تا مالکیت ملغی شود و ابزار تولید عمومی و مناسبات تولید انسانی!
گرچه بهشت طلبی این آرمانخواهان فسرده در عمل چونان که پوپر سه دهه پیش از آن گفته بود، جهنمی بیش نساخت ولی گمان نگارنده بر اساس آنچه که از استادش پرویز پیران در حوزه جامعه شناسی جنبشهای اجتماعی آموخته است بر این است که این تئوری هنوز هم با جرح و تعدیلهایی در این حوزه قابل بازیابی بوده، میتواند به نحوی تاویلی، برخی از واقعیات جنبشهای اجتماعی دهه 80 ایران را توضیح دهد.
- در درکی نوکانتی جنبش اجتماعی را میتوان را حاصل حیث التفاتی جمعی کنشگران دانست که به مثابه یک عامل، ساختارها و ایستارها را به چالش کشیده، در برابر عادت واره ها، معانی و نظام واژگانی خویش را تولید می نمایند. در این صورت بندی تئوریک از جنبشهای اجتماعی، جامعه شناسی جنبشهای اجتماعی هرچه بیشتر با مطالعات فرهنگی و به ویژه نظریات گفتمان قرابت بینا رشته ای خواهد یافت.
اما عاملیت ضد ساختار کنشگران، علاوه بر هسته فعالیت خود متکی بر یک پوسته توده وار منفعل نیز میباشد که ازآن به اکثریت خاموش یاد میشود و آن هسته فعال میتواند به نحوی جانشینانه، به جای تمامی آن پوسته منفعل سخن بگوید. نه اینکه آن پوسته لزوما با هسته مخالفتی داشته باشد ؛ سخن در این است که آن اکثریت اساسا فاقد اعتماد به نفس یا مادیت گفتار به عنوان کنش ارتباطی است. حال “هسته فعال –پوسته منفعل” را میتوان به تئوری موتور امیر پرویز پویان تعمیم بخشید و سپس در آن یک “ جرح تاریخی ” وارد نمود. هسته فعال کارویژه موتور کوچک را ایفا می کند و پوسته منفعل کارکرد موتور بزرگ را خواهد پذیرفت. اما زمانی که از وضعیت “ تک جنبشی” بتوان سخن به میان آورد!
اگر رخداد بیرونی آن باشد که موتور بزرگ خود یک کلان جنبش متشکل از چندین جنبش خرد اجتماعی باشد و موتور بزرگ نیز راه افتاده، در حال تکاپو و حرکت بوده باشد، آیا پرسش اساسی در این الگوی تحلیلی این نخواهد بود که “پس نیروی محرکه این موتور بزرگ از کجا می آید؟” و در این خرده جنبشها موتور کوچک کدامشان است؟
برای پاسخ به این پرسش با فرض پذیرش قابلیت توضیح توسط این تئوری، میبایست به تحلیل رفتار گرایانه-سیستمی زیر جنبشها پرداخت تا بتوان به این سوال پاسخ داد که در وضعیت “چند جنبشی” یک کلان جنبش، جنبش اجتماعی کانونی و نقطه ثقل آن که بعنوان موتور کوچک عمل می کند چیست؟
جنبش دانشجویی ایران به مثابه یک جنبش اجتماعی به یک معنا متقدم ترین آنان در ایران است که سابقه آن لااقل به دهه 20 خورشیدی باز می گردد. مهمترین جنبش اجتماعی منتقد ساختار در ایران پس از انقلاب 57 نیز لااقل تا میانه دهه 80 همین جنبش بوده است. در دهه 80 خورشیدی جنبش های اجتماعی دیگری نیز در ایران شکل می گیرد که شاید مهمترین شان جنبش های جنسیتی، حقوق بشر طلبانه، صنفی و قومیتی بوده باشد که از میان آنها جنبش جنسیتی زنان بلحاظ طبقاتی، مطالبات و مولفه های الگوی رفتاری و البته کنشگرانش، بیش از بقیه وامدار جنبش دانشجویی بوده با آن قرابت گفتمانی دارد! جنبش سبز در انتهای دهه 80 به عنوان یک کلان جنبش ظهور می کند. کلان جنبش بودن آن از چند جهت است. نخست آنکه مطالبات و نظام واژگانی این جنبش به شکلی کلان در بر دارنده بخش اعظمی از مطالبات و نظام واژگانی جنبش های اجتماعی این دهه ایران است. دوم آنکه جنبش سبز دارای مشروعیت و رهبری کاریزماتیکی است که مورد پذیرش اکثریت شهروندان و حتی کنشگران زیر جنبشها قرار دارد. سوم آنکه جنبش سبز بلحاظ طبقاتی دارای پایگاه فرا طبقاتی است و به طبقه متوسط محدود نگردیده، طبقات و لایه های فرو دست و فرا دست را نیز در بر می گیرد. از همین روی است که جنبش سبز می تواند جنبش های اجتماعی بر آمده از هویتها و مطالبات گوناگون را بپوشاند. پوششی که در ذیل بزرگ هویت دموکراسی خواهی و حقوق بشر طلبی صورتبندی می شود. در طول این دهه اما پیش از شکل گیری چنین جنبش کلانی که نقش موتور بزرگ را ایفا نماید، طبقه بندی جنبشهای اجتماعی ایران چه صورتی داشته است و تحلیل ریخت شناختی – رفتار شناختی آنان در رابطه با نسبتشان با جنبش کلان چه مولفه های توضیح دهنده ای را در بر می گیرد ؛ این پرسش بنیادی نیز که باید بدان پرداخته شود.
انقطاع جنبش دانشجویی دهه 80 از جنبش دهه 70 اما قدری زودتر اتفاق افتاد و پیش از پایان آن دهه و در 18 تیر 78 رقم خورد. آنچه که نقطه ممیز این پایان و آن آغاز بود را می توان در الگوی رفتاری “دموکراسی خواهی خیابانی” جستجو نمود. جنبش دانشجویی دهه 70 بنا بر ویژگی هویت گفتمانی روشنفکری دینی که آنرا پشتیبانی مینمود، امکان تعامل و داد و ستدی همدلانه و درونی با هویت رسمی و مسلط تشیع سیاسی-ولایی را بر خود هموار می دید و لذا به دنبال نقش آفرینی نهادی-انتخاباتی بوده، با مطالبه “دموکراسی محدود سیاسی” بدنبال ایجاد امکانی برای چرخش حداقلی نخبگان حاکم و احیاناٌ باز شدن فضایی برای حضور خود در ساخت قدرت با استفاده از ساز و کار انتخابات در جمهوری اسلامی بود استفاده ای که نهایتا به حضور ستادی در انتخابات از جانب دفتر تحکیم وحدت ابتدائا در قالب “گروه ذینفع” و سپس در انتخابات مجلس ششم در جامه یک حزب سیاسی انجامید. اما اگر اوج کارکرد دهه هفتادی جنبش دانشجویی را در سال 78 و در انتخابات مجلس ششم بدانیم، باید پایان آن را نیز در همین سال بجویئم تا منطق فواره ای در اینجا نیز حکم راند. 18 تیر 78 کارکرد جنبش دانشجویی به مثابه یک جنبش شهری مبتنی بر دموکراسی خواهی خیابانی را نشان داد؛ کناره گیری مطلق از ساخت قدرت را آموخت و اعتماد به نفسی به جامعه دانشجویی ایران داد که دیگر پس از آن هر آئینه خیابانهای دانشگاه و شهر می توانست ظرفیت تحرک روح جمعی جامعه دانشجویی را بر خود حمل نماید. 18 تیر گرچه سرکوب شد اما تاثیر خود را با تمرین دموکراسی خواهی خیابانی بر جای گذاشت. پس از آن بود که پراتیک دانشجویی از نهادهای انجمن اسلامی به نشریات دانشجویی و نیز گروههای خرد تر هویتی چون دانشجویان لیبرال و دانشجویان چپ انتقال یافت و خیابان محل جولان ایشان!
این الگوی رفتاری در طول این دهه با یارگیری سایر جنبشهای اجتماعی از جنبش دانشجویی و نیز نزدیک شدن جناحهای مختلف این جنبش به سایر جنبشها، در آنان نیز بازتولید گردید. جناح لیبرال جنبش دانشجویی در پیوند نزدیک با جنبش زنان قرار گرفت و ضمن برساختن گفتار لیبرال فمنیسم، الگوی رفتاری دموکراسی خواهی خیابانی را به آن جنبش نیز منتقل نمود که برجسته ترین صور تحقق آن را میتوان در تظاهرات خیابانی فعالان جنبش زنان در خرداد 84 و 85 و تجمعات جلوی مجلس شان در مخالفت با لایحه حمایت از خانواده یافت.
اینان همان “دختر- دانشجو”یانی بودند که خویت، استراتژی و تاکتیکهای جنبش دانشجویی را در جنبش زنان بازسازی نمودند.
گذشته از نقش گفتمانی جناح لیبرال که در واقع سخنگویان استراتژی “زن، دانشجو، اتحاد اتحاد” بودند، جناح چپ جنبش دانشجویی نیز با پرچم “کارگر، دانشجو، اتحاد اتحاد” به سراغ تقویت و یاردهی انسانی-گفتمانی به جنبش کارگری رفته، با تاسی به الگوهای لنینیستی مبارزات کارگری، تلاش نمود خود را قالب “حزب”ی که رسالت خودآگاهی طبقه کارگر را از بیرون از آن طبقه بر عهده دارد، به انجام رساند. نیز چنین است گفتارهای برساخته “اقوام-دانشجویان” توسط لایه های قومیتی و شهرستانی غیر فارس زبان جنبش دانشجویی و نیز حمایت جنبش دانشجویی از جنیشهای صنفی بویژه جنبش صنفی معلمان در اسفندماه 85 که در تمامی آنها بازتولید الگوی “کنش خیابانی” مشهود است. از همین روی در طول این دهه جنبش دانشجویی به نقطه ثقل و گرانیگاه جنبشهای اجتماعی ایران تبدیل میشود تا در انتهای این دهه همه چیز برای زایمان آن “کلان جنبش” فراهم گردد. جنبش سبز اما موفق میشود تمامی خرده جنبشها را در هم آمیزد و به خدمت موتور بزرگ درآورد و نیروی محرکه خویش را از آنان تامین نماید.
جنبش دانشجویی که در کانون جنبش سبز ایستاده، نیز آنچنان در بسط الگوی رفتار “کنش خیابانی” و نیز نمادها، نشانه ها، دلالتها و نظام واژگانی خود موفق است که به معنایی میتوان جنبش خیابانی سبز را در انتهای دهه 80، همانا جنبش دانشجویی بسط یافته دانست که حال پای خود از دانشگاه بیرون نهاده، انبساط هویتی اش از سویی تا “امام حسین” و از سوی دیگر تا “آزادی” پیش رفته تا “انقلاب” در میانه اش باشد!
آری موتور کوچک دموکراسی خواهی خیابانی بدین شکل موفق گردید طی ده سال موتور بزرگ را راه بیندازد.