او پیش از آنکه بمیرد به تاریخ پیوسته بود
گذشت ده سال از مرگ احمد شاملو شاید برخی از بهترین انتظارها را درباره او تحقق بخشیده باشد: خصلتِ فراعقلی ِ شعر، چه قدمایی و چه جدید، پیش از آنکه او بمیرد به تاریخ پیوسته بود، اما سرودههای او همچنان، در خلوت و پشت میکرفن، خوانده میشود و به احساس آدمها رنگ و بو و جلا میبخشد.
مفهوم زمان از جمله اختراعاتی است که انسان فکرش را با آن بسیار مشغول میکند. خیام میگفت همین الآن که بروی، در صف دراز کسانی خواهی بود که هزار سال پیش رفتهاند، یا رفتند. اما تکلیف این هزار سال و هزار سال بعدی چه خواهد شد؟ خیام میگفت تکلیفی وجود ندارد، اگر هم داشته باشد به تو ربطی ندارد؛ کارت را بکن و حظ ّ ببر.
شاملو با شور فراوان کارش را میکرد و از زندگی عمیقاً لذت میبرد. در معرض توجه و برخوردار از ستایش خوانندگانش بود. مدام نوشتن و چاپکردن و بازنویسی متنها برای هر تجدید چاپی، نیرویی میطلبید که به طرزی غریب همچنان در او میجوشید.
اما کلیک چاشنی سروصدایی که به آن جوشش میافزود در چشم برخی ناظران قدری زیاد میآمد. در سالهایی از عمر، آدمهایی زندگی را کلاً آنچنان که هست قبول میکنند گرچه ممکن است از پذیرش وضع موجود تن بزنند. او میل نداشت پذیرش وضع موجود جامعه، و جهانبینی ِ رواقی در نگاه به زندگی با هم اشتباه شوند. نتیجه، اعتراضهایی بود که شاید در وجهی اجتماعی روشنفکرانه مینمود اما در وجه شخصی نالازم به نظر میرسید.
در جامعهای که حسد در بسیاری آدمها هم احساس و طرزفکر است، هم انگیزه وهم هدف، کلیک انتقاد را پای رقابت میگذاشت، حساسیت شدید نشان میداد و از جفای حاسدان مینالید: “منتقدان ما عملاً دشمن خونی معاصرانند، عین مدّعیالعمومها که همه خلایق را مشتی دزد و قالتاق میبینند تا وقتی که خلافش ثابت بشود، اما انگار برای این دوستان هرگز ثابت نمیشود.” کاری مانند ترجمه دوباره دُن آرام و پیلهکردن به تفاوت آش و سوپ و بـُرش و آبگوشت و شوربا و گذاشتن لهجه پامناری در دهن دهقانان روس اگر خود او زنده میبود شاید به مراتب بیشتر آماج انتقاد قرار میگرفت. در غیابش کسانی که درباره این طرز تسویه حساب با مترجم قبلی حرف داشتند ناگفته گذاشتند و گذشتند. کمتر کسی پیجو شد سالهای ۴۰ و۴۱ در کلیک کتاب هفته چه گذشت که رسوبات روحیاش همچنان باقی بود.
شفقت را نه تنها در مسکوتگذاشتن خردهحسابهای قدیمی اصحاب قلم و دوات، بل در این نکته هم میتوان دید که وقتی یکی از فرزندانش بر سر ادعای ارثیه تا حد توقیف اثاثیه پیش رفت، حتی دشمنان فراوان او ساکت ماندند و انگار یکی از هزارها دعوای مشابه در دادسرا تلقی کردند.
آن مخالفان سالها دندانقروچه کرده بودند چرا وقتی همه چیز و همه کس را میتوان راحت کنار زد و از کار انداخت، این شخص در مسیر تعیین یک فقره ملکالشعرای صاحبصلاحیت راهبندان ایجاد کرده است. همزمان با عزیمت او، محافلی برای تهیه و توزیع مدیحه و صله ایجاد شد اما دوره این حرفها گذشته بود.
اگر شمار استقبال و اقتفا و تضمینها را بتوان نشانه وسیعاً خواندهشدن یک شعر و شاخص موفقیت شاعرش گرفت، “یاد آر ز شمع مرده یاد آر” سروده علیاکبر دهخدا، و “گفتم به شیخ راه ضلال اینقدر مپوی/ کاین شوخ منصرف نشود از خیال خویش” از محمدتقی بهار در ایران ِ دهههای نخست قرن پیش سرآمد بودند. در عصر ما چنان قطعات خواصپسند و درعینحال هیجانانگیزی اگر معادل امروزی داشته باشند سرودههای شاملوست.
نسلی که با کلیک شعر شاملو بزرگ شد همچنان سرودههای او را در نوشتهها و شعرخوانیها و اعتراضها تکرار میکند. بسیاری عبارات شعرهایش برای عنوان کتاب و مقاله گویاست. سال ۶۰ وقتی “هراس من ــــ باری ــــ همه از مردن/ در سرزمینی است/ که مزد گورکن/ از آزادیِ آدمی/ افزون باشد” و “پیش از آنکه در اشک غرقه شوم چیزی بگو” روی شیشه عقب پیکان و مینیبوس نقش بست (و این کار بهفوریت قدغن شد) نشان میداد خلایقی که واژگانشان را با اشتیاق به کار میبـُرد متقابلاً میتوانند به زبان شعر او فکر کنند (اولی دستکم ۶۰۰۰۰ و دومی ۴۳۰۰۰ بار در اینترنت نقل شده است). کلمه جمع “پریا” را چنان شیوا به کار برد و پرشور روی نوار خواند که بهعنوان کلمه مفرد و اسم خاص در شناسنامهها جای گرفت. مضامین بدیع و سبک سرایش او در زمان حیاتش کلاسیک شد. پاداش کمی نیست.
نقل از بی بی سی