راجر ایبرت
ترجمه: فرید عباسی
نقدی بر فیلم برناردو برتولوچی
سال ۱۹۷۲ هنگام نوشتن بر فیلم “آخرین تانگو در پاریس” نوشتم که این فیلم یکی از بزرگترین تجارب احساسی زمان ماست. در ادامه ذکر کردم “ فیلمی است که بسیار مصممانه بر پایهی احساسات بنا نهاده شده است. در واقع، تنها مارلون براندو ، بزرگترین بازیگر زندهی حال حاضر سینما از عهدهی چنین نقشی بر آمده است. چه کس دیگری میتواند همزمان هم خویِ جانوری وحشی را القا کند و هم آدمی آسیب پذیر و محتاج؟”
اکنون سال ۲۰۰۴ است و مارلون براندو دیگر در بین ما نیست. هنگام دیدن دوبارهی فیلم، قدرتمندترین صحنهی براندو به شیوهی غریبی در من طنین اندازشد. صحنهی رویارویی او با جسد همسرش که خودکشی کرده است و براندو با غضب و اندوه بسیار به سوگواری او میپردازد. او میگوید “ شاید قادر به فهم جهان شوم، اما هیچ وقت حقیقت دربارهی تو را درک نمیکنم.” براندو او را با اسمهایی زننده صدا میزند و سپس هق هق گریه را سر میدهد. او در حالی که مشغول پاک کردن آرایشی که بعد از مرگ بر صورت او انجام شده، است می گوید (“نگاش کن، درست مثل مجسمهای از مادرت میمونی، هیچ وقت آرایش نکردی، هیچ وقت مژهی مصنوعی نذاشتی!”). براندو نمیفهمد که چرا او خودش را کشته است، چرا او را ترک کرد، چرا هیچ وقت او را از ته دل دوست نداشت، چرا براندو برای او بیشتر شبیه یک مهمان در هتلش بود نه یک شوهر در کنارش.
در طول دیدن این صحنه فکری عجیب به ذهنم خطور کرد. دوباره آن صحنه را دیدم این بار با این تصور که براندو مشغول حرف زدن با جسد مردهی خودش است ــ که عشق و نفرتاش، اندوه و گناهش را به سمت خودش هدایت میکند. من مطمئنم که برناردو برتولوچی کارگردان فیلم، این مسئله را در ذهن نداشته است و البته نمیدانم که در آن لحظه براندو به چه چیزی فکر میکرده است. اما اینجا مردی قرار دارد که گهگاهی استعداد خودش را تحقیر میکند، و مشتاقاناش را با بیتوجهی به آنها، از خود خشمگین میسازد. استنلی کافمن بعد از درگذشت او بهترین جملهی ممکن را دربارهی او به کار برد. “چاقی مفرط او به نظر نشان آشکاری از تنفرش از هالیوود بود.” براندو بزرگترین بازیگر زمانهی خودش بود. نویسندهی اجراهایی که به سینما افتخار بخشیدند. و هنوز، همانطور که کافمن میگوید، او بر آن بود که حرفهی هنرپیشگی را کمرنگ جلوه دهد. هنری که ابزار نبوغ خودش بود.
همسر او در «آخرین تانگو در پاریس» مالک و گردانندهی یک هتل کوچک بود. براندو میگوید “ یه آشغالدونیه اما نه خیلی ارزون.” اما فیلم به وضوح نشان میدهد که روسپیها مشتریهایشان را به آنجا میآوردند. پس براندو زنی را خرج میداد که خودش از پول روسپیها امرار معاش میکرد. براندو در افکارش میگوید “یک شب به آنجا رفتم و برای پنج سال ماندگار شدم.” آیا این میتواند کنایهای از عشق/نفرت او از هالیوود، بازیگری، حرفهاش و اتلاف وقتی که او استعداد خودش را خرج آن کرد، باشد؟
ما نمیدانیم. این افکاری است که به ذهن من خطور کرده و اشتباه است اگر آنها را به براندو نسبت دهم. اما او به عنوان یک بازیگر خودشیفته هیچ وقت عشق و اندوهی که برخود روا میداشت، بر هیچ کس دیگری نکرد. براندو در سالهای پایانی عمرش چاق شد. بسیاری مردم چاق میشوند. اما چه مصیبی برای براندو بود. آیا بهتر نیست که غرور یک بازیگر را بشکنی و به تحسین او بخاطر “خودش” بپردازی و نه فقط به این خاطر که استنلی کوالسکی در یک تی شرت پاره سکسی به نظر میرسید، او را تحسین کنی؟
فیلم با پال(براندو) و جین(ماریا اشنایدر) که به طور تصادفی در مسافرخانهای که هر دو قصد اجارهی آن را دارند یکدیگر را میبینند، آغاز میشود. چندی بعد میفهمیم که پال قصد دارد از مسافرخانهی متعلق به همسر مردهاش به جایی دیگر نقل مکان کند. جین هم قصد دارد با تام (ژان پیر لید) که یک کارگردان صفر کیلومتر است، ازدواج کند. لحظاتی بعد از اینکه آن دو همدیگر را در آپارتمان ملاقات میکنند، پل به طور غیرمترقبهای به جین تجاوز میکند. میتوانستیم اسم این کار را هتک ناموس بگذاریم اگر جین در برابر او مقاومت نمیکرد و بدنش را به راحتی در اختیار او قرار میداد اما به واقع در ذهن پال این کار یک هتک ناموس است. در سرتاسر فیلم ارضای جنسی پال واقعی به نظر میرسد اما هیچ وقت مطمئن نیستیم که جین در هنگام رابطهی جنسی با پال چه احساسی دارد. اگر چه او (جین) در حین صحنهی مشهور (کره) گریه میکند اما در حقیقت گریهی او به خاطر رابطهی جنسی و آن لحظات نیست و حتی به آن هم فکر نمیکند.
پل اصرار می ورزد که “هیچ اسمی” و “هیچ خاطره ای” گفته نشود. دیدارهای آنها در آپارتمان همچون قرارملاقات نیست بلکه لحظاتی است صرفا برای رابطه جنسی که پال آنها را معین می کند و جین میپذیرد. جفت شدن یک دختر بیست ساله با یک مرد ۴۵ سالهِ خشن، غیر محتمل به نظر می رسد. اما برتولوچی آن لحظات را با دیالوگ هایی فوق العاده غنی می سازد. براندو و اشنایدر بدیهی و بسیار واقعی به نظر می رسند. دیالوگ های رد و بدل شده آنها ناب است و به نظر نمی رسد که نوشته شده اند تا هدف معینی را دنبال کنند بلکه دیالوگ هایی هستند که آن افراد واقعا امکان دارد در آن لحظات بر زبان بیاورند و شگفت انگیز است که چقد راحت، مطبوع و سرزنده پال با جین ارتباط برقرار می کند درحالی که پال هامنند یک آدم وحشی صفت هنگام رابطه جنسی با او رفتار می کند.
بازیگری اشنایدر در طول سالیان اخیر تقلیل یافته است. از آخرین تانگو در پاریس به عنوان فیلم مارلون براندو اسم برده میشود. در سال ۱۹۹۵ در یادداشتی دوباره بر این فیلم نوشتم “هردو کاراکتر معما هستند. اما مارلون براندو، پال را به خوبی میشناسد در حالی که اشنایدر فقط جا پای جین میگذارد.” هنگام دیدن دوباره فیلم، دیدم که اشتباه کردهام. اشنایدر که تقریبا دوسوم فیلم را برهنه است، که در برداشتهایی بلند و پیچیده و در کلوزآپ قرار دارد، که تا قبل از بیست و دو سالگی بازی آنچنان درخشانی را در پرونده نداشته است، فیلم را با براندو به اشتراک میگذارد و از میانه به او میپیوندد. در آن زمان کدام بازیگر زن هالیوودی را یارای بازی کردن با براندوی بزرگ در محدودهی خودش، بود؟
در سال ۱۹۹۵ دربارهی این فیلم نوشتم “براندو در صحنهها به عنوان یک بازیگر حضور دارد و اشنایدر به عنوان یک شیء.” باز هم اشتباه میکردم. هر دو در صحنهها به عنوان بازیگر حضور دارند، اما من اشنایدر با به عنوان شیءای میدیدم که مجذوب انفصال بین خام بودن ِ بلوغش و بدن شهوت انگیزش شده. من ماهیت او را اینطور تعیین کرده بودم اما نه فیلم بر آن صحه میگذارد و نه براندو. آنچه که او رازهایش را مخفی میسازد، صمیمیت را رد میکند و وحشیانه با او رفتار میکند، در صحنهای که او با جسد همسرش روبرو است توضیح داده شده و احتمالا این کارها تجربههای شخصی او است از رابطه جنسی.
هنگامی که در سال ۱۹۷۵ با اشنایدر مصاحبه میکردم، به من گفت که همراه با براندو آن صحنهی حمام را بداهه اجرا کردهاند. صحنهای که براندو مشغول اصلاح پاهای او است در حالی که همزمان حرف هم میزنند. براندو همیشه دوست داشت که کاری با دستهایش انجام دهد. به نوعی سرگرم شود. دیالوگهای آنها در این صحنه همانند یک گفتگوی کاملا واقعی است که در چنین مواقعی بر زبان جاری میشود. آنها حتی بعضی اوقات کلمات را اشتباه میگویند و همچنین مکثهای کوتاه و انفصالهایی در این صحنه وجود دارد که بر بداهه بودن آن صحه میگذارد. مکالمهی این صحنه به نظر میرسد که خودش در جستجوی پیدا کردن راه خودش است.
در فیلمی که بر دو کاراکتر متمرکز شده اشت که غریب به نظر میرسند، برتولوچی و بازیگرانش به قسمی از رابطهی جنسی دست مییابند که فیلمها به ندرت به آن نزدیک میشوند. در اینجا بازی از روی بداهه مجاز است، در صحنهی رو در رویی براندو با معشوق زنش، پال سرفه میکند و در این لحظه ما حقیقتا حس میکنیم که او سرفه میکند و این را میپذیریم. اما در دیگر فیلمها بازیگران هیچ وقت سرفه نمیکنند مگر اینکه در فیلمنامه باشد.
فیلم بی عیب و نقص نیست. کاراکتر تام کاریکاتوری است که هر لحظه بیشتر حواسها را پرت میکند. بازی ِ لید، ستارهی فیلمهای شرححالنامهای تروفو، طوری است که نه به عنوان یک کارگردان بلکه تظاهر به آن است. دیالوگهای رد و بدل شده ما بین تام و جین غیر طبیعی و اجباری به نظر میرسند. آنها را باور نمیکنیم و برایمان هم مهم نیستند.
چیزی که مابین پال و جین در آپارتمان رخ میدهد، همان چیزی است که فیلم دربارهی آن است. چگونه رابطهی جنسی احتیاج دو نوع آدم کاملا متفاوت را بر آورده میسازد. پال احتیاج دارد که از خودش رها شود، غر بزند و خشمگین شود. نیاز دارد که مردانگیاش را بر یک غریبه تحمیل کند؛ چون در رقابت با زنش شکست خورده. جین به مردی واکنش نشان میدهد که جدا از ژست گرفتنهایش، به طور بسیار شدیدی به او نیاز دارد. (حالا به هر دلیلی که جین نمیفهمد). پال در طرف مقابل تام قرار دارد. پسری که میگوید میخواهد هر لحظهی زندگی جین را فیلم کند. اما تام به فیلمش فکر میکند و نه به جین. جین احساس میکند که پال به گونهای (بسیار شدید) به او نیاز دارد که امکان دارد این عطش خواستن در زندگی او هیچ وقت تکرار نشود. نومیدی او در آخر فیلم نه به خاطر عشق گمشده بلکه به این خاطر است که به نظر میرسد پال دیگر به او نیاز ندارد.
سپس در سکانس پایانی پال که اخلاق گذشتهاش را ندارد اسمش را فاش میکند، به جین درباره زندگیاش میگوید و به نظر میرسد که شوق و اشتیاق او را که ممکن است یک مرد میانسال نسبت به یک دختر داشته باشد، دارد. این همه چیز را تغییر میدهد. آیا کاری که جین با پال میکند، هنگامی که او جین را تا داخل آپارتمان مادرش دنبال میکند، پذیرفتنی است؟ نمیدانم، اما میدانم که این فیلم نم توانست تمام شود بدون اینکه یکی از آن دو زنده باشند. دربارهی صحنهی مرگ براندو در فیلم پدرخوانده زیاد صحبت شده است اما چه بازیگر دیگری میتوانست قبل از مهمترین لحظهی زندگیاش، آدامساش را از دهان خارج کند؟