نمایش روز♦ تئاتر ایران

نویسنده

دو نمایش “مرگ و ابریشم” به کارگردانی آتیلاپسیانی و “آرامش از نوعی دیگر” به کارگردانی شبنم فرشادجو در تهران برصحنه است. نویسندگان هنر روز این دو نمایش رامورد برسی قرار داده اند.

مرگ و ابریشم: جمشید کمالی

باید این نمایش را بفهمید

marg_abrisham1.jpg

نویسنده، طراح صحنه، نور و کارگردان: آتیلا پسیانی- بازیگران: عاطفه تهرانی با همراهی خسرو محمودی- صدا: سحر دولتشاهی.

خلاصه داستان: نمایش سعی دارد از سه منظر به مسئله مرگ بپردازد.


آتیلا پسیانی و گروه تئاتر بازی اصرار عجیبی به اجرای نمایش های تجربی دارند. شیوه اجرایی این نمایش ها تا جایی پیش می روند که تا حدودی نفس نام تئاتر را مخدوش می کنند.

شیوه اجرایی تجربی در جهان شیوه نا مانوسی نیست. پیتر بروک پرچم دار این شیوه اجرایی در جهان به شمار می آید. حتی برتولت برشت هم زمانیکه سبک نمایش حماسی را بنیان گذاشت به شیوه اجرایی نمایش تجربی فکر می کرد. این شیوه در گذشته بیشتر معطوف به نقد شیوه های مختلف نمایشنامه نویسی بازمی گشت. اجرا ها تحت تاثیر جریان نمایشنامه نویسی بود که دستخوش تغییر شد. در ایران نیز این حرکت کم و بیش شبیه حرکت تئاتر تجربی در جهان بود.

بسیاری از نمایشنامه نویسان از بیژن مفید گرفته تا عباس نعلبندیان در گذشته و محمد چرمشیر و محمد رحمانیان امروز جملگی کوشیده اند نگاه های متفاوتی را وارد چشم انداز نمایشنامه نویسی در ایران کنند. این تغییر نگاه در نمایشنامه نویسی بسیار متاثر از ادبیات است. بسیاری از نویسندگان جهان با پرچم داری نویسندگانی همچون مارکز و … نیز با مطالعه آثار پیشینیان خود دست به طغیان زده و سبک هایی نو را پدید آوردند که البته غیر متاثر از شرایط عمومی جوامع بشری هم نبود.

باری در ایران در دوره ای بیژن مفید سردمدار حرکت تئاتر تجربی شد و محلی را تاسیس کرد که نام کارگاه نمایش را بر پیشانی خود داشت. او در این محل بستری را پدید آورد تا نویسندگانی چون اسماعیل خلج، محمود استاد محمد و… به تجربه های جدیدی دست یابند. اگرچه آنها در این محل از اجرای نمایش های خارجی هم غافل نبودند. آتیلاپسیانی هم دوره ای را در این کار گاه گذرانده است و شاید تراوش های همان دوران در ذهنش به یادگار مانده و ترغیتش کرده تا تمام فعالیت های تئاتری دوران اخیرش را بر نمایش های تجربی معطوف کند.

می دانم مقدمه بحث با توجه به حجم اندک مطلب کمی طولانی شد. ام می خواهم از این بحث یک نتیجه مهم بگیرم. پسیانی کار خود را به طور جدی از اواخر دهه شصت آغاز کرد. در این دوران او هم همانند دیگر رهروان تئاتر تجربی کار خود را با تجربه در عرصه نمایشنامه نویسی آغاز کرد و به آثار قابل توجهی نیز دست پیدا کرد. اما وقتی محمد چرمشیر به عنوان نویسنده ثابت ازگروه بازی جدا شد جنس تجربه گرایی پسیانی نیز دیگر شد. او از این پس با حذف نمایشنامه کوشید به تجربه گرایی در عرصه نمایش دست یابد. اما آنچه می دیدیم دیگر تئاتر نبود. بلکه ملغمه ای از نقاشی، ویدئو آرت و… در ترکیب با یکدیگر پیش روی مخاطب قرار می گرفت.

سخن کوتاه که نمایش مرگ و ابریشم نیز تجربه ای از همین جنس است. پرده بزرگی در انتهای صحنه نصب شده که تصاویری مفهومی روی آن نقش می بندد. بازیگری هم دائم میان صحنه سعی دارد با ایما و اشاره چیز هایی را درباره مرگ به تماشاگر تفهیم کند.

آقای پسیانی هم خود پیش از ورود تماشاگر به سالن بروشوری را به دستان تماشاگر می دهد که روی آن نوشته هرکس تئاتر ما را نفهمد فکری به حال خود بکند. چون تئاتری ناب نیست و چه و چه.

این عمل ظاهرا خود بخشی از نمایش است که تماشاگر را مرعوب کند. تماشاگری که دوست دارد یک تئاتری ناب باشد روی صندلی می نشیند و به کاری چشم می دوزد که اثری مفهومی است و اصولا جای ان نمی تواند سالن تئاتر باشد.

نمایش مرگ و ابریشم سه اپیزود مجزا دارد که از طریق نریشن های یک صدا به هم وصل می شوند. کف صحنه نمایش هم از چند آینه به هم پیوسته تشکیل شده که می تواند نمایانگر حقیقت باشد. حقیقتی که کارگردان سعی داشته آن را پیرامون مرگ پیش روی تماشاگر قرار دهد.

همین. اما جایی که باید واقعه اصلی یعنی درام اتفاق بیفتد جای خالی نمایشنامه رخ می نماید. از اینجا تماشاگر است و قدرت تخیلش تا چه تاندازه بتواند کار را در ذهنش تجزیه و تحلیل کند. این ایده فی نفسه بد نیست. اما نمایش غیر از چند رنگ متفاوت چیزی در اختیار مخاطب قرار نمی دهد. از دیگر سو ریتم نمایش گاهی آنقدر نا موزون می شود که در لحظاتی ارتباط تماشاگر را با اثر قطع می نماید.

اگر پسیانی نگاهی به پشت سر خود بی اندازد قطعا در می یابد باید برای مقوله نمایشنامه اهمیت بیشتری قائل باشد. با پوزش از آقای پسیانی ما چون تئاتری ناب نبودیم هیچ از کار ایشان نفهمیدیم.

آرامش ازنوعی دیگر: بهرام تشکر

اولین آزمون

marg_abrisham2.jpg

خلاصه داستان: “جان براون” از دنیای شلوغی وهرج ومرج جامعه به دنبال آرامشی مطلق به بیمارستانی مراجعه می کند تا اتاقی را برای استراحت اجاره کند. رفتارهای عجیب “براون” پرسنل بیمارستان را وادارمی کند که نام و نشانی از اقوام و آشنایان او بیابند و…

یک نمایش به اصطلاح شسته ورفته که می خواهد داستانی را برای تماشاگرش بازگو کند، به یک ساختار وفادار است وسعی می کند باتکیه برعناصر وعواملی که درجهت رسیدن به یک هدف منطقی وواحد، مورد استفاده قرار می گیرد، ارتباطش را با تماشاگر ایجاد کند. حداقل چیزی که درنمایش “آرامش از نوعی دیگر” دیده می شود این عنصر بوده که گروه اجرایی این نمایش، سعی براین داشتند ازیک متن داستانی وشکل اجرایی حدودا متعارف، به ارتباط مورد نظرشان دست پیدا کنند. این نمایش یک داستان دارای مقدمه، اوج وگره گشایی درحد خود ارائه می کند وتا حدودی هم از عهده تعریف کردن قصه خود برای مخاطبش برمی آید واسکلت اصلی اثر بررویارویی “براون”وپرسنل بیمارستان طراحی شده است. مقابله آنها برآمده از حس کنجکاوی است که به اشکال مختلف درهریک وجوددارد. نویسنده نمایشنامه سعی کرده است، اتفاقات نمایشنامه ا شرابه صورتی پشت سر هم بچیند که راه خروج یا فرار هرازشخصیتهایش راببندد واساسا ابتدای شکل گیری درگیری و کشمکش شخصیتها از همین راهکارآغاز می شود. “براون” دکتر وپرستاران را وادار به این می کند که به او یک اتاق بدهند وسپس سرپرستار براون را مجبور به کار کردن(نقاشی) در بیمارستان می کند. این نمایش سعی کرده است آدمهایی را روبروی هم قرار دهد که ازنظرموقعیت اجتماعی درجایگاهی بحرانی به سر می برند. “جان براون” از نظر روانی به خاطر پس زمینه زندگیش روبه فروپاشی می رود وپرستار”کوتز” پای درراهی گذاشته است که درنهایت به فروپاشی افرادی همانند شخص اول، منجرخواهد شد.

پرستار”کوتز” به دستور ریاست خود مجبور به ایجاد روابط ساختگی بابراون می شود که اطلاعاتی راازاودریافت وارائه دهد. رابطه ساختگی کم کم به اتفاقی واقعی تبدیل می شود. غایت خواست تماشاگراز یک اثرنمایشی، مفهوم بودن آن است، تا آنجایی که به داستان این نمایش مربوط می شود، تماشاگرمی تواند، روابط میان این آدم ها رادرک و ادامه ماجراراپی گیری کند، اما دراین میان حفره هایی هم درساختار اثر دیده می شود. انگیزه های روانی این دو شخصیت درپی رنگ قصدو کشاکش اتفاقات آن گم شده اند. موضوع اصلی اینجاست که اگرچه شخصیت های این نمایش ازگذشته و پس زمینه ذهنی وعینی خود صحبت می کنند، نمی توانند نمود مشخصی از گفته هایشان را در رفتارخود به ظهوربرسانند. این امرهم به ساختار دیالوگهای متن وهم به شیوه بازیگری نمایش برمی گردد.

یکی از مهم ترین عناصری که تماشاگررا به تعقیب نمایش تشویق می کند، جذابیت شخصیت هاست. شخصیت هایی که درلحظاتی حساس، دلهره آورواحساسی با تماشاگر مواجه می شوند، به گونه ای بایست خودرادردل تماشاگرجای کنند تا اذت آشنایی با انها نصیب مخاطب شود. این لذت درلحظاتی ازنمایش به اوج خود می رسد که احساسات درونی براون به عنوان قهرمان داستان بی واسطه ارائه می شود. زمانی هم که تماشاگرخودرابا شخصیتها نزدیک احساس می کند نسبت به سرنوشت آنها واتفاقاتی که درنمایش براساس تم مشخص وچینش اوج وفرودها، برایشان رخ می دهد، واکنش نشان داده ونمی تواند بی تفاوت بماند. شبنم فرشادج تلاش خودرا برای داشتن این خصوصیات کرده است اما شاید کم تجربگی یا شتاب زدگی درتمرینها موجب ناپختگی اثررافراهم آورده است.

اتفاقات این نمایش درنوزده صحنه ولی مدت زمانی نسبتا کوتاه می گذرد. همین زمان کوتاه این موقعیت مناسب را فراهم می کند که به شکلی موجز آنچه را باید گفت، به تماشاگر انتقال داده شود، اماهراز گاه در میانه ی راه سکوتهایی وجود دارند که از ریتم نمایش می کاهند ودرواقع باید گفت که استفاده درستی از لحظات سکوت نمایش نشده است. اینها درواقع می توانستند بربار دراماتیک رابطه بین براون وکوتزبیفزایند وهمچنین ریتم کلی اثررادراختیار بگیرند.

حس تراژیکی که دربرخی لحظات نمایش به مشام می رسد، سرانجام به بارنمی نشیند. البته این نه ازضعف ونه از قدرت نمایش است. این امر نوعی انتخاب است درهدایت شخصیتها وهم نوعی قضاوت ازدیدگاه گروه اجرایی راجع به سرنوشت کاراکترها.

مخاطب می تواند درانتها، قضاوت خودراراجع به این دو انسان، شخصیتهای دکتر، سرپرستار، پرستار، روانشناس و… داشته باشند وفروپاشی یکی را به قیمت آزادی دیگری تعبیر کنند ویا حتی می توانند مرگ ارزشهای انسانی را درپایان نمایش بارفتن “براون” ازبیمارستان به محلی دیگردریابند.

چیزی که درکلیت اثر مشخص است نحوه انتخاب هریک ازبازیگران باتوجه به شخصیت پردازی استاپارد درنمایشنامه است. رضابهبودی درارائه پرداخت های نمایشی به عنوان بازیگر برای کاراکتر “جان براون” در بسیاری از لحظات درگیر احساسات وعکس العملهای تماشاگران می شود وکاررابه سمت وسوی اجرایی کمیک وفانتزی می کشاند. درحالی که براون به لحاظ شخصیتی دچارمشکلات وسختیهای فراوانی شده است که اورا انسانی کانلا اجتماع گریز به بارآورده است. بهناز جعفری با انتخاب ها واندیشه خلاقه خود نقش سرپرستارکوتزرا به سوی اجرایی استیلیزه وخوش تکنیک هدایت کرد. مهدی بجستانی ولیلی رشیدی هم درخدمت تحلیل کارگردان به ایفای نقش پرداخته ونسبتا موفق عمل کردند. فاطمه نقوی با امتیازی که ازچهره سردش می برد بازی درخشانی را در نقش “سرپرستار” ازخود به یادگار گذاشت.

طراحی صحنه آتیلا پسیانی دربسیاری از لحظات نمایش تماشاگررامبهوت خود می سازد. البته این بهت به جهت قوت طراحی پسیانی نمی باشد. پس زمینه های ضمنی اثر درقبال تماشاگر جهانی را ازروابط واحساسات معرفی می کند که تناقض زیادی با کارایشان به عنوان طراح صحنه دارد. استفاده از روزنامه آن هم برروی دیوارهای بیمارستان وایجاد دیوار های فرضی برای بازیگران درنوعی از اجرا که این شکل از طراحی را نمی طلبد ضربه ای به اجرای فرشادجو است که نیاز به بازنگری فراوانی به آن دیده می شود.

در کلیت اجرا، با نگاهی به این مساله که فرشادجو اولین تجربه کارگردانی خودرا رقم زده موفق عمل می کند واین البته با استقبال خوب تماشاگران ازآن براین گفته مهر صحت می زند.